چرا روان شناسان این همه اصطلاح به کار می برند ؟ باید به این نکته توجه داشته باشیم که اصطلاحات در علوم به مفهومی فنی و خاص به کار می روند که اغلب با مفهومشان در کاربرد روزمره در نزد افراد غیر متخصص تفاوت دارند .
متخصصان اغلب با به کارگیری واژگان خاص خودشان موجب آزار ما می شوند . چرا لازم است به جای کتابخانه بگوییم مرکز منابع یادگیری ، یا چرا روان شناسان به جای تنبیه از تقویت منفی سخن می گویند ؟
عبارت زبان حرفه ای دارای دو معنی است که مورد توجه ماست . اولین معنی به زبان مبهم و متکلفی اشاره دارد که با استفاده از کلمات تفننی و معمولا غیر ضروری مشخص می شود . در این نوشتار از کاربرد زبان حرفه ای به این مفهوم دفاع نمی شود . افرادی که زبان حرفه ای را به این شیوه به کار می برند می کوشند مهم جلوه کنند ، یا شنونده را مرعوب کنند ، یا هر دو ؛ اما ، این افراد با این کارشان متکبر و ملال آور جلوه می کنند .
دومین معنی زبان حرفه ای ، زبان فنی خاص گروهی متخصص است . هر تخصصی - خواه علمی ، هنری ، یا هر چه که باشد - مستلزم زبان خاصی است . زبان حرفه ای همیشه درک آن چه را که گروهی از متخصصان می خواهند بیان کنند برای افراد عادی دشوار می سازد ، اما استفاده مطلوب از زبان حرفه ای ارتباط بین اهل علم را بهبود می بخشد . تشخیص این که آیا مثالی خاص به مفهومی خاص فنی یا صرفا فخر فروشی است دشوار است . بیشتر ما ممکن است با این عقیده موافق باشیم که مورد مرکز منابع یادگیری چندان روشن نیست . آنها که از این اصطلاح خوششان می آید خواهند گفت که این اصطلاح مرکزی را می رساند که نه تنها حاوی کتاب است ، بلکه فیلم ، مطالب سمعی و بصری و نظایر آن را نیز شامل می شود . اما ، احتمالا هر کسی این مطلب را به خوبی می داند که اصطلاح کتابخانه دقیقا همین مفهوم را می رساند . اما بین اصطلاحات تنبیه و تقویت منفی تمایز وجود دارد . اصطلاح اول ممکن است زبانی معمولی به نظر برسد و دومی زبانی حرفه ای . افراد عادی اغلب این دو مفهوم را به عنوان مترادف به کار می برند و این تصور را دارند که تقویت منفی صرفا تعبیری تفننی از تنبیه است . در واقع ، این دو مفهوم تفاوت بسیار زیادی با هم دارند .
تنبیه به رویدادی ناخوشایند اشاره دارد که هر گاه فردی کاری انجام دهد ، متحمل آن می شود ؛ مثلا یک کودک ممکن است به خاطر دزدیدن شیرینی کتک بخورد . اما ، تقویت منفی به تجربه ناخوشایندی اشاره دارد که هر گاه فردی کاری انجام دهد قطع می شود . به کودکی که به برادرش ناسزا گفته است ، پس از عذر خواهی از او ممکن است اجازه داده شود که از اتاقش بیرون بیاید . تمایز مهم در این جا آن است که تنبیه همیشه برخی رفتارها - از قبیل دزدیدن شیرینی - را کاهش می دهد یا محو می کند ؛ در حالی که تقویت منفی مانند هر تقویت دیگری بسامد برخی رفتارها - از قبیل عذر خواهی کردن - را افزایش می دهد . قصور در تمایز بین این دو اصطلاح به عدم درک تفاوت بین دو فرایند روان شناختی می انجامد .
دانشمندان اغلب کلماتی را به کار می برند که در اصل به طور روزمره از آنها استفاده می شود ، اما در کاربرد علمی ، بار معنایی متفاوتی را نیز به آن کلمات می بخشند . اصطلاح تنبیه کاربرد عام و روزمره ای را دارد ، اما روان شناسان بار معنایی خاصی را به آن داده اند که با معنای روزمره آن که در یک فرهنگ لغت می یابید ، متفاوت است . افراد عامی - غیر متخصص - این تغییر ظریف را متوجه نمی شوند و یا مفهوم آن را درک نمی کنند . بنابر این ، در ارتباط با تفکر در هر رشته علمی نیاز به درک مفاهیم به آن صورتی که در آن رشته علمی کاربرد دارد ، می باشیم .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
چرا نظریه ها را کنار نمی گذارید و حقایق بیشتری در اختیار ما قرار نمی دهید ؟
هدف اصلی علم ارائه حقایق نیست ؛ بلکه ارائه نظریه هاست . مردم حقایق را دوست دارند . حقایق صریح و ملموس به نظر می رسند . از سوی دیگر ، نظریه ها تغییر پذیر و مشکوک به نظر می رسند . از طرفی نیز به نظر می رسد روان شناسان همیشه از نظریه ها سخن می گویند : نظریه شرطی سازی پاولف ، نظریه ناهوشیار فروید و از این قبیل . برخی از نظریه ها با هم در تضادند ؛ در نتیجه ، علاقه مندان به مطالب روان شناسی این تصور را پیدا می کنند که هیچ چیز در روان شناسی قطعی نیست و ما نظریه ها را به این دلیل تدوین می کنیم که به حقایق یقین نداریم .
حقیقت امر این است که نظریه ها برای علم مهمتر از حقایق هستند . یک نظریه ، مجموعه ای از مفاهیم به هم پیوسته ای است که تعداد زیادی از حقایق را در حوزه خاصی از مطالعه توضیح می دهد . نظریه شرطی سازی پاولف توضیح می دهد که چرا بزاق دهان سگها پس از آن که صدای زنگ با پدید آمدن مقدار کمی غذا در دهانه سگ همزمان شده است ، ترشح می شود . پاولف این نظریه را مطرح کرد تا توضیح دهد که چرا بزاق دهان سگ هنگامی که زنگ بدون هیچ گونه غذایی به صدا در می آید ، ترشح می شود . نظریه پاولف نوعی توضیح حقایق به شمار می رود .
علم از این جهت با بیشتر فعالیت های انسان تفاوت دارد که هدف عمده آن درک مجموعه ای از پدیده هاست ، نه آن که صرفا قادر باشد آن پدیده ها را پیش بینی یا کنترل کند . یک تربیت کننده حیوانات ممکن است اطلاعات عملی فراوانی درباره چگونگی وادار کردن یک سگ به پریدن از میان یک حلقه داشته باشد . در واقع ، بیشتر تربیت کنندگان حیوانات یقینا بسیار بیشتر از تقریبا هر روان شناسی که هیچگونه اطلاعی از تربیت حیوانات ندارد ، در باره تربیت یک سگ اطلاع دارند . هدف تربیت کننده حیوانات این است که حیوان را وادار کند تا از درون حلقه بپرد . هدف روان شناس این است که نظریه ای تدوین کند تا با آن فرایندهایی را که سگ طی آنها یاد می گیرد تا از درون حلقه بپرد ، توضیح دهد .
هدف تربیت کننده حیوانات عملی است . هدف دانشمند فهمیدن است . و همین تفاوت بین آشپز و شیمی دان ، سیمکش و فیزیک دان ، پزشک و فیزیولوژیست ، مهندس و دانشمند وجود دارد . چهار حرفه آخری ممکن است به شرح بیشتری برای روشن کردن موضوع نیاز داشته باشند . پزشک و مهندس در تحصیلشان علوم زیادی را می آموزند . پزشکان و مهندسان هر دو گاهی ممکن است به پژوهش هایی علمی بپردازند ، اما هدف پزشک درمان مردم بیمار است ؛ در حالی که هدف مهندس ساختن موشک ، یا چیز دیگری است . نقش های علمی و عملی برخی حرفه ها چنان همپوشی دارند که ما اغلب از علم و مهندسی به منزله مقوله ای واحد برای مقاصد تربیتی ، استخدامی و نظایر آن سخن می گوییم . با این حال ، درک این نکته لازم است که به طور کلی دانشمند تنها فردی است که هدف اصلی اش ایجاد آگاهی درباره آن چیزی است که در آن زمینه به کار مشغول است .
دلایل زیادی وجود دارد که چرا دانشمندان اینقدر به نظریه علاقه مندند . یک نظریه خوب ، حقایقی را توضیح می دهد که قبلا بی ربط تلقی می شدند ؛ این نظریه پژوهش های بیشتری را پیشنهاد خواهد کرد که به نتایج تازه ای منتهی خواهند شد ؛ و راه های تازه ای برای پرداختن به مسائلی که مردم با آنها روبه رو هستند ، پیشنهاد خواهد کرد . دانشمندی گفته است ` هیچ چیز به اندازه یک نظریه خوب ، عملی نیست ` درک نظری یادگیری موجب پیشرفت آموزش حیوانات و نیز تدریس در کلاس درس شده است ؛ درک نظری فرایندهای بیماری به درمانهای تازه ای برای بیماری منتهی شده است ، و غیره .
امکان دارد که قانع نشده باشید که چرا اینقدر بر اهمیت نظریه تاکید می شود . آیا هیچ وقت به مرحله ای نمی رسیم که ثابت کنیم نظریه ای حقیقت دارد یا خود حقیق است ؟ در واقع ، هر نظریه ای که همه آن را به عنوان نظریه ای حقیقی بپذیرند ، باز هم یک نظریه است . ما هنوز درباره نظریه میکروبی بیماری ، یا نظریه ژنتیکی وراثت ، یا نظریه نسبیت انیشتن ، سخن می گوییم ، هر چند که هیچ تردیدی جدی وجود ندارد که همه آنها حقیقت دارند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
دانشمندان باید نظریه ای را بپذیرند که بهترین توضیح را درباره یک پدیده ارائه می دهد ، نه صرفا نظریه ای را که بیش از همه مورد پسند آنان است . گاهی هنگامی که درباره موضوعی درس می دهم و نظریه ای را که آن موضوع بر آن مبتنی است ، تشریح می کنم ؛ دانشجویی می گوید : ` اما آن فقط نظریه شماست ؛ نظریه من چنین و چنان است .` اغلب اوقات آنان با آرامی هر آنچه را که می گویم یادداشت بر می دارند ، طوری که بتوانند در امتحان به خودم پس دهند ، اما همچنان به عقیده خودشان پایبندند .
دانشجویان بعضی اوقات این نگرش را دارند که آنان باید تصمیم بگیرند نظریه ای که من تشریح میکنم ، نظریه ای است که بیشتر روان شناسان آن را پذیرفته اند . مهم نیست که شواهد تجربی آن را تایید می کنند و نیز مهم نیست که با نظریه های مرتبط در سایر حوزه های علوم ارتباط دارد .
موضوع بغرنج دیگری نیز پیش رویمان است . حقیقت دارد که هیچ نظر یه ای هر چیزی را که باید درباره موضوعی بدانیم توضیح نمی دهد . حقیقت دارد که همه نظریه ها توضیحاتی ناقص یا بیش از حد ساده لوحانه از حقیقت هستند . حقیقت دارد که برای پدیده ای معین اغلب ، نظریه هایی متناقص وجود دارند و این که هر یک حقایق خاصی را بهتر از حقایق دیگر توضیح می دهند . بنابر این ، بیشتر دانشمندان مدعی نخواهند بود که هر نظریه خاصی صد در صد صحیح است .
همچنین می دانیم که بر طبق شواهد فراوان ، در دانشمندان سوگیریی هایی وجود دارد که بر چگونگی ترجیح نظریه ای به نظریه ای دیگر تاثیر بگذارند . در بسیاری از موارد ، دانشمکند یک نظریه را به نظریه دیگر ترجیح می دهد ، زیرا به لحاظ زیبایی شناسی پذیرفتنی تر به نظر می رسد .
حرکتی تاثیر گذار در علوم انسانی که به پسامدرنیسم شهرت دارد ، این سوال را مطرح می سازد که آیا می توان حقیقت را مستقل از سوگیری ها ، فرض ها ، دیدگاه های شخصی و نظایر آن کشف کرد . شماری از روان شناسان اجتماعی استدلال کرده اند که روان شناسی چیزهای زیادی می تواند از پسامدرنیسم بیاموزد . بیشتر روان شناسان این نکته را باور دارند که سوگیری های ما هر چه که باشند ، فقط یک واقعیت وجود دارد و هدف علم ارائه نظریاتی است که به بهترین نحوی آن واقعیت را توصیف می کنند . سوگیری های ما یقینا مانع کشف آن حقیقت می شوند ، اما روش های تجربی سرانجام ما را به کشف ماهیت جهان نزدیکتر خواهد کرد .
بنابر این ، هنگامی که استادتان نظریه ای را برای توجیه پدیده های تشریح می کند ، او به احتمال زیاد معتقد است که آن نظریه به بهترین نحو موید شواهد تجربی حقیقی ای است که به آن پدیده مربوط می شوند . این دقیقا نظریه ای نیست که او به دلایل شخصی ، زیبایی شناختی ، سیاسی ، مذهبی ، یا هر دلیل دیگری بیش از همه از آن خوشش می آید .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
هنگامی که منطقتان غلط است ، درست حرف زدن برایتان چندان آسان نیست . به قول دیو بری ، با وجود آن که این سخن از دیگران است ، قصد ندارم آن را جعل کنم . استادی با شور و حرارت زیادی دباره مساله ای نظری با همکارش بحث می کرد . هنگامی که آن همکار از استدلالهای او به تنگ آمد ، با خشم پاسخ داد : ` تو خیلی منطقی هستی ! یقین ندارم که به منطق اعتقاد داشته باشم ! `
در واقع ، همه ما هنگامی که یک نفر در استدلال یک قدم از ما جلوتر است کلافه می شویم . اما فرد مزبور سعی داشت بگوید می داند که حق با اوست ، صرف نظر از آن که حرف او منطقی است یا نه . این طرز برخورد در واقع ، حتی در میان دانشگاهیان هم دیده می شود ، و عمیقا در جنبش رومانتیک قرن های هیجده و نوزده ریشه دارد .
پیروان این جنبش معتقد بودند که تفکر عقلانی و شواهد تجربی - یعنی دو رکن جدایی ناپذیر علم - غیر قابل اعتماد هستند ؛ زیرا دانش مستقیم مبتنی بر احساس های انسان را نادیده می گیرند . ( هرگن هان ، 1992 ) . در نظر پیروان مکتب رمانتیک ، علم هرگز قادر به درک انسان ها نیست ؛ زیرا آن چیزهایی را که به گونه ای بسیار اساسی انسانی هستند ، نادیده می انگارد . استادی که گفته بود یقین ندارد که به منطق اعتقاد داشته باشد ، در واقع ، اعتماد نداشتن جنبش رمانتیک را به علم منعکس می کرد .
امروزه افراد زیادی نسبت به علم احساس بیگانگی می کنند . آنان معتقدند که علم در خدمت نیروهایی از قبیل نظامی گری ، سلطه گری مردان ، و تباهی محیط زیست بوده است ؛ نیروهایی که بخش بسیار عظیمی از جامعه غربی معاصر را در بر می گیرد . آنان علم را به خاطر نقایص آشکار جامعه مقصر می دانند ، ضمن آن که پیشرفت های پزشکی ، بازی های رایانه ای ، تلفن های همراه و ... را که علم ممکن ساخته است ، بسیار خوب می دانند .
نمب خواهم بگویم که هر چه علم به ما داده شگفت انگیز است . باید بدیهی باشد که هیچ نهاد انسانی کامل نیست . همچنین نمی گویم که علم تنها راهی است که ما برای شناخت خودمان در اختیار داریم . بحث من در اینجا صرفا این است که باید خیلی مراقب باشیم که علم را با اشتباه هایی که به نام علم مرتکب می شویم با یک چوب نرانیم .
آیا اعتراف به این که علم کامل نیست ، رد تفکر منطقی را توجیه می کند ؟ هماهنگی منطقی همان قدر برای موفقیت علم ضروری است که برای بیشتر تلاش های انسانی چنین است . بنابر این ، هنگامی که وسوسه می شوید علم را به دلیل آن که بیش از حد منطقی به نظر می رسد ، رد کنید ؛ سعی کنید تشخیص دهید که منطق برای همه تلاش های انسانی مهم است . هر گاه به مخاطره می افتیم ، صرف نظر از آن که چه تصوری از منطق داشته باشیم ، دچار خطاهای منطقی می شویم .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
چرا باید همه این روشها را یاد بگیرم ؟ من فقط می خواهم به مردم کمک کنم !
کاربرد حرفه ای روان شناسی از مبنای علمی شیوه کاربرد این علم بهره می برد . در جایی که درس می دهم ، مانند بیشتر مراکز آموزشی ، دانشجویان همه رشته های روان شناسی باید واحدی را با نام روش های تحقیق بگذرانند . این معروف ترین درسی نیست که من تدریس می کنم . تعداد زیادی از دانشجویان بلافاصله بعد از شروع درس می پرسند : ` چرا باید همه این روشهای تحقیق را یاد بگیرم ؟ من فقط می خواهم به مردم کمک کنم ! ` آنان ممکن است بپذیرند که روان شناسی باید مبتنی بر پژوهش علمی باشد . چرا آنان نمی توانند صرفا آنچه را که روان شناسان علمی دریافته اند به کار ببرند و از روش های پژوهشی اجتناب کنند ؟
روان شناسی تا آن حد در میان حرفه های انسانی بارز است که روان شناسان را ملزم می دارد تا به مطالعه روش علمی بپردازند . اکثریت عمده روان شناسان حرفه ای دارای مدرک فوق لیسانس یا دکترا هستند که آنان را ملزم می دارد تا پژوهش های فراوانی انجام دهند ؛ البته این در مورد روان پزشکان ، مددکاران اجتماعی و مربیان کودکان استثنایی صادق نیست . تاکید روان شناسی بر پژوهش مبتنی بر اندیشه است زیرا حرفه روان شناسی با درک کاملی از روش های پژوهش روان شناختی تقویت می شود .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
هدف علم این است که معماها را حل کند ، نه آنکه از اسرار و معماها به شگفت آید . یک بار هنگامی که در دانشکده بودم ، از آزمایشگاه زیست شناسی مستقیما به کلاس علوم انسانی رفتم ؛ و این در حالی بود که بوی گاز فرمالدئید گرفته بودم . استاد از من پرسید :` چرا زیست شناسان باید برای مطالعه حیوانات آنها را بکشند ؟ از زیست شناس انتظار می رود حیات را مطالعه کند !` بسیاری از افراد با استاد علوم انسانی من هم عقیده هستند که دانشمندان آنچه را که سعی دارند مطالعه کنند ، ویران می سازند . آنان تصور می کنند که ما خود راز را محو می کنیم .
حقیقت این است که چنین می کنیم . اصطلاح راز اغلب به مفهوم معما به کار می رود . ما سعی می کنیم راز قتل را قبل از آن که نویسنده قاتل را معرفی کند ، حل کنیم . اما به تعبیری دقیقتر ، راز به چیزی اشاره دارد که ما هرگز نمی توانیم از آن سر در بیاوریم ؛ پاسخ باید توسط کسی که می داند - یعنی یک پیش گو - برای ما آشکار شود . از سوی دیگر معما چیزی است که مردم عادی می توانند آن را دریابند .
اکنون هر کسی از یک راز لذت می برد . ما به یک گل ، یک کودک ، یا غروب آفتاب نگاه می کنیم و با حیرت و شگفتی تحت تاثیر آن قرار می گیریم . اما برخی افراد با این انتظار به علم روی می آورند که مطالعه شان به این مفهوم از حیرت کمک می کند . اما بسیاری اوقات این حیرت با انبوهی از مفاهیم مطلقا غیر اسرار آمیز بر باد می رود ، و آنان تصمیم می گیرند به رشته دیگری روی بیاورند .
به هر حال ، آنچه این دانشجویان به آن توجه ندارند این است که علم به جهان به مثابه یک راز نمی پردازد ؛ بلکه به تعبیری دقیقتر آن را معمایی می داند که باید حل شود .
در اوایل دهه 60 توجه بسیار زیادی به ادعاهایی مبنی بر این که برخی زنان روسی قادر بودند با سر انگشتانشان بخوانند ، به وجود آمده بود . به دلیل جنگ سرد ، پی بردن به این که در روسیه چه می گذشت آسان نبود . بنابر این ، هنگامی که یک روان شناس امریکایی به نام ریچارد یوتس ، گزارشی درباره زنی که می توانست رنگها را با انگشتانش تشخیص دهد شنید ، تصمیم گرفت او را مورد مطالعه قرار دهد . آزمایش های او - که ظاهرا به طور کامل کنترل شده بود - نشان داد که آن زن واقعا می تواند رنگها را با سر انگشتانش تشخیص دهد .
یوتس نتایج مطالعه اش را در جلسه ای که من نیز در آن شرکت داشتم ، اعلام کرد . در واقع ، او گزارشش را بلافاصله قبل از آن که من اولین مقاله علمی ام را عرضه کنم ، ارائه داد . سالن پر از صدها نفر افرادی بود که برای سخنرانی او در آن جا حضور یافته بودند . وقتی که کار او تمام شد و نوبت به من رسید ، تمام جمعیت به استثنای حدود 20 نفر - تعدادی که اغلب در این قبیل سخنرانی ها شرکت می کنند - سالن را ترک کردند .
یکی از دوستانم به نام والتر ماکوس درباره حواس تحقیق می کند . او مایل بود بداند آیا در پوست نوعی توانایی شناخته شده وجود دارد که این امکان را فراهم می آورد تا بتوان رنگها را با سر انگشتان تشخیص داد . او می دانست که بدن به صورت تشعشع مادون قرمز حرارت ساطع می کند ، و این که رنگهای مختلف این حرارت را به طور افتراقی باز می تابانند . بنابر این ، اقدام به انجام محاسباتی کرد که بر اساس آنچه که درباره حساسیت حرارتی پوست و بازتاب حرارت به وسیله اشیای رنگی معلوم شده بود نشان می داد ، به طور نظری این امکان برای افراد وجود دارد که رنگها را با استفاده از پوست خود تشخیص دهند .
بدین ترتیب آزمایش ساده ای انجام داد که نشان می داد افراد عادی در واقع ، می توانند آنچه را که او امکان نظری آن را با آزمایش خود تایید کرد ه بود ، انجام دهند . او یافته های خودش را در یک مجله روان شناسی معروف به چاپ رساند .
تصور می کنید نتیجه مقاله او چه بود ؟آیا فکر می کنید طرفداران ادراک فراحسی از این که مبنای روان شناختی این توانایی فراحسی کشف شده بود ، شادمان شدند ؟ نتیجه این شد که علاقه به ادراک پوستی حرارتی بالفاصله کاملا از بین رفت .
نکته اخلاقی این داستان آن است که افرادی که ادراک فرحسی را مطالعه می کنند در جستجوی یک راز هستند - آنان در جستجوی چیزی هستند که نمی توان آن را توجیه کرد - . از سوی دیگر ، دانشمندان می کوشند پاسخی برای یک معما پیدا کنند . تفاوت ، همانگونه که قضیه ادراک پوستی حرارتی نشان می دهد ، بسیار است .
اگر خواستار راز هستید ، بک یگ گل بنگرید ، اما آن را پرپر نکنید ! به یک کودک نگاه کنید ، اما سوال هایی نکنید که مستلزم پاسخ های تجربی باشد . اگر معما می خواهید به سراغ علم بروید . در آن جا معما های زیادی برای حل کردن وجود دارد و ممکن است حتی به این نتیجه برسید که با وجود هر آنچه گفته و یا انجام شده است ، راز عظیمی در جهان وجود دارد . بسیاری از دانشمندان به طور قطع ، در می یابند حس رازبینی آنان با انجام کار علمی در واقع افزایش می یابد . اما هنگامی هم که دانشمندان به کار علمی می پردازند ، انگیزه آنان معماست نه راز .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
علم با اعتقادهای همه کس در تضاد است ، و این می تواند برای هر کسی تهدید آمیز باشد دانشجویان اغلب وقتی در می یابند چیزی را که در روان شناسی فرا گرفته اند با آنچه که قویا به آن اعتقاد داشته اند در تضاد است ، یا دست کم به نظر می رسد که در تضاد است ؛ ناراحت می شوند . آنان ممکن است در مدارس در درس دینی یاد گرفته باشند که ما دارای اراده آزاد هستیم ، و استاد دانشگاه ممکن است به آنان یاد دهد که همه رفتارها دارای علتی است .
رابطه بین علم و دین موضوع بسیار گسترده ای است و ما در این جا نمی توانیم با پرداختن به آن حق مطلب را ادا کنیم . یقینا برخی از استادان از چالش با اعتقادهای مذهبی دانشجویانشان لذت می برند . اما نکته ای که در این جا وجود دارد بسیار ساده است . علم با اعتقادهای هر کسی به چالش بر می خیزد ، نه فقط با اعتقادهای افراد مذهبی . دانشمند بودن مستلزم آن است که عقایدمان را به محک تجربه بگذاریم تا ببینیم آنچه به آن اعتقاد داریم حقیقت دارد یا نه . و این امر در این مورد :ه آیا اعتقاد ما به اراده آزاد مربوط است یا به سازوکار های حافظه ، نیز دقیقا مصداق دارد .
بنابر این ، دانشجویانی که به این دلیل احساس اضطراب می کنند که آنچه یاد گرفته اند با جهان بینی آنان در تعارض است ، دقیقا همان احساسی را دارند که هر کس دیگری گهگاه به آن دچار می شود . ممکن است اولین باری که پی می بریم ما جذابترین یا با همشترین فرد کلاس نیستیم ، عزت نفسمان مورد تهدید قرار گیرد و بتدریج که بزرگ می شویم ، راههایی را برای برخورد با این تهدید ها ابداع می کنیم .
آنچه علم را در این مورد متفاوت می سازد ، این است که پرداختن به علم مستلزم آن است که عقایدمان را تصریح کنیم و آن گاه آنها را در قبال واقعیت بسنجیم . به عنوان مثال ، فرض کنیم عقیده شما این است افرادی که ناکامی را تجربه می کنند اغلب پرخاشگر می شوند . دانشمندی که می خواهد این عقیده را مورد آزمون قرار دهد موقعیتی را ابداع خواهد کرد که در آن درستی یا نادرستی آن عقیده را بتوان دریافت . به عبارت دیگر ، ما چنان آگاهانه موضع گیری می کنیم که ایده مان می تواند غلط از آب در آید . در واقع ، فیلسوفان معتقدند ما باید آزمایش هایمان را طوری تنظیم کنیم که سعی کنیم ایده هایمان غلط از آب در آیند . بر طبق این مفهوم ، ما زمانی موفق هستیم که بتوانیم ایده هایمان را از پا در آوریم ، نه زمانی که شواهدی در تایید آنها پیدا کنیم .
علم یکی از معدود فعالیت های انسانی است که در آن آگاهانه و به طور نظام مند می کوشیم اثبات کنیم که عقایدمان نادرستند ، یا دست کم سعی می کنیم آنها را محک بزنیم . تعجبی ندارد که می بینیم انجام این کار موجب نگرانی می شود ، و این که هر کسی آمادگی انجام دادن چنین کاری را ندارد.
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
از منابع درست دوم بر حذر باشید زمانی ، قبل از آن که درس روان شناسی تان به پایان برسد ، مدرس شما احتمالا خواهد گفت : ` کتابتان چنین و چنان می گوید ، اما مطلب در واقع چنان و چنین است . ` بر حسب اتفاق ، ممکن است مدرس شما چیزی بداند که نویسندگان کتاب های درسی نمی دانند . شما نباید از این امر تعجب کنید . هیچ کسی همه چیز را نمی داند و صرف این که مطلبی در کتابی نوشته شده است بدین معنا نیست که آن مطلب درست است .
نشریه ای که آزمایشی را انتشار می دهد ، یک منبع اولیه نامیده می شود ؛ زیرا در آن جاست که شما برای اطلاع از توصیف اصلی برخی پژوهش ها به آن مراجعه می کنید . کتاب هایی که آزمایش های منتشر شده در منابع اصلی را بررسی می کنند ، منابع ثانویه نامیده می شوند . نویسندگان کناب های درسی اغلب برای به دست آوردن اطلاعات به منابع ثانویه اعتماد می کنند . بنابر این ، اگر منبع ثانویه اطلاعات را غلط دریافت کرده باشد ، کتاب درسی نیز چنین خواهد بود .
در این جا مثالی از حوزه تخصصی خودم می آورم . بسیاری از کتاب های روان شناسی مقدماتی تصویری در فصل مربوط به حواس دارند که نشان می دهد چگونه حساسیت به مزه های شور ، ترش ، شیرین و تلخ در سطح زبان با هم متفاوتند . آنها ناحیه ای را در نوک زبان نشان می دهند که به شیرینی حساس است ، دو ناحیه در دو طرف کناری که به شوری حساسند ، و در کناره انتهایی که به ترشی حساسند ، و ناحیه ای در انتهای زبان که به تلخی حساس است .
در پاسخ به فقط همین یک مساله ، باید بگویم این طور نیست . درست است که حساسیت به مزه های مختلف در سطح زبان تاحدودی متفاوت است و ناحیه های مزیور اکثرا همان هایی هستند که بیشترین حساسیت را به مزه های گوناگون دارند . اما به استثنای قسمت میانی زیان - که کلا نسبت به هز مزه ای فاقد حساسیت است - همه قسمت های زبان نسبت به همه مزه ها حساسند .
چرا شما باید به جای کتاب درسی تان حرف مرا باور کنید ؟ می توانم بگویم که من متخصص حس چشایی هستم و لذا درباره این چیزها آگاهی دارم . تازه شما می توانید خودتان به آسانی این را اثبات کنید . انگشتتان را با زبان تر و به داخل ظرف شکر فرو کنید . آنگاه انگشتتان را به قسمت های مختلف زبانتان بمالید . به سادگی می توانید مزه شکر را در همه قسمت های زبان به جز قسمت میانی ، که هیچ مزه ای را احساس نمی کند ، بچشید .
پس چرا کتاب شما این اطلاعات غلط را در بر دارد ؟ خب ، در سال 1901 مردی به نام هنیگ تفاوت هایی را در حساسیت به مزه ها در سطح زبان شناسایی کرد و نتایج را به شکل نقشه زبان انتشار داد . این نقشه به درون کتاب های درسی راه پیدا کرد و از آن به بعد در کتاب های مختلف از آن نسخه برداری شده است .
در این جا دو چیز در مورد نتایج هنیگ جالب است . اول این که او نگفت که فقط نواحی خاصی به چهار کیفیت طعم حساس هستند .او گفت برخی نواحی از نواحی دیگر حساس ترند . کتاب هایی که این نقشه را از یک دیگر نسخه برداری کرده اند این ظرافت را نادیده گرفتند ، چیزی شبیه به شایعاتی که در میهمانی های دوستانه اتفاق می افتد .
دومین نکته جالب در مورد یافته های هنیگ این است که به مدت هفتاد و سه سال هرگز کسی نتایج او را تکرا نکرد ، تا این که ویرجینیا کالینگز این کار را در آزمایگاه من انجام داد . او نیز مانند هنیگ دریافت که تفاوت های بین نواحی اندکند و این اختلاف به نسبت دو یا سه به یک می باشد . اگر در نظر بگیریم که زبان باید در دامنه ای از نسبت دهها هزار به یک واکنش نشان دهد ، تفاوت مزبور کاملا ناچیز به نظر می رسد .
بنابر این ، نتیجه ای که فقط یک بار به ست آمد ، دهها سال در کتاب ها از آن تقلید شد ، و حتی تقلید درستی هم از آن نشد . زیرا ؛ آنان به جای این که به منبع اصلی مراجعه کنند ، از یکدیگر تقلید کرده اند .
آیا فکر می کنید آزمایش کالینگز وضعیت را اصلاح کرد ؟20 سال از انتشار یافته های او می گذرد و در مقاله هایی گوناگون وضعیت حقیقی خاطر نشان شده است ، اما اطلاعات غلط همچنان در کتاب های درسی به چشم می خورد . تصور می کنم این اطلاعات غلط را به مدتی طولانی در آینده نیز خواهیم دید !!
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
بیشتر منابع اطلاعاتی را که در دسترس عموم مردم قرار دارد ، افرادی با انگیزه های مادی تهیه کرده اند و در نتیجه باید به آنها به دیده سرگرمی نگریست . دانشجویانم را تشویق می کنم بریده های روزنامه ها را برای بحث به کلاس درس بیاورند . اما هنگامی که می آورند ، اغلب مجبورم به آنان بگویم : ` خب ، من این را در بست قبول نمی کنم . ` و آنان پاسخ می دهند : ` اما اگر واقعیت ندارد ، چطور می تواند در یک کتاب ( یا در تلویزیون یا در یک مجله ) وجود داشته باشد ؟ `
دانشجویان اغلب وقتی می فهمند هیچ قانونی علیه انتشار مطالب کذب در یک کتاب وجود ندارد ، تعجب می کنند . در این جا منظورم داستان نیست ، که ادعایی هم برای واقعی بودن ندارد ؛ بلکه درباره کتاب هایی صحبت می کنم که مدعی اند چنین و چنان واقعه ای اتفاق افتاده است .، در صورتی که اتفاق نیفتاده است .
کتاب های مربوط به ادراک فراحسی و موضوعات وابسته به آن مثال خوبی از آنچه در این جا درباره آن سخن می گوییم هستند . کتاب های فراوانی در این زمینه وجود دارد و اکثریت قریب به اتفاق آنها مدعی اند که ادراک فراحسی وجود دارد . چند سال قبل به نظرم رسید به کتابی که روی دیگر قضیه را نیز تعریف کند ، نیاز است ؛ در نتیجه شروع به نوشتن کتاب کردم . چند فصل نوشتم و آن را برای تعدادی از ناشران فرستادم . هر یک از آنان پاسخی برایم فرستادند و گفتند که مطالب جالب است ، اما هیچ بازاری برای چنین کتابی وجود ندارد .
چرا کتاب هایی که در آنها به موضوع ادراک فراحسی با تردید نگریسته شده انتشار نیافته اند ؟حقیقت ساده آن است که اکثریت عمده کتاب ها را افرادی چاپ می کنند که می خواهند سود ببرند . اگر کتاب خاصی احتمال سود داشته باشد چاپ خواهد شد ؛ در غیر این صورت چاپ نخواهد شد . و این در مورد همه رسانه ها صادق است . ناشران کتاب ها ، برنامه ها و فیلم هایی تولید می کنند که مردم برای خواندن و تماشای آنها پول بپردازند .بنابر این ، باید تشخیص دهید که تقریبا هر منبع اطلاعات موجود برای افراد عادی تحت کنترل انگیزه منفعت طلبانه قرار دارد .
با این وصف ، به چه کسی می توانید اعتماد کنید ؟ احتمالا تعجب نخواهید کرد که بفهمید به تصور من استادان و نوشته هایشان در کتاب ها و نشریات علمی قابل اعتمادترند تا رسانه های تجاری . من نمی گویم که استادان شریف تر از سایر مردم هستند و نیز نمی گویم که آنان فاقد سوگیری هستند ؛ بلکه حقیقت آن است که استادان آزادی بیشتری برای آن چه که معتقدند حقیقی است ، دارند .
استادان مانند بیشتر نویسندگان دیگر تحت تاثیر نیروهای بازار نیستند . آنان آثارشان را در نشریاتی منتشر می کنند که نیازی به سود بردن ندارند و در کتاب هایی به چاپ می رسانند که برای تیراژهای انبوه در گرفته نمی شوند . آنان درصدد آنند که اساتید هم رشته خودشان را تحت تاثیر قرار دهند ، نه افرادی را که به نمایش های رادیویی گوش می دهند و یا تلویزیون نگاه می کنند . بنابر این ، به آ«ان به احتمال بیشتری از رسانه های تجاری می توان اعتماد کرد . به طور قطع ، تعداد اندکی از مجلات و کتاب هایی که برای عموم منتشر می شوند اغلب قابل اعتمادند ، اما تعدادشان بسیار اندک است .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
کتاب ها و نشریات علمی برای ادعاهایی که مطرح می کنند ، مدرک ارائه می دهند . این همان نکته ای است که در مطالب قبلی مطرح شد . نه تنها برخی کتاب ها ، مانند کتاب های درسی ، به این دلیل که نویسندگانشان ارزش زیادی برای دقت قائلند قابل اعتمادتر از سایر کتاب ها هستند ؛ بلکه برخی منابع نیز به این دلیل که ادعاهایشان را با مدرک ارائه می دهند قابل اعتمادترند .
ممکن است این تجربه را داشته باشید که مطلبی درباره یافته علمی جدید و جالبی در روزنامه یا مجله ای خوانده و سپس تصمیم گرفته باشید که درباره آن موضوع به مطالعه بیشتری بپردازید . ممکن است بیهوده سعی کرده باشید مقاله را زیر و رو کنید تا اطلاعاتی بیابید که با کمک آنها موضوع را بیشتر دریابید . آن مقاله ممکن است مطلبی از فلان استاد نقل کرده باشد ، بی آنکه مشخصاتی از او ارائه کند .
اما اغلب ادعایی را در یک کتاب یا مجله می خوانید بدون آ«که در آن سرنخی برای یافتن مطالب بیشتری در باره آم موضوع بیابید . در یک کتاب علمی انتظار آن است که ماخذی را برای مقاله ها بیابیم که تحقیق اولیه را شرح دهند . تحقیق اولیه عموما در نشریاتی انتشار می یابد که از امکان بررسی دقیق توسط سایر دانشمندان قبل از به چاپ رسیدن مقالات برخوردارن . منابع دست دوم - از قبیل کتاب های درسی - عموما مبتنی بر پژوهش اولیه هستند و اطلاعات خاصی را در یک فهرست ماخذ که می توانید از طریق آن به مطالعه بیشتر درباره اثر مورد بحث بپردازید ، ارائه می دهند .
در کتاب علمی ، پانوشتی در محلی که ایده ای خاص مورد بحث قرار می گیرد ارائه می دهد به نحوی که بتوانید در فهرست ماخذ به دنبال اطلاعات خاصی بگردید که لازم است برای مطالعه بیشتر درباره آن موضوع آن را دنبال کنید . علاوه بر این ، نمایه هر کتاب نیز محل خاصی را در کتابی که اثر فرد خاصی را مورد بحث قرار داده است ارائه می دهد . با این حال ، در کتاب های عامه پسند مانند بسیاری از کتاب هایی که امروزه در بازار تحت عنوان روان شناسی برای عامه معروف هستند ، ایده ها به حال خود رها شده اند بی آن که هیچ راهی وجود داشته باشد که مطالب بیشتری راجع به آنها یافت شود ؛ یا معلوم شود که در واقع آن ایده ها از کجا می آیند . اگر شما به طور جدی کتاب های فهرست شده در انتهای چنین کتاب هایی را سراع بگیرید ،عموما با دست خالی باز می گردید . زیرا سایر کتاب ها یا ارتباط بسیار اندکی با کتابی که در آغاز در دست داشته اید خواهند داشت و یا تا حد زیادی مشابه یکدیگرند .
بنابر این ، به یاد داشته باشید خواندن یک منبع ثانویه اشکالی ندارد . مطالبی را که هم اکنون می خوانید عمدتا منبعی ثانویه است ؛ زیرا بیشتر مبتنی بر آثار اصلی دیگران است . اما منابع ثانویه اگر ادعای علمی بودن دارند باید ماخذ و منابع اصلی شان را در اختیار تان بگذارند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
همه چیزهایی که همه می دانند ، صرفا حقیقت ندارند . در خواست ارائه سند و مدرک کنید . سال های زیادی دانشجویان درباره این آزمایش از من سوال می کردند که آیا نشان دادن سریع عبارات ` پاپکورن بخورید ` و ` کوکاکولا بنوشید ` به طور زیر آستانه ای بر روی پرده سینما و در خلال فیلم ، باعث فروش فوق العاده این کالا می شد . و من هم برای سال های زیادی در پاسخ آنان شانه هایم را بالا می انداختم و می گفتم نظر دادن در این مورد برایم مشکل است ، زیرا هرگز جزئیات مکتوب این آزمایش را رد یک نشریه علمی مشاهده و مطالعه نکرده ام .
سرانجام گزارشی در این باره در کتاب معروف ویلسون برایان کی ( 1973 ) به نام فریب زیر آستانه ای خواندم . من که متحیر شده بودم . در انتهای کتاب به دنبال ماخذی برای آن مقاله گشتم تا بتوانم مطالب بیشتری راجع به آن بخوانم . مشاهده کردم پنج صفحه ماخذ وجود دارد ، اما ظاهرا هیچ یک از آنها هیچ ارتباطی با آزمایش مزبور نداشت .
پس از آن به دانشجویانم گفتم اولین کسی که بتواند ماخذ مقاله اصلی مربوط به مطالعه ` پاپکورن بخورید ` را برایم پیدا کند ، جایزه ای نقدی دریافت خواهد کرد . در این پیشنهاد کاملا قاطع بودم ، زیرا جدا می خواستم ببینم چگونه این کار انجام شده است . وقتی هیچ کس نتوانست ماخذ مورد نظر را پیدا کند ، جایزه را افزایش دادم اما باز هم از ماخذ خبری نشد .
سرانجام ، کشف کردم که آزمایش هرگز انجام نگرفته است . بر طبق تحقیق تجسمی استوارد راجرز ( 1993 -1992 ) این قضیه توسط مردی به نام جمیز ویکاری ابداع شده بود . ظاهرا وقتی که او پول کافی از این راه به جیب زده بود ناپدید شد، بدون آن که هیچ شماره حسابی در بانک یا آدرس و نشانه ای از خود به جای بگذارد .
این احتمالا یکی از مشهورترین آزمایش های روان شناسی همه دوران هاست . با توجه به این حقیقت که تقریبا هر کسی از آن اطلاع یافته است . با این حال این آزمایش هرگز اتفاق نیفتاده است !
جالب است بپرسیم چرا این آزمایش خیالی این چنین عمیق در حافظه فرهنگی ما جای گرفته است . این قضیه ظاهرا بسیاری از خصوصیات افسانه ای شهری با موجودات خیالی را در بر دارد ؛ یعنی آن چیزهایی که هر کسی می داند حقیقت ندارد ، از قبیل سوسمارهایی که تصور می رود در سیستم فاضلاب نیویورک زندگی می کنند . جامعه شناسان می گویند افسانه های شهری باید موجه باشند و با برخی ترسها ی عمیقی که هر گسی دارد همخوانی داشته باشد . در مورد سوسمارها ، ترس از این است که یکی از آن موجودات هنگامی که روی سنگ توالت نشسته ایم سر از توالت بیرون بیاورد و ما را گاز بگیرد ! این همان اضطراب اختگی در اصطلاح فروید است . در مورد ادراک زیر آستانه ای ، این همان ترس از آن است که بدون اطلاع خودمان ممکن است ذهن و روحمان را تحت تاثیر قرار دهند . بنابر این ، باید به دنبال یافتن مدرک و دلیل برای ادعاهایی که می شنویم باشیم .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
من فکر می کردم روان شناسی درباره مردم است ، نه اعداد !
علم مستلزم داده هایی پایا و به روشنی قابل مشاهده است . بسیاری از دانشجویان در کلاس روان شناسی عمومی ثبت نام می کنند به این امید که یاد بگیرند چگونه با هم اتاقی هایشان بهتر به سر برند ، با دیگران رابطه موفقی داشته باشند و از این قبیل موارد . از این رو ، هنگامی که مدرس بلافاصله بحث روش های تحقیق ، آمار و مطالبی را که بسیار دور از مسائل عموم مردم به نظر می رسد آغاز می کند ، دانشجویان مزبور با شنیدن این مطلب سرخورده می شوند . از این بدتر این که به نظرشان چنین می رسد که روان شناسی با افراد به منزله اعداد رفتار می کند ن انسان های زنده .
این ناکامی از آن ناشی می شود که نمی دانند روان شناسی درباره چیست . همان گونه که بی تردید شما نیز از مدرسان خود شنیده اید ،روان شناسی علم است ، نه صرفا حرفه یا هنر . این جمله آنقدر در کلاس های روان شناسی تکرار شده که دانشجویان گهگاه این سوال برای شان مطرح می شود که آیا این نوعی سروده یا ورد است تا به ما حالت مناسبی بدهد تا بتوانیم درباره روان شناسی صحبت کنیم .
تصور بسیاری از افراد از این که روان شناسی چیست از طریق متخصصان میهمانی حاصل می شود که در گفت و گوهای رادیویی و تلویزیونی توصیه های مشکوکی را برای شنوندگان و بینندگان خود تجویز می کنند . شاید تاکنون پی برده باشید که بسیاری از افراد کم صلاحیت ، استفاده از خوش نامی روان شناسی را برای پیشبرد منزلت خودشان در چشم عامه مردم ، مناسب می بینند . حقیقت این است که حوزه روان شناسی تاحدودی با برداشت عامه مردم از آن تفاوت دارد و روان شناسی در واقع مستلزم پژوهش هایی بسیار بیشتر از آنچه که بیشتر مردم تصور می کنند می باشد .
حتی آنانی که با روان شناسی عملی سرو کار دارند و پژوهشی انجام نمی دهند ، کار عملی خود را بر پژوهش استوار می کنند . به همین دلیل است که تقریبا هر کسی که می خواهد روان شناس بشود ، مجبور است روش های تحقیق را فرا بگیرد . بنابر این ، روان شناسی وقت بسیار زیادی را صرف سخن گفتن از پژوهش -و به عبارت دیگر- اعداد می کند. دلیل آن ساده است : برای دانشمند شدن شما مجبور هستید چیزهایی را اندازه بگیرید . اندازه گیری یا سنجش یکی از کارهای عمده ای است که علم را از رشته های متشابهی که علم به شمار نمی روند ، جدا می سازد .
سنجش رفتار افراد در قالب اعداد دانشمندان را وادار می سازد تا درباره آنچه سخن می گویند ، بیشتر دقت داشته باشند . مزایای کاربرد اعداد و ارقام و توجه به کمیت آنقدر زیاد است که اغلب گفته می شود منزلت علمی یک شاخه علمی را می توان با میزان استفاده آن از اعداد تعیین کرد . اعداد نه تنها دقت بحث ما را بهبود می بخشند ، بلکه به ما امکان می دهند تا الگوها را با نیرویی استخراج کنیم و مورد سنجش قرار دهیم که صرف کلمات هرگز از عهده چنین کاری بر نمی آید . این که بگوییم زمین دایره وار به دور خورشید می چرخد یک سخن است ، اما این که گفته شود زمین مسیری بیضوی شکل را در چرخشش به دور خورشید طی می کند به ما امکان می دهد که آن را به صورت ریاضی الگو قرار دهیم و رویدادهایی مانند انقلاب زمستانی و خسوف و کسوف را با دقت فراوان پیش بینی کنیم ، سخن دیگری است .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
آگاهی از زیست شناسی ارگانیسم انسانی می تواند بینش های فراوانی درباره رفتارهای آن فراهم آورد. همان گونه که شما نیز از موضوع های گنجانده شده در کتاب درسی تان - روان شناسی - متوجه شده اید ، روان شناسی حوزه ای گسترده و ناهمگن است . بعضی زمینه ها با زیست شناسی بسیار فاصله دارد و برخی دیگر به نظر می رسد ،بیشتر زیست شناسی است تا روان شناسی . اما یکی از سرچشمه های تاریخی روان شناسی ، فیزیولوژی است ؛ که عبارت است از : شاخه ای از زیست شناسی که عملکرد اندام های گوناگون را مورد مطالعه قرار می دهد و به همین دلیل بین روان شناسی و زیست شناسی ارتباط نزدیکی وجود داشته است .
درنظر گرفتن روان شناسی به عنوان علمی زیست شناختی از شماری مزایا برخوردار است . اول ، به ما امکان می دهد که ببینیم رفتار انسان وجوه مشترک زیادی با رفتار سایر حیوانات دارد . از این دیدگاه ، تعجبی ندارد که می بینیم پژوهش در مورد حیوانات می تواند نکات بسیار زیادی را در باره فرایندهای تفکر خودمان در اختیارمان قرار دهد . همین دلیل عمده ای است که این همه روان شناس کار خود به عنوان یک روان شناس را به مطالعه درباره یادگیری در موشها ، ادراک در کبوترها ، مساله گشایی در میمونها و نظایر آن اختصاص داده اند .
دوم ، یک دیدگاه زیست شناختی از آن حکایت دارد که ما باید قادر باشیم ببینیم چگونه فرایندهای تکاملی ، رفتارهای ما را شکل داده اند . روان شناسان اخیرا نظریه تکامل را برای کمک به درک پدیده هایی انسانی از قبیل انتخاب دوست ، سو رفتار با همسر ، و تفاوت های بین دو جنس در ادراک فضایی مور استفاده قرار داده اند .
سوم ، برخی دریافت های عمیق از فرایند های روان شناختی از مشاهده تاثیر دخالت در زیست شناسی ارگانیسم حاصل شده است . بعضی از برجسته ترین کشفیات از موارد مربوط به افرادی به دست آمده است که دچار ضربه مغزی یا سایر ضایعات مغزی شده اند . تغییر رفتار مشاهده شده در این افراد بد اقبال کاملا روشن می سازد که آگاهی از چگونگی عملکرد مغز می تواند به درک رفتار انسان کمک کند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
اما آیا می توانیم رفتار را قبل از آن که مبانی زیستی آن را بشناسیم ، واقعا درک کنیم ؟
بسیاری از فرایندهای روان شناختی کیفیت هایی نوظهور در ارگانیسم ها هستند و نمی توان آنها را به سطح اساسی تری از تحلیل کاهش داد . البته این سوال روی دیگر همان سوال قبلی است که پرسیده شده بود چرا لازم است نحوه عمل مغز را بدانیم . این سوال بر این فرض استوار است که به منظور درک پدیده های رفتاری لازم است آن را در سطح اساسی تری از رفتار - یعنی زیست شناسی - توضیح دهیم .
این ایده که ما فرایندی را با توضیح آن در سطح اساسی تری از تحلیل درک می کنیم کاهش گرایی نامیده می شود . از این رو ، برخی افراد معتقدند که ما فرایندی روان شناختی از قبیل یادگیری را در واقع با توضیح آن بر حسب فرایندهای زیست شیمیایی - از قبیل تغییرات در انتقال دهنده های عصبی در مغز - درک می کنیم . زیست شیمی انتقال دهنده های عصبی را نیز به نوبه خود با توضیح آن بر حسب علم فیزیک درک می کنیم و غیره .( یکی از مسائلی است که در مورد این مفهوم وجود دارد ، زیرا معلوم نیست کجا باید متوقف شود ).
مساله دیگر در مورد کاهش گرایی آن است که هر چیزی را نمی توان به سطح اساسی تری کاهش داد ؛ بعضی کیفیت هایی نوظهور هستند ، یعنی آنها به طور غیر قابل پیش بینی در سطح معینی از پیچیدگی پدید می آیند و نمی توان آنها را به سطح پایین تری کاهش داد . زیرا در آن سطح وجود ندارند . مثلا در جریان تکامل ، اعضایی - از قبیل مغز - رشد می یابند که عملکردهای آنها را بر حسب نرون های تشکیل دهنده آنها نمی توان توضیح داد . همچنین نمی توان کار مغز را فقط بر اساس رفتار تک تک نرون ها پیش بینی کرد ، مگر آن که این نرونها در مسیر تکاملی شان به منصه ظهور رسیده باشند . بنابر این ، هر چند درک مبنای زیستی رفتار مهم است ؛ اما اصرار بر این که فقط با کاهش یک پدیده به سطح اساسی تری از تحلیل می توانیم آن را درک کنیم ، اشتباه است .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
بیشتر روان شناسان یگانه انگار هستند ؛ یعنی معتقدند ذهن کلمه دیگری برای کارکردهای مغز است رنه دکارت ، فیلسوف فرانسوی آغاز قرن هفدهم بود . دکارت می خواست بداند که ذهن چگونه بدن را کنترل می کند . او ذهن را پدیده ای غیر مادی می پنداشت که به نحوی با بدن مادی تعامل دارد . او جسم صنوبری مغز را به دو دلیل به منزله جایگاه ذهن در نظر گرفت : دلیل اول این بود که تنها بخشی از بدن بود که او آن را منحصر به فرد می دانست - هر ساختار دیگری به صورت زوج به نظر می رسید- و ذهن ظاهرا ( در نظر او ) یگانه بود . دلیل دوم این بود که جسم صنوبری نزدیک بطنها قرار دارد که به تصور او دارای عملکردهایی ذهنی هستند .
هر دو دلیل دکارت برای انتخاب جسم صنوبری به عنوان جایگاه ذهن نادرست بود . اول این که جسم هیپوفیز نیز ساختاری زوج ندارد ، اما او این را نمی دانست . دوم این که ، بطنها هیچ عملکرد ذهنی مستقیمی ندارند .
اما بیشتر روان شناسان ، عصب شناسان و دیگرانی که مغز را مطالعه می کنند معتقدند دکارت از جهتی متفاوت و اساسی تر اشتباه می کرد . آنان معتقدند که ذهن چیزی متفاوت با مغز نیست . به اعتقاد آنان اصطلاح ذهن نوعی شیوه تند نویسی ، یا غیر رسمی اشاره به کار مغز است . به عبارت دیگر ، ذهن همان مجموعه عملکردهایی است که مغز به عهده دارد .
این موضع نوین یگانه انگاری ماتریالیستی نامیده شده است . به این دلیل یگانه انگاری است که طرفداران آن بر آن هستند که فقط یک نوع واقعیت ، یا ماده وجود دارد و به این دلیل ماتریالیستی است که این عده از یگانه انگار ها معتقدند که این نوع ماده جنبه مادی دارد نه ذهنی . به طور قطع دیدگاه های دیگری نیز وجود دارند .
یک دیگاه دیگر آن است که فرض کنیم جهانی مادی و جهانی ذهنی وجود دارد . این موضوع دوگانه انگاری نامیده می شود . دوگانه انگاری دکارت دو گانه انگاری تعاملی نامیده می شود . زیرا ، او معتقد بود که ذهن می تواند بر مغز تاثیر بگذارد . با این حال ، دو گانه انگاریها با این مساله مواجهند که باید توضیح دهند چگونه ذهنی غیر مادی می تواند با ذهنی مادی تعمال کند . دکارت تصور می کرد می داند تعامل کجا اتفاق می افتد ، اما دانشمندان امروز تصور نمی کنند که او توانسته باشد چگونگی عملکرد آن را توضیح دهد .
جالب این است که گرچه معتقدیم نظر دکارت در مورد تعامل بین ذهن و بدن نادرست است ، اما او در واقع ، گام بزرگی در این زمینه برداشته است . او عقیده داشت بخش اعظم آنچه ما آن را فرایندهای ذهنی می نامیم - از جمله همه رفتارهای حیوانات - را فقط با درک و شناخت مغز می توان توجیه کرد . او به ذهن فقط به خاطر فرایندهای صرفا انسانی زیر بنای هشیاری ، انتخاب آزاد ، و عقلانیت -که او حیوانات را فاقد آنها می دانست - استناد می کرد .
سرانجام ، باید یادآور شویم که برخی روان شناسان با ملاحظه ذهن به منزله کارکردهای مغز به منظور انجام کارهای علمی موافقند ، بی آن که الزاما معتقد باشند که چنین امری واقعیت دارد . به عبارت دیگر ، آنان هنگامی که به کار علمی اشتغال دارند به نوعی فرض روش شناختی یگانه انگارهانه قائلند ، زیرا به نظر می رسد علم به چنین شیوه ای عمل کتند . اما در ته قلبشان ممکن است معتقد باشند که جهانی ورای جهان مادی وجود دارد .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
اما چرا درباره این که ذهن واقعا چیست ، سخن نمی گوییم ؟
سعی در مطالعه ماهیت واقعی چیزی عبارت از ارتکاب به خطای فلسفی ماهیت باوری است یکی از رایج ترین ایرادهای متوجه روان شناسی ، بدان نحو که پژوهشگران آن را به کار می برند و در درسهای دانشگاهی تدریس می شود ، همین سوال فوق است . بسیاری از دانشجویان ، روان شناسی را با این انتظار انتخاب می کنند که در باره ذهن چیزی فرا گیرند و هنگامی که می بینند در عوض فقط چیزهایی درباره ادراک ، یادگیری ، حافظه و از این قبیل فرا می گیرند ، دلسرد می شوند - یا بدتر از آن دل زده می شوند . آنان گهگاه شکایت می کنند که چرا ما درباره واقعیت ذهن سخنی نمی گوییم ؛ ما طرز کار آن را مطالعه می کنیم ، اما ماهیت آن ، طبیعت بنیادی ، یا واقعیت غایی آن را نادیده می گیریم .
این یک شکایت از روان شناسی است که کاملا درست است :روان شناسان در واقع در این مورد که ذهن واقعا چیست چنان نگران نیستند . آنان وقتشان را به مطالعه چگونگی کارکرد آن صرف می کنند . ما این موضوع را که ذهن چیست به فیلسوفان واگذار می کنیم . راست است که روان شناسان عقایدی راجع به این که ذهن چیست دارند : بیشتر روان شناسان معتقدند که ذهن همان عملکردهای مغز است . به عبارت دیگر ، آنان ذهن را فعالیت مغز که خود البته عضوی از بدن است ، قلمداد می کنند .
گرچه ایراد مذکور درست است ، اما در واقع منعکس کننده سو تعبیری است از آن چه دانشمندان انجام می دهند . زیست شناسان حیات را مطالعه می کنند ، اما مدت زمان زیادی را باید منتظر بمانید تا بشنوید یک زیست شناس می کوشد حیات را تعریف کند . رشد ، سوخت و ساز ، تولید مثل و غیره ، اینها صرفا برخی خواص مهمی هستند که حیات را تعریف نمی کنند ،بلکه فرایند هایی هستند که موجودات زنده به نمایش می گذارند . شما تا هر زمان که بخواهید می توانید به مطالعه زیست شناسی بپردازید و به جوهره حیات ، هیچ نزدیکتر نشوید .
اگر اعتراض کنید که روان شناسان نمی توانند به ماهیت ذهن آدمی پی ببرند ، این اعتراض شما هم درست است و هم نادرست . درست است از این جهت که دانشمندان هرگز به ماهیت هیچ چیزی پی نمی برند ؛ نادرست است از این جهت که نباید از علم انتظار داشته باشید که درباره ماهیت ذهن انسان یا هر چیز دیگر با شما سخن بگوید . این کار از حوزه علم خارج است .
ادراک ، یادگیری ، حافظه و از قبیل ، همه فرایند هستند : چگونه درک می کنیم ، چگونه یاد می گیریم ، چگونه به یاد می آوریم . ما در باره این که ذهن چگونه عمل می کند نظریه پردازی می کنیم نه در این براه که چیست . عدم تمایز بین یک شی و عملکرد آن شی کاری است که خطای ذات گرایی نامیده می شود .
ذات گرایی در بسیاری از بخش های روان شناسی به ویژه هنگامی که از هشیاری سخن می گوییم ، مشکل آفرین می شود . از یک بابت ، اصطلاح هشیاری معنانی مختلف بسیاری دارد . می گوییم یک نفر هوشیار است یعنی خواب نیست ، این که یک نفر نسبت به آنچه هست آگاه است ، این که نسبت به حقیقتی هشیاری وجود دارد ، و غیره . هر یک از این کاربرده متفاوت است و معمولا می توان آن را از حیث مضمون درک کرد .
با این تصور که در همه این کاربردهای اصطلاح هشیاری وجه مشترکی وجود دارد ، به اشتباه در می غلتیم که فکر می کنیم چون صرفا همین عبارت را در هر مورد به کار می بریم پس معانی ذاتی در همه کاربردها مشترک است ، در حالی که در واقع بسته به نحوه کاربرد ما از آن ، معانی فراوانی برای آن وجود دارد .
بسیاری از روان شناسانی که به مطالعه شناخت می پردازند معتقدند که حالت هشیاری با فکر همراه است ، مانند زمانی که در لحظه ای خاص از نام فردی آگاه هستیم . حقیقت اینست که هوشیاری هیچ چیز نیست ؛ یعنی چیز نیست . هشیاری کیفیتی است مربوط به بعضی فرایندهای ذهنی و نه چیز دیگر . اگر به دنبال این باشیم که هشیاری چیست ، خطای ذات گرایی ما را به انحراف خواهد کشاند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
علم در جست و جوی سازوکارهایی برای توجیه رفتار است حقیقت این است که مردم ماشین هستند . عضلات و استخوان های ما نوعی نظام اهرم مکانیکی را تشکیل می دهند ؛ قلب ما یک تلمبه است ؛ و چشم هایمان مانند دوربین عمل می کنند . از این گذشته ، این وظیفه علم است که عملکردی انسانی را برگزیند و سازوکاری را کشف کند که آن را الگو قرار دهد .
هنگامی که روان شناسان شروع به مطالعه ادراک ما از جهان کردند ، دریافتند که تصویری از جهان بر روی شبکیه چشم فرافکنده می شود ؛ درست همان گونه که دوربین تصویری از جهان را بر روی فیلم داخل آن می اندازد . مساله این بود که این تصویر چگونه توسط مغز تفسیر می شود ؟ روان شناسان آن روز ، در غیاب توضیحی مکانیکی از ادراک ، عنوان کردند که چیزی در مغز وجود دارد که تصویر را تفسیر می کند . این چیز ، هومونکولوس نامیده می شد که به طور تحت اللفظی به معنی مرد کوچک بود . تصور می شد که این مرد کوچک به تصویر نگاه می کند و آن را به ادراک تبدیل می کند . سوال بسیار مهم این بود که این هومونکولوس چگونه عمل می کند ؟ به عبارت دیگر ، این که گفته شود هومونکولوس کاری انجام می دهد به هیچ عنوان توضیح به شمار نمی رفت ؛ بلکه فقط مساله را بی آنکه هیچ توضیحی درباره آن بدهد ، یگ گام دیگر به جلو می برد .
امروزه می دانیم چگونه یاخته های عصبی در مغز به ویژگی های خاصی از تصویر یک شی که بر روی شبکیه فرافکنی می شود پاسخ می دهند . این دانش دقیق نیاز به هومونکولوس را منتفی می کند .زیرا می توانیم سازوکاری را توضیح دهیم که بخشی از فرایند ادراکی را اجرا می کند . بنابر این هممونکولوس را برداشته ایم و به جای آن سازوکاری عصبی را قرار داده ایم . هر چه بیشتر درباره ادراک بدانیم ، بهتر می توانیم فرایندهایی را که با آنها ادراک تحقق می یابد توصیف کنیم . خلاصه کلام این که ما ذهن را با نوعی سازوکار جایگزین کرده ایم .
هدف یک سازوکار این است که توضیحی مفصل در مورد چگونگی عملکرد یم فرایند ارائه دهد . این توضیح از عناصری تشکیل خواهد شد که عملکرد آن قبلا شناخته شده است . وقتی ادراک را بر حسب عملکرد یاخته های عصبی توضیح می دهیم ، هومونکولوسی خیالی و غیر مکانیکی را که عملکردش را نمی فهمیم با فرایندی واقعی و مکانیکی که خواص آن را درک می کنیم ، جایگزین می کنیم . در حالی که قبلا می گفتیم ، هومونکولوس تصویر را تفسیر می کند ، اکنون می توانیم بگوییم که یاخته های عصبی مغز ، هنگامی که داده های ورودی را از چشم دریافت می کنند ، به واکنش می پردازند . توضیح هومونکولوس مستلزم آن بود که آن آدم کوچک درون مغز هوشمند باشد ، بنابر این اصلا توضیح به شمار نمی آید . توضیحی که به یاخته های عصبی متوسل می شود از این دانش بهره می گیرد که یاخته های عصبی چه ارتباطی با سایر یاخته های عصبی که هنوز به تبیین آنها نپرداخته ایم دارند . توضیح دوم به این دلیل توضیح موجهی است که به چیزی که ما آن را درک می کنیم ، متوسل می شود .
از این بحث نباید نتیجه بگیرید که همه توضیحات علمی را باید بر حسب فرایندهای زیست شناسی یا بر حسب چیزهایی که می توانیم به آنها اشاره کنیم ، بیان کرد . سازوکارهای روان شناختی می توانند این اصل را که می گوید : ناکامی باعث پرخاشگری می شود ، در خود داشته باشند . ضرورتی ندارد که بخشی از مغز را که بر چسب ناکامی یا پرخاشگری دارد ، پیدا کنیم .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
آیا حقیقت دارد که ما فقط از 10% ظرفیت مغزمان استفاده می کنیم ؟
گاهی اوقات عقایدی را صرفا به این دلیل که مضامین سودمندی دارند و نه به خاطر هر گونه دلیل و شواهدی ، در می پرورانیم این حقیقت ظاهری یکی از مقاوم ترین علف هرزهای باغچه روان شناسی است . احتمالا هر کسی از سوی معلمش به تلاش بیشتر به این دلیل که ما فقط از 10% مغزمان استفاده می کنیم تشویق شده است ! تصورش را بکنید چه می شد اگر می توانستیم از 100% آن استفاده کنیم !
بگذارید قضیه را روشن کنیم . این گفته حقیقت ندارد . این یکی از آن مواردی است که در ذهن همه جای گرفته است ، اما به هیچ وجه صحت ندارد . در واقع ، احتمالا چگونه می تواند چنین باشد ؟ کمی مکث کنید و درباره آن بیندیشید : این بیان احتمالا به چه معناست؟ این که 90% از توانایی مغزمان بدون استفاده است ؟ از نفر بعدی که این حقیقت را به شما می گوید بپرسید دوست دارد کدام بخش از مغزش را بردارند .
یا آیا به این معناست که اگر سعی کنیم همه مان می توانیم اینشتین شویم؟ بیشتر ما می توانستیم عملکرد تقریبا بهتری در مدرسه داشته باشیم ، اما آیا ده برابر بهتر ؟یا آن به این معناست که می توانیم ده برابر سخت تر کار کنیم ؟ ممکن است عده ای بتوانند ده برابر بیشتر کار کنند ، اما آیا این شامل همه می شود ؟ اگر به این کار مبادرت کنیم فقط خودمان را بسیار زودتر از بین برده ایم !
یا بدان معنی است که اگر سعی کنیم می توانیم موسیقی یاد بگیریم ، یا بسکتبال یا نقاشی ، صخره نوردی ، شعر و ... . حتما ما همه استعدادهایی داریم که رشدشان نداده ایم . اما آیا این بدان معنی است که بخشی از مغز وجود دارد که آماده است تا با آن مجسمه سازی کنیم ؛ اما از آن استفاده نمی کنیم ؟ فقط اندکی دانش درباره مغز کافی است که تشخیص یدهیم که هیچ قسمت عمده ای از یاخته های مغزی نیست که بی کار مانده باشند .
این فقط یکی از عقایدی است که به این دلیل به آن معتقدیم که برایمان فایده ای دارد ، نه به خاطر آن که واقعیت دارد . این عقیده حاکی از آن است که همه ما باید سعی کنیم بهترین کسی باشیم که می توانیم باشیم . عقیده ای که مخالفت با دشوار است . اما باید مراقب باشیم عقیده ای را صرفا به این دلیل که فایده ای برایمان دارد بپذیریم ، همه ما باورمان می شود که باهوش ترین ، جذاب ترین یا زیبا ترین فرد در دنیا هستیم ، صرفا به این دلیل که باعث می شود فکر کنیم آدم محشری هستیم !احتمال این که چنین باشد یک به بیش از پنج میلیارد است !
اما همه ما این گرایش را داریم که چیزهایی را باور داشته باشیم که دوست داریم باور داشته باشیم . باور داریم که مادرمان دوست مان دارد ، دوست خوبی برای دوستان مان هستیم و ... . همه این ها حقیقت دارد و امیدواریم که حقیقت داشته باشد تا اوقات خود را برای نگرانی درباره عکس آن تلف نکینم .
پادزهری برای گرایش ما به اعتقاد به چیزهایی که دوست داریم باور کنیم این است که از خودمان بپرسیم اگر این اعتقاد درست باشد چه عواقبی در پی خواهد داشت : اگر من ثروتمند ترین فرد دنیا باشم ، آیا الان این جا نشسته بودم و این کتاب را می خواندم یا در طبیعت به تفریح می پرداختم .
متاسفانه سوال کردن درباره عقاید می تواند ما را بسیار ناراحت کند . اگر مادرمان واقعا ما را دوست نمی داشت چه می شد ؟ بنابر این ، مردم اغلب به این تفکر انتقادی نمی پردازند . اما به کارگیری این مهارت بخش مهمی از شعور روزمره است ، به ویژه هنگامی که فرددی سعی دارد ما را متقاعد سازد تا از خیر بخشی از پولمان یا اعتقادات خودمان بگذریم ! مثلا ، چگونه ترشح مغذی به دست آمده از زنبور عسل می تواند برای پوست شما مفید باشد در حالی که زنبورها خودشان پوست ندارند ؟
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
بازگشت به حد متوسط جامعه مورد بررسی مساله بسیار رایج در تفسیر رفتار است چند دلیل وجود دارد که روان شناسان به تنبیه اعتقادی ندارند : رفتاری که مورد تنبیه قرار می گیرد فقط به طور موقت سرکوب می شود ، نه آن که فراموش شود . به علاوه ، تنبیه به ما یاد نمی دهد که به چه رفتاری پاداش داده خواهد شد . شاید ، مهمتر از همه این باشد که تنبیه تاثیرهای جانبی نامطلوبی دارد ؛ مثلا به پرخاشگری ، نفرت و افسردگی منجر می شود .
با این حال ، میلیونها پدر و مادر قاطعانه معتقدند که تنبیه موثر است ، و بسیاری از آنانی که اندکی روان شناسی خوانده اند تصور می کنند که روان شناسان در مورد تنبیه صرفا ساده لوحانه برخورد می کنند . در نظر آنان ، بدیهی است که تنبیه اثر دارد ؛ علاوه بر این ، عده ای حتی فکر می کنند که پاداش اثری ندارد .
در واقع ، مواردی هست که به نظر می رسد تنبیه موثر است و پاداش اثری ندارد . مادری را در نظر بگیرید که تمام روز مراقب فرزندانش است و می بیند که به گونه ای استثنایی خوش رفتار بوده اند . او تصمیم می گیرد به عنوان پاداش همه آنان را به رستوران ببرد و سپس به آنان اجازه می دهد از فروشگاه برای خودشان یک فیلم ویدیویی انتخاب کنند . اما وقتی به رستوران می روند ، یکی از بچه ها داد و فریاد راه می اندازد که دو تا همبرگر بزرگ می خواهد و دیگری با سروصدا و جست و خیز مایه آزار مشتریان می شود . وضعیت در فروشگاه فیلم های ویدیویی از این هم بدتر است . آنان بر سر این که کدام فیلم را انتخاب کنند با هم به زد و خورد می پردازند ، و یکی از آنان قشقرقی راه می اندازد . مادر که جانش به لب رسیده است ، تهدید می کند که تا یک ماه دیگر آنان را به رستوران نخواهد برد و تشخیص می دهد که پاداش دادن رفتار فایده ای ندارد .
پدر این کودکان را نیز در نظر بگیرید که تمام روز مراقب آنان بوده است و آنان جز رنج و زحمت برای او چیزی نداشته اند . به نظر می رسد آنان از هیچ کاری برای آزار او فرو گذار نکرده اند ؛ تا این که سرانجام او از سر نومیدی تلویزیون را خاموش و همگی را روانه اتاق هایشان می کند . بعد از کلی جیغ و داد عاقبت آرام می گیرند و مانند فرشته هایی کوچک از اتاق هایشان بیرون می آیند . او به این نتیجه می رسد که آنان صرفا خواستار تنبیه شدن بودند و بعد از آن که به آنان نشان داد چه کسی کنترل را به دست دارد آنان را سر جایشان نشانده است .
اجازه بدهید فرض کنیم که این صحنه ها چندین بار تکرار می شوند . این والدین یادداشت هایشان را با هم مقایسه می کنند و نتیجه می گیرند که پاداش دادن به رفتار شایسته ، فایده ندارد، اما تنبیه موثر است . و باز هم فرض کنیم که والدین در مشاهده رفتار فرزندانشان درست قضاوت کرده اند . هر گاه آنان را به خاطر رفتار خوبشان پاداش دهند رفتارشان عموما بدتر می شود ، و هر گاه به خاطر کارهای بدشان تنبیه شان کنند ، معمولا بهتر می شوند .
مساله این است که حتی اگر مشاهدات والدین درست هم باشد ، توجیه آنان غلط است . آنان دستخوش پدیده ای آماری موسوم به بازگشت به میانگین یا به بیانی دیگر دچار خطای رگرسیون می شوند . در نظر بگیرید هنگامی که کودکان کاملا خوش رفتار بودند ، هیچ امکان بهبودی وجود نداشا - آنان فقط می توانستند بدتر شوند . برعکس ، هنگامی که که رفتار شیطنت آمیزی در پیش می گرفتند ، هیچ راه دیگری جز بالا رفتن وجود نداشت . بنابر این ، آنان بعد از پاداش ناچار به بدتر رفتار کردن و بعد از تنبیه ناچار به بهتر رفتار کردن بودند ، حتی اگر هیچ یک به هیچ عنوان تاثیری بر آنان نداشته باشد .
بازگشت به میانگین ، مساله ای بسیار رایج در تفسیر رفتار است . باید در نظر داشته باشیم که پاداش و تنبیه قطعا تاثیرهای خاص خودشان را دارند . اما بازگشت به میانگین می تواند چنان شدید باشد که تاثیر آنها را کم رنگ کند و موجب نتیجه گیری غلط ما شود . بنابر این ، برای این که رفتاری را تنبیه یا پاداش دهیم ، توجه به شرایط ، نوع و شدت رفتار ضرورت دارد .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
فهم متعارف در هر زمانی دستخوش تغییر می شود و با پژوهش های روان شناختی و سایر تاثیرات شکل می گیرد . آیا روان شناسی عمدتا همان فهم متعارف ما نیست ؟ یقینا بهتر است بخشی از روان شناسی را همان فهم متعارف بنامیم . زیرا همه ما که در دانشگاه روان شناسی خوانده ایم ، سالها این تجربه را داشته ایم که کوشیدیم تا بفهمیم ، چرا مردم - از جمله خود ما - فلان رفتار را از خود نشان می دهند . تاحدودی جای تعجب بود اگر دست کم چند ایده نسبتا خوب درباره رفتار انسان در اختیار نداشتیم .
اما فهم متعارف همگامی که صحبت از درک رفتار انسان می شود با محدودیتی جدی رو به روست . اول از همه ، بخش زیادی از رفتار آدمی به ندرت دارای معناست . در واقع فهم متعارف در پرداختن به موقعیت های فراوانی از زندگی روزمره کمک چندانی به ما نمی کند ، چه رسد به درک چگونگی عملکرد حافظه ، ادراک و سایر فرایندهای ذهنی .
اما محدودیت فهم متعارف با تفاوت های بین افراد در آن دسته از اموری که به منزله نمونه های آشکاری از آن به نظر می رسند ، آشکار می شود . در گذشته ، هنگامی که افراد به جرمی متهم می شدند ، گناه یا بی گناهی آنان از طریق واداشتن آنان به جویدن غله خشک و بلعیدن آن ثابت می شد . فردی که از عهده این کار بر می آمد بی گناه تلقی می شد و کسی که نمی توانست این عمل را انجام دهد ، گناهکار شناخته می شد . این عمل چندان هم عاری از حقیقت نیست . فردی که مقصر است اغلب از ترس دهانش خشک می شود . اما افرادی که بی گناه هستند هم ممکن است به حدی بترسند که نتوانند از این آزمون موفق بیرون آیند . امروزه ، روش های علمی تری برای تعیین بی گناه و گناهکار بودن افراد در اختیار داریم .
بدین ترتیب ، آنچه در یک زمان و مکان فهم متعارف به نظر می رسد ، ممکن است در محیطی دیگر چرند به نظر آید . بنابر این ، فهم متعارف در زمان های مختلف و در مورد افراد مختلف تفاوت دارد . و روان شناسی در شکل دادن به آنچه اکنون فهم متعارف به نظر می رسد نقش چشمگیری داشته است .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
رویدادها پس از آن که اتفاق بیفتند ناگزیرتر ، محتملتر یا قابل پیش بینی تر از زمانی که اتفاق نیفتاده اند به نظر می رسند . این تاثیر معمولا نتایج روان شناختی را کمتر از زمانی که چنین نشود چشمگیر جلوه می دهد .
فرض کنید در کلاس درس هستید و معلم به هر یک از دانش آموزان برگه ای می دهد . شما آنچه را که روی آن نوشته شده می خوانید :` روان شناسان دریافته اند زوج هایی که شخصیت های متفاوتی دارند مدت طولانی تری با هم به سر می برند . چون مثلی است که می گوید ، دو ضد یکدیگر را جذب می کنند .` معلم سوال می کند چند نفر این نتیجه را تعجب آمیز نمی دانند ؟ تقریبا تمام دانش آموزان دست خود را باند خواهند کرد ؛ به این نشانه که همگی کاملا از آن اطلاع داشته اند .
سپس ، معلم از یکی دیگر می خواهد که برگه اش را بخواند ، و شما می شنوید ، ` روان شناسان دریافته اند زوج هایی که شخصیت های مشابهی دارند مدت طولانی تری با هم به سر می برند . کبوتر با کبوتر باز با باز ، کند همجنس با همجنس پرواز ` . آنچه اتفاق افتاده این است که نیمی از کلاس درس دقیقا نتیجه متضاد با نیمه دیگر را روی برگه های کاغذ خوانده اند . با وجود این ، بیشتر دانش آموزان تصور می کردند که نتیجه ، در هر یک از دو برگه ای که خوانده اند ، بدیهی است .
این پدیده تاثیر خودم آن را می دانستم ، یا سوگیری بازاندیشی نامیده می شود . واقعیت این است که همه ما گرایش داریم به این که رویداد یا حقیقتی را بدیهی تر از آنچه که قبلا بود در نظر بگیریم . این برداشت به نتایج مربوط به نبردهای بزرگ ، انتخابات ریاست جمهوری ، و رویدادهای ورزشی و همینطور پژوهش های روان شناختی گسترش می یابد . خواندن صفحات ورزشی روز قبل و بعد از مسابقه ای بزرگ ، سرگرم کننده است . روز قبل ، همه گونه پیش بینی در مورد نتایج مسابقه به چشم می خورد . بعد از مسابقه ، مفسران با اطمینان کامل توضیح می دهند که چرا درصدر قرار گرفتن تیم رنده اجتناب ناپذیر بوده است .
اهمیت سوگیری بازاندیشی برای روان شناسی در این است که گرایش دارد نتایج پژوهش را بدیهی یا جزئی جلوه دهد ، هر چند هم که تعداد اندکی توانسته باشند نتایج را قبلا پیش بینی کنند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
تمامی رفتارها هم تحت تاثیر طبیعت قرار دارند و هم تربیت . گفتن این که کدام یک اهمیت بیشتری دارد ، ممکن نیست .
بحث طبیعت - تربیت تاریخچه ای طولانی در روان شناسی دارد ، که به فرانسیس گالتون در 1874 باز می گردد. پیش بینی می کنم تا صد سال دیگر روان شناسان همچنان در حال بحث درباره این مساله هستند که آیا وراثت مهمتر است یا تجربه . یک مورد از این بحث به اهمیت وراثت در تعیین هوش مربوط می شود . بسیاری از نظریه پردازان استدلال کرده اند که هوش عمدتا موروثی است ؛ دیگران بر محیط تاکید ورزیده اند .
اندکی تامل آشکار می سازد که این مساله دارای تلویحات سیاسی مهمی است . اگر هوش عمدتا موروثی باشد ، پس تفاوت های بین گروه ها و طبقات بخشی از نظم طبیعی است و نمی توان آنها را چندان تغییر داد . از سوی دیگر ، اگر هوش عمدتا محیطی باشد ، پس آوزش و پرورش عمومی و دخالت های اجتماعی می توانند وضعیت خیل عظیم محرومان را بهبود بخشند .
در نظر بیشتر مردم بدیهی است که هم وراثت و هم محیط به نوعی بر رفتار تاثیر دارند . در نتیجه ، در سطحی ظاهری می توانیم بگوییم که این دو در ایجاد رفتار با هم تعامل دارند . محیطی بد می تواند مستعدترین فرد از نظر وراثتی را هم از شکوفا شدن باز دارد ، و مانند آن . اما هر گاه به فراسوی این حقیقت بدیهی برویم سوال مزبور نسبتا پیچیده می شود .
نکته اساسی این است که هر فردی هم از وراثت و هم از محیط برخوردار است . کنار گذاشتن محیط به منظور مشاهده این که چه رفتاری بروز خواهد کرد ، مطلقا ناممکن است . حتی شرایط درون رحم نیز که جنین را تغذیه می کند جزئی از محیط فرد به شمار می رود . همچنین ، هر موجود زنده ای دارای ساخت ژنتیکی خاصی است که بدون آن قادر به ادامه حیات نیست . بنابر این ، جدایی این دو از هم ممکن نیست . به این معنا می توان گفت رفتار 100% به وراثت و 100% به محیط بستگی دارد .
تنها کاری که می توانیم انجام دهیم این است که تفاوت های میان وراثت با محیط را بررسی کنیم و ببینیم چه تفاوت هایی در رفتار به وجود می آیند . اصطلاحی تخصصی که اغلب برای توصیف اهمیت وراثت در رفتار به کار می رود وراثت پذیری است . وراثت پذیری خصیصه ای ویژه عبارت از نسبت تغییر پذیری کلی در آن خصیصه است که می توان نشان داد در اثر وراثت بوجود آمده است . ضریب وراثت پذیری بین صفر و یک متغیر است .
مساله در تفسیر همین ضریب وراثت پذیری است . این وسوسه وجود دارد که بگوییم ضریب وراثت پذیری صفر به این معنی است که خصیصه کاملا وابسته به محیط است و ضریب یک به این معنی است که کاملا به وراثت وابسته است . اما با توجه به بحث پیشین ، می توانیم ملاحظه کنیم که چنین نیست . ضریب وراثت پذیری صفر صرفا به این معنی است که تفاوت های بین افراد در خصیصه ای معین را در جمعیتی معین نمی توان با وراثت توجیه کرد . بنابر این ، تربیت پذیری یک عدد نیست که با آن بتوانیم بگوییم فلان مقدار از رفتار تابع وراثت و فلان مقدار تابع محیط است .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
بار اثبات یک ادعا بر دوش کسانی است که آن را اعلام می کنند
مردم اغلب می پرسند : می توان ثابت کرد که ادراک فراحسی وجود ندارد ؟ و همیشه این پاسخ را دریافت می کنند که پاسخ به این سوال وظیفه کسانی است که به آن اعتقاد دارند .
فرض کنید به شما بگویم که می توانم پنج متر به هوا بپرم . اگر شک دارید ( باید هم شک داشته باشید ، چون رکورد جهانی 4 متر و نیم است ) پاسخ طبیعی شما این است که نشانم دهید . شما بدون اتلاف وقت سعی می کنید تا ثابت نمایید که نمی توانم ؛ نیازی نیست استدلال کنید . هیچ کس در جهان تاکنون نتوانسته است چنین کند ؛ مجبور نیستید ثابت کنید که انجام این کار برای انسان از لحاظ بدنی غیر ممکن است . در عوض از مین می خواهید آن را ثابت کنم .
فرض کنید ابلهانه تصمیم بگیرم بت انجام آزمایش هایی ثابت کنم چیزی مانند ادراک فراحسی وجود ندارد . حتی اگر یک میلیون آزمایش انجام دهم که هیچ شاهدی مبنی بر وجود ادراک فراحسی پیدا نشود ، این ثابت نخواهد کرد که این پدیده وجود ندارد . زیرا آزمایش بعدی ممکن است ثابت کند که وجود دارد . یک فیلسوف می گوید ممکن نیست بتوان منفی مطلقی را ثابت کرد . همان طور که شما نمی توانید ثابت کنید که عمو نوروزی وجود ندارد و من هم نمی توانم که ثابت کنم ادراک فراحسی وجود ندارد . البته من مجبور به این کار نیستم . بنابر این یک نفر باید ثابت کند که واقعا ادراک فراحسی وجود دارد . بیشتر روان شناسان زحمت اثبات این را که ادراک فراحسی وجود ندارد را به خود نمی دهد . آنان منتظر خواهند ماند تا شواهد مناسبی حاکی از وجود آن بدست آید .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
چه چیز می تواند شما را وادارد به ادراک فراحسی اعتقاد پیدا کنید ؟
دانشمندان فقط زمانی به وجود پدیده ای متقاعد می شوند که بتوان آن را تکرار
کرد مردم ، با علم به توجه تردید آمیز روان شناسان به ادراک فراحسی ، اغلب به آنان می گویند که اگر آزمایش های درستی انجام دهید ممکن است بتوانید وجود آن را ثابت کنید . حقیقت اینست که افرادی در طول بیش از 100 سال آزمایش های درستی انجام داده اند و بیشتر آنان هیچ گواهی دال بر وجود ادراک فراحسی ارائه نداده اند .
نتایج وسوسه انگیزی وجود داشته است و هز از چند گاهی کسی استدلال کرده که در آستانه اثبات آن یک بار برای همیشه است . اما اصل ماجرار آنست که به آن حد از شواهد لازم که بتواند دانشمندان را به وجود آن قانع کند دست نیافته است .
اغلب این اعتراض وجود دارد که دانشمندان دازای ذهن بسته ای هستند ، و علیه ادراک فراحسی تعصب دارند . پاسخ ساده است : دانشمندان در صورتی که شواهد کافی براسی متقاعد کردن آنان وجود داشته باشد ، عقیده خود را تغییر می دهند . دانشمندان زمانی باور نداشتند که سنگ از آسمان می افتد . حتی کمیته ای علمی با ماموریت از سوی دولت فرانسه موزه ها را متقاعد کردند که مجموعه با ارزشی را که ما امروزه آنها را شهاب سنگ می نامیم دور بریزند . تعداد مواردی که دانشمندان در آن زمینه تغییر عقیده داده اند ، زیاد است . بنابر این ، دانشمندان ذهن بسته ای ندارند ، بلکه آنان فقط برهان می خواهند .
برهان لازم برای اثبات ادراک فراحسی عبارت از آزمایش های قابل تکرار خواهد بود . دانشمندان به دنبال آنند که ببینند یافته ای قابل تکرار کی پدیدار می شود . در صورتی که برای پدیده ای یافته ای را نتوان تکرار کرد ، علاقه آنان به آن پدیده قطع می شود . نتایجی که نشان دهند ادراک فراحسی وجود دارد چنان بسیار بندرت اتفاق می افتند و چنان پیاپی در آزمون تکرار با شکست مواجه می شوند که دانشمندان این نتایج را بی اساس و صرفا تصادفی می پندازند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
تصورش را بکنید اگر ادراک فراحسی حقیقت داشته باشد ، چه اتفاق هایی خواهد افتاد !
یک را ه ارزیابی یک ایده این است که سعی کنیم تصورش را بکنیم اگر آن ایده حقیقت داشته باشد چه اتفاقی می افتد
اجازه بدهید فرض کنیم ادراک فراحسی وجود دارد . در این صورت در جهان ما چه اتفاقی می افتد ؟ مردم قادر خواهند بود یکدیگر را بخوانند؛ قادر خواهند بود آینده را پیش بینی کنند ؛ قادر خواهند بود اشیای قیمتی گم شده را پیدا کنند ؛ قادر خواهند بود بیماران را بدون دارو یا جراحی درمان کنند ؛ و .... >
اگر ادراک فراحسی حقیقت داشته باشد ، دنیای ما با آنچه هست تفاوت بسیار زیادی خواهد داشت . صرف تصور اتفاقهایی که در صورت وجود ادراک فراحسی خواهد افتاد ، ما را به تردید درباره وجود آن رهنمون می سازد .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
شکاکیت واژه پلیدی نیست . نگرشی است که هم در علم و هم در زندگی عادی
::مورد نیاز است
غالبا اتفاق می افتد هنگامی که در مورد موضوع جنجال برانگیزی مانند ادراک فراحسی بحث مکنیم مخاطب می پرسد : چرا این قدر شکاک هستید ؟ و به دنبال این سوال ممکن است این جمله بیان شود که : آخه به من یاد داده اند که ...>
در نظر بیشتر مردم ، شکاک به کسی اطلاق می شود که به هیچ چیز معتقد نیست . قطعا برخی شکاکان و حتی برخی از روان شناسان چنین هستند .
اما این موضوعی نیست که در این جا می خواهیم از آن سخن بگوییم . توجه ما به نقش شکاکیت در علم است . جالب است بدانیم که ریشه کلمه شکاک که از کلمه ای یونانی اقتباس شده ، به معنی ملاحظه متفکرانه است . یک فرد شکاک کسی است که مایل است دلایلی را که برای یک حقیقت به آنها استناد شده به طور اندیشمندانه ای بررسی کند ؛ کسی که خواستار آن است که اصطلاحات در بحث ها به روشنی تعریف شود ؛ کسی که در یک قضیه به دنبال همسانی منطقی می گردد ؛ کسی که قبل از باور چیزی دلیل و گواه طلب می کند .
فرض کنید در خیابان قدم می زنید و غریبه ای به شما نزدیک می شود و جعبه کوچکی محتوی ساعتی را در برابرتان نگه می دارد . اگر به شما بگوید که این یک سعت سیکو اصل است اما او آن را به قیمت ارزان به شما می فروشد ، احتمالا اندکی ظنین خواهید شد . ممکن است این گمان در شما بوجود آید که آن ساعت یا بدل بی ارزشی است و یا دزدی شده است .
ممکن است اعتراض کنید که این شکاکیت نیست بلکه عقل سلیم صرف است . نوع شکاکیتی که ما از آن سخن می گوییم بسیار شبیه عقل سلیم است . وقتی اتومبیل دست دومی را برای خرید بررسی می کنید و فروشنده می گویئ ماشین خوش دستی است ، از او می پرسید منظورش از خوش دست چیست . اگر بگوید سرویس منظمی داشته ، از او می خواهین سوالق سرویس آن را به ما نشان دهد . اگر بگوید که هرگز تصادفی نداشته است ، نگاه می کنید تا جایی از آن رنگ شده است ؟
کسی که به هنگام خرید یک اتومبیل دست دوم یا ساعت با ارزشی که ارزان فروخته میشود این کارها را انجام می دهد آدم زرنگی قلمداد می شود . ما نیز باید زمانی که معلمان درباره روان شناسی یا هر موضوع دیگری به ما مطلبی را می گوید به همین اندازه زرنگ باشیم . البته درست است که معلمانمان عموما قابل اعتمادتر از یک فروشنده اتومبیل دست دوم هستند ، اما دانشجویان و دانش آموزان خوب آنانی هستند که همان مهارت های شکا اندیشانه را که به هنگام مراجعه به نمایشگاه اتومبیل های دست دوم به کار می برند ، در مورد ایده هایی که در یک دانشگاه یا مدرسه و یا هر جای دیگر به آنان فروخته می شود نیز به کار برند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
هنگامی که چیزی اسرارآمیز به نظر می رسد ، سعی کنید آن را بر حسب اصلی علمی که قبلا شناخته شده است توضیح دهید
اشنا پنداری احساس غریبی است که همه ما گاهی داریم ؛ مثلا فکر می کنیم چیزی را که هم اکنون تجربه می کنیم قبلا نیز برای ما اتفاق افتاده است . همراه با تشخیص این نکته که این احساس نمی تواند حقیقت داشته باشد . این احساس در موقعیت هایی بروز می کند که برایمان اهمیت زیادی دارد ؛ مثلا در جلسه امتحان هستیم ، زمانی که فردی را برای اولین بار ملاقات می کنیم ؛ یا مصاحبه استخدامی را می گذرانیم . تجربه آشنا پنداری اغلب مولفه عاطفی نیرومندی دارد که باعث می شود در تجربه مان برجسته به نظر برسد و ما را وسوسه می کند که توجیهی فراعادی برای آن قائل شویم .
بسیاری از نویسندگان بر تجربه احساس آشنا پنداری اشاره کرده اند . تاکنون توجیهات عجیبی در مورد این پدیده ارائه شده است . برخی نظر داده اند که این احساس نتیجه عملکرد تقریبا ناهمگون دو نیمکره مغز می باشد ؛ فروید تصور می کرد که این نوعی سازوکار - مکانیسم - دفاعی است ؛ حتی توجیهاتی توسط خود اشخاص نیز ارائه شده است . اما بسیاری دیگر توجیهاتی خلاف طبیعت برای آن عرضه کرده اند ، توجیهاتی از قبیل تناسخ ، پرواز روح ، و نظایر آن . تنها چیزی که می توان گفت این است که شواهد بسیار اندکی برای تایید هر یک از این نظرها وجود دارد .
اما اجازه دهید گامی به عقب برداریم و از جایی کارمان را شروع کنیم که دانشمندان برای بررسی مساله ای نو و اساسی شروع می کنند . اندکی تامل آشکار خواهد ساخت که آشنا پنداری هر چه که باشد ، نوعی خطای حافظه است . و آنچه که در باره حافظه می دانیم ، اینست که حافظه کامل نیست . احتمالا این تجربه را داشته اید که نمایشی تلویزیونی را نگاه می کرده اید و ناگاه به یاد آورده اید که چند سال قبل نیز آن را دیده اید . با توجه به میزان تماشای تلویزیون که به آن اشتغال داشته ایم ، به سختی می توان تجربه ای را تصور کرد که کاملا برایمان تازگی داشته باشد . از این رو بسیاری موقعیت ها می توانند در آن واحد قدیمی و جدید به نظر برسند ، زیرا شباهت فراوانی به تجربه ای کهنه دارند .
نظریه ای معروف به نظریه علامت یابی ثابت می کند که گرچه نوعی همبستگی بین یقین ما و حقیقت این موضوع که چیزی را به یاد می آوریم و یا به یاد نمی آوریم وجود دارد ، اما این همبستگی چندان کامل نیست . گاهی اوقات وقتی مطمئنیم چیزی را به خاطر می آوریم ، در واقع به خاطر نمی آوریم و برعکس .
در واقع این دو مفهوم یعنی آشنا پنداری نوعی خطای حافظه است و این که می توانیم درباره آ«چه بدان اعتقاد داریم دچار خطا شویم ، اسرار آمیز بودن آشنا پنداری را برطرف می کند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
یکی از خصوصیات اصلی علم این است که پیشرفت می کند . تنها به این دلیل که چیزی مانند هیپنوتیسم سرانجام به صورت یک علم درآمده است ، به این معنی نیست که همه آنچه که اکنون شبه علم در نظر گرفته می شوند روزی به علم تبدیل خواهند شد .
دانشجویانی که از من شنیده اند که ادراک فراحسی نوعی شبه علم است اغلب از من می پرسند : مگر هیپنوتیسم زمانی شبه علم تلقی نمی شد ؟ برداشت ضمنی آن است که باید ادراک فراحسی را جدی بگیرم ، زیرا ممکن است روزی به علم تبدیل شود .
این ایده که ما باید شبه علم ها را به این دلیل جدی بگیریم که ممکن است اعتباری برای آنها به وجود آید نتیجه کاذب فولتون نامیده شده است : هنگامی که فولتون موتور بخار را درون یک کشتی کار گذاشت همه به او خندیدند ، و ببینید چه اتفاق هایی از آن بعد افتاده است .
فهرست کارهایی که مضحکه دانشمندان بوده است ، بسیار طویل است و برای کسانی که می خواهند خطاپذیری انسان و به ویزه خطاپذیری دانشمندان را متذکر شوند ، دستمایه کافی ارائه داده است . ممکن است این حقیقت را شنیده باشید که دانشمندان زمانی ثابت کردند که زنبور عسل پشمالو قادر به پرواز نیست . این ماجرا ریشه در حقیقت دارد . یک دانشمند در یک زمان تصور کرد که به لحاظ ریاضی ثابت کرده است که امکان پرواز برای زنبور های عسل وجود ندارد . اما فقط همان یک دانشمند بود که چنین تصور می کرد ، و او هم به سادگی دچار خطا شده بود . با این حال ، این داستان به هر حال به خاطر آن که داستان جالبی بود تکرار می شود .
مهمتر از این ، مواردی است که دانشمندان عقیده شان را درباره موضوع های مهمی تغییر داده اند . دانشمندان زمانی معتقد بودند که سنگها از آسمان نمی افتند . اما اکنون اطلاعات زیادی درباره سنگ های آسمانی در اختیار داریم . از جمله تصورات سرگرم کننده تری که دانشمندان زمانی بدانها اعتقاد داشتند این بود که غازها زیر آب به خواب زمستانی می روند .
اما هیپنوتیسم نمونه ای عالی در روان شناسی است که نشان می دهد دانشمندان چگونه تغییر عقیده می دهند . فرانتس آنتون مسمر پزشک ونیزی قرن هجدهم بود که عقیده داشت اجرام آسمانی از طریق نیروی مغناطیسم بر حیات انسانها اثر می گذارند ، موضوعی که اخیرا به اثبات رسیده است . او جلساتی بسیار شبیه جلسات احضار ارواح تشکیل می داد ، لباس شعبده بازان را می پوشید و آهنرباهایی را از روی بدن افراد عبور می داد و در همان حال به آنان تلقین می کرد که بدین ترتیب شفا خواهند یافت . این افراد به خلسه فرو می رفتند و بسیار ی از آنان شفا می یافتند .
بدیهی است که این امر توجه اولیای امور را به خود جلب کرد و مسمر احساس کرد که عاقلانه است ونیز را به قصد پاریس ترک کند . در آنجا نیز جنجال درذ این مورد کمتر از ونیز نبود ، و کمیته ای از سوی دولت فرانسه به سرپرستی بنجامین فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه چنین نتیجه گرفت که معالجات مسمر ربطی به نیروی مغناطیسی ندارد . بدین تریب مسمر اعتبار خود را از دست داد و با خفت و خواری به اتریش پناه برد .
با وجود این ، بسیاری از دانشمندان همواره به این پدیده علاقمند بودند ، پدیده ای که سرانجام به دلیل شباهت برخی از تاثیرات نوعی آن با خواب ، به خواب مغناطیسی یا هیپنوتیسم شهرت یافت . طی گذشت سالها ، دانشمندان رفته رفته تشخیص داده اند که خواب مغناطیسی شکل اغراق آمیزی از تلقین =پذیری است که همه افراد از خود نشان می دهند . از این رو ، گرچه هنوز تماشای فردی که تحت تلقین هیپنوتیسمی عملی را انجام می دهد عجیب به نظر می رسد ، اما دانشمندان درک نسبتا معقولی از چگونگی عملکرد این پدیده دارند .
این حقیقت که دانشمندان مکررا تغییر عقیده می دهند ، در واقع یکی از قوت های علم است نه ضعف آن . در اثرذ همین تغییرات است که دانش پیشرفت می کند . اگر حوزه ای از مطالعه را مشاهده کنید که سال های زیادی است تغییر نکرده ، پس با چیزی مواجه هستید که در زمره علوم نیست . به یاد داشته باشید که مسمر معتقد بود اجرام آسمانی بر حیات افراد تاثیر می گذارند . به عبارت دیگر ، او به طالع بینی اعتقاد داشت . یک ویژگی طالع بینی آن است که جدول ها و پیش بینیهای آن در طول هزاران سال بر خلاف پیشرفت های عظیم در دانشمان درباره آسمان هنوز تغییر نکرده است . هیچ علم حقیقی در طول این مدت ، یا حتی در مدتی بسیار کوتاهتر نیز ، بدون تغییر باقی نمانده است .
بنابر این ، دفعه دیگر که کسی به شما بگوید : دانشمندان چه می دانند ؟ آنها همیشه عقید هشان را تغییر می دهند ! صرفا بپرسید : آیا ترجیح می دهید که آنان هرگز چیز تازه ای یاد نگیرند ؟!!
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
چرا روان شناسان چنین موقعیت های مصنوعی را مطالعه می کنند ؟
موقعیت های مصنوعی این فرصت را برای روان شناسان فراهم می آورند که در آن پدیده ها را به نابترین شکل آن مشاهده کنند
موقعیت های آزمایشی اغلب دقیقا به منظور کشف اصول رفتار به شکلی کاملا خالص و بدون آلودگی به دنیای واقعی ، جنبه مصنوعی دارند . هنگامی که این اصول درک شوند ، آن گاه می توان آ«ها را در بسیاری موقعیت های مختلف بکار برد . اصولی که اسکینر و دیگران با استفاده از موشها در جعبه اسکینر کشف کرده اند تاثیر فراوانی بر روان شناسی و زندگی روزمره - از فرایند محرم کردن در تربیت کودک گرفته تا آموزش به کمک رایانه - در بر داشته است .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
برای آن که دو رویداد را تصادفی تلقی کنیم ، نخست باید به مطلبی درباره آنها
توجه کنیم اغلب رویدادهایی که وقوع آنها بر حسب اتفاق بیش از حد نامحتمل به نظر می رسد ما را به تعجب ئا می دارد . ممکن است کسی را که همان شب مرده است به خواب ببینیم . ممکن است دو قلوهای همسانی را که در هنگام تولد از هم جدا شده بودند را بیابیم که در بزرگسالی با زنانی بهیک اسم ازدواج کرده اند ، هر دو اتومبیل یکسان دارند و هر دو از خردل بدشان می آید . این فبیل رویدادها افراد را به اعتقاد به پدیده های فراعادی وادار می کنند . افراد زیادی را دیده ام که چنین موضوعی را تعریف می کنند و می گویند :این چطور می تواند تصادف باشد ؟ خیلی دور از ذهن به نظر می رسد ؟
اول باید روشن کنیم منظور مان از تصادف چیست . دو آمارگر به نامهای دایاکنیس و موستلر (1989 ) تصادف را این گونه تعریف کرده اند : اتفاق اعجاب انگیز رویدادهایی که به طوری معنی دار مرتبط به نظر می رسند ، اما هیچ گونه رابطه علی آشکاری باهم ندارند . به عبارات اعجاب انگیز به نظر می رسند ، معنی دار ، آشکار توجه کنید . اینها همه اصطلاحاتی روان شناختی هستند که نشان می دهند درک تصادف ها مستلزم روان شناسی و به همان اندازه آمار است . تعداد بی شماری رویدادهای نامحتمل هر روزه اتفاق می افتد که تعجب ما را بر نمی انگیزند و لذا تصادف تلقی نمی شوند .
یکی از این انطباقهای تصادفی جالب زمانی برای من اتفاق افتاد که در صندلی عقب اتومبیل پدرم نشسته بودم و دوست پدرم که در صندلی جلو نشسته بود سعی می کرد نام کسی را به یاد آورد که سالها قبل او را می شناخت . درست همان موقع ، پدرم پشت چراغ قرمز چهارراهی ، کنار بانکی که ساعت بزرگی در مقابل آن نصب شده بود ، توقف کرد . آن مرد با شادی فریاد زد : خودش است ، هگمن ! همان اسمی که روی ساعت نوشته شده !
البته هگمن نامی غیر عادی است . چنین اسمی در راهنمای تلفن پیتسبورگ نیست و از بین ششصد یا هفتصد هزار اسمی که در آن ثبت شده فقط سه هیگمن و دو هیگمان آمده است . و من هرگز قبل یا بعد از آ« واقعه ساعتی که روی آن کلمه هگمن نوشته شده باشد ندیده ام . این ماجرا همه معیارهای دایاکنیس و موستلر را برای تصادف نشان می دهد : همه ما تعجب زده شده بودیم ؛ ما این واقعه را معنی دار ادراک کرده بودیم ، زیرا آن مرد سعی می کرد آآن نام را به یاد آورد و ما نمی توانستیم هیچ رابطه علی ممکنی را بین دیدن آن نام و سعی در به یاد آوردن آن تصور کنیم .
اما تعداد بی شماری رویدادهای نامحتمل هر روز با هم اتفاق می افتند که آنها را نادیده می گیریم .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
چگونه روان شناسی می تواند علم باشد ، در حالی که هر کسی منحصر به فرد است ؟
علم چیزهایی را مطالعه می کند که افراد در آنها مشترکند
یکی از حقایق شگفت انگیز وضعیت انسانی این است که هر یک از ما از نظر ژنتیکی منحصر به فرد است به جز دوقلوهای همسان ، احتمال این که دو هم شیر ژنهای کاملا مشابهی داشته باشند بسیار اندک است و تقریبا صفر است . حتی دوقلوهای همسانی هم که از مواد ژنتیکی کاملا مشابهی برخوردار ند و بخش عمده ای از محیطی که در آن زندگی می کنند یکسان است ، تجربه های منحصر به فردی دارند . با این حال عده زیادی این منحصر به فرد بودن را بسیار مهم و معنی دار می دانند .
با فرض این حقیقت که همه ما منحصر به فرد هستیم ، آیا این امکان هست که روان شناسی یک علم باشد ؟ یا آیا این بدان معنی است که روان شناسی نوع خاصی از علم است که باید منحصر به فرد بودن ما را مورد توجه قرار دهد ؟
البته بعضی ابعادی که افراد واقعا در آنها با هم تفاوت دارند ، در رفتار آنان تفاوت ایجاد می کند .
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
همه شاخه های علم با مفاهیم نظری دارای ارتباط متقابل مرتبطند . اگر نظامی فکری با دیگر علوم رابطه ای نداشته باشد ، تقریبا به طور یقین شبه علم به شمار می آید .
طالع بینی یکی از شبه روان شناسی هایی است که مردم بیشترین باور را نسبت به آن دارند . تقریبا هر کسی برج طالع خود را می شناسد ، بسیاری از روزنامه ها ستون طالع بینی دارند ، و پرسش درباره برج طالع افراد فتح باب رایجی برای گفتگوست . اما دانشمندان تقریبا به طور عموم آن را شبه علم می دانند .
دلایل فراوانی برای شبه علم بودن طالع بینی وجود دارد . از یک بابت ، نمودارها و پیش گویی های آن هزاران سال است که به رغم پیشرفت های شگرفی که در دانشمان درباره سماوات حاصل شده ، تغییر نکرده اند . حتی مکان ستاره هایی که نظام طالع بینی بر آنها مبتنی بود نیز تغییر کرده است . بنابر این ، افرادی که تصور می کنند طالعشان در صورت فلکی جدی قرار دارد در واقع در صورت فلکی دلو قرار دارد ! بدین ترتیب ، طالع بینی فاقد یکی از مهمترین معیارهای علم ، یعنی پیشرفت است .
اما نکته ای که می خواهم در این بخش مورد تاکید قرار دهم آن است که مفاهیم نظری طالع بینی هیچ ارتباطی با علم ندارند . دانشمندان معنقدند که علم دارای وحدت است . علوم گوناگون چیزی جز زیر مجموعه ها یا شاخه های یک علم بزرگ نیستند . مفاهیم یک رشته از علم باید با مفاهیم دیگر رشته های علمی ارتباط برقرار کنند . اما مفاهیم طالع بینی هیچ ارتباطی با سایر علوم ندارند و یا برقرار نمی کنند. تصور کنید که اجرام سماوی بر رفتار انسان تاثیر می گذارند . یک دانشمند بلافاصله می پرسد این تاثیرات به چه شکل است ؟ چه نیروی فیزیکی را در بر می گیرند ؟ وقتی چنین سوالی می کنیم ، دو تاثیر احتمالی خودنمایی می کنند : تاثیرات گرانشی و الکترومغناطیسی . محاسبه این موضوع امر ساده ای است که نیروی های گرانشی ساطع شده از افراد داخل اتاق زایمان بر یک نوزاد ، بسیار بیش از نیروهای گرانشی سیارات است . همچنین نیروی الکترومغناطیس لامپ روشنایی بالای تخت زایمان به مراتب بیش از نیروی اجرام سماوی است . بنابر این ، نیروهای فیزیکی شناخته شده احتمالا نمی توانند هیچ گونه تاثیر قابل اندازه گیری بر نوزاد داشته باشند .
همین طور ، به هیچ ترتیب شناخته شده ای نیروهای گرانشی یا الکترومغناطیسی نمی توانند آن نوع تاثیری را که مورد ادعای طالع بینی است بر نوزاد داشته باشند . بدین ترتیب ، طالع بینی نمی تواند با هیچ اصل شناخته شفیزیک ، فیزیولوژی یا روان شناسی رابطه داشته باشند . بلکه صرفا تنها و منزوی باقی خواهد ماند .
امتیاز: 0.00
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!