حقیقت انسان



انسان موجودی است دو ساحتی که یک ساحت آن جسم او می‌باشد که با چشم آن را می‌بینیم یعنی صورت ظاهریش و ساحت دیگر، روح وی می‌باشد که چون مادی نیست با چشم نمی‌توان آن را دید، اما این دو بعد انسان بطور کامل مستقل از هم نبوده بلکه تاثیر متقابلی دارند یعنی همچنانکه انسان وقتی از نظر بدنی مریض می‌شود، از نظر روحی نیز احساس خستگی می‌کند و بر عکس وقتی که از نظر روحی دچار مشکل می‌شود.، از نگاه کردن به صورتش می‌توان فهمید، ولی یک سوال اساسی هست و آن اینکه از بین دو بعد انسان، کدامیک نقش اصلی را بازی می‌کند. روح انسان یا جسمش؟

نظرات متعددی را مکاتب مختلف داده‌اند که در اینجا به بیان دو دیدگاه مادیون و دیدگاه اسلامی خواهیم پرداخت.

دیدگاه مادیون

چون در این دیدگاه، انسان و زندگی را فقط مادی باور دارند و هر آنچه که خارج از ماده بوده و عقل راهی برای شناختش نداشته باشد و با عقل وی جور در نیاید؛ قبول ندارند، حقیقت انسان را همین جسم وی دانسته و اصلا برای روح وی ارزشی قائل نبوده و حتی وجود روح را در انسان، قبول ندارند، بر این اساس، آنها چون اصالت را به جسم می‌دهند، نهایت سعی خود را در بهره بردن از این زندگی مادی به کار می‌برند و چه بسا برای رسیدن به این هدفشان، حق هزاران افراد دیگر را پایمال می‌کنند.

دیدگاه اسلامی

اما از دیدگاه اسلامی، انسان دارای حقیقتی است مرکب از جسم و روح، که جسم انسان با مرگش از بین می‌رود اما روح وی که حقیقت اصلی وی را تشکیل می‌دهد در جهتی دیگر به زندگی ادامه می‌دهد.

روح در قرآن

در قرآن آیات متعددی به این واقعیت اشاره داشته از جمله در سوره مومنون پس از بیان مراحل جسمانی خلقتش که ابتدا به صورت نطفه و پس به صورت علقه و پس از آن بصورت مضغه در می‌آید؛ می‌فرماید ما به او خلقتی تازه بخشیدیم و در وی روح دمیدیم، که این قسمت دوم ناظر به بعد روحی انسان می‌باشد.

در سری دیگری از آیات قرآن، از مرگ انسان با توفی یاد می‌کند و در آیه یازدهم سوره سجده می‌فرماید که « بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده شما را به تمام و کمال (یتوفاکم) دریافت می‌کند، پس به سوی پروردگارتان باز خواهید گشت.»
با توجه به آیه یاد شده و لفظ کلمه توفی که به معنی تمام و کامل دریافت کردن چیزی است، به ما می‌فهماند که آنچه که به صورت کامل از انسان گرفته می‌شود روح اوست چون همگان می‌دانیم که شخص مرده در پیش ماست و ما او را با دست خودمان در خاک پنهان می‌کنیم، پس آنچه که در موقع مرگ بوسیله فرشته الهی به صورت کامل گرفته می‌شود همان روح انسان است، که در واقع حقیقت واقعی اوست، اگر به این نقطه نیز توجه داشته باشیم که سجده فرشتگان بر انسان پس از دمیده شدن روح و جسم وی بوده، همگان بیانگر یک مطلب است و آن اینکه حقیقیت انسانیهمان روح وی می‌باشد که بنا بر حکمت الهی مدتی در جسم انسانی مسم انسانی مسکن گزیده و این وجود جسمی وی ارزشی جز به اندازه وسیله‌‌، ندارد. لازم به یادآوری است که این اعتقاد نه تنها در بین یکتاپرستان وجود دارد حتی فیلسوفان بزرگی مانند سقراط و افلاطون نیز به زندگی روح پس از مرگ انسان معتقد بودند یعنی حقیقت انسان را روح وی می‌دانستند نه جسمش.

دلایلی زندگی روح پس از مرگ انسان

اما سوال اینجاست که به چه دلیل روح با از بین رفتن جسم نابود نمی‌شود و به زندگیش ادامه می‌دهد، فیلسوفان در این زمینه معتقدند که روح یک موجود غیر مادی و مجرد می‌باشد که زندگی و موجودیتش عامل دیگری غیر از جسم انسان می‌باشد و تا بوجود آورنده روح وجود داشته باشد خود روح نیز وجود خواهد داشت، مانند نور خورشید که بر روی دیواری تابیده است، سوال اینجاست که آیا با خراب شدن، دیوار، نور خورشید نیز از بین می‌رود، جواب منفی است. چون دیوار سبب بوجود آمدن نور خورشید نیست که با شکستن دیوار، نور نیز از بین رود که رابطه جسم و روح نیز همین رابطه است یعنی روح به منزله نور خورشید و جسم به منزله دیوار.

و اینکه دو چیز از بین می‌رود یکی موجودی که از ترکیب چند چیز بوجود آمده باشد مانند گیاه که از ترکیب آب و خاک و نور خورشید و غیره بوجود می‌آید پس اگر به گیاهی نور نرسد یا آب کافی برایش نباشد یا خاک نامرغوب شود آن گیاه از بین خواهد رفت، دوم اینکه عاملی که باعث بوجود آمدن آن شده از بین رود مثلا آب بوسیله آتش گرم می‌شود. حال اگر آتش را از آب جدا کنیم، آب حرارت خود را از دست می‌دهد در حالیکه روح یک موجود مجرد است نه مادی تا از ترکیب اجزا مختلف بوجود بیاید و ثانیا بوجود آورنده روح خداوند است که ابدی می‌باشد و از بین نمی‌رود پس بنابراین دلایل روح که حقیقت انسانی است از بین نمی‌رود.

علم حضوری به خود

علاوه بر دلایل فلسفی و عقلی که به آنها اشاره‌ای گذرا کردیم ما از وجود برخی قرینه‌ها در زندگیمان نیز پی به اصالت روحمان نسبت به جسم پی برده‌ایم هر چند که در زبان اقرار نکنیم که آنها عبارتند از:
  • آگاهی ما از بدن و اعضاء خودمان بوسیله احساس صورت می‌گیرد به عنوان نونه ما با حس چشایی، انواع طعمها را حس می‌کنیم و بوسیله حس لامسه، اجسام را،
در حالیکه آگاهی ما نسبت به اصل وجودیمان که از ان با عنوان من یاد می‌کنیم بوسیله هیچکدام از احساسمان درک نمی‌کنیم بلکه به آن علم حضوری داریم که احساس کوچکترین نقش در آن ندارد.

  • ما همواره هر چیز منتسب به خود را به «من» اضافه می‌کنیم و می‌گوییم دست من، پای من، قلب من، که با کمی توجه به این نتیجه می‌رسیم که «من» حقیقتی غیر از وجود جسمانی ماست که وجود جسمی خود را به آن نسبت می‌دهیم.

  • علاوه بر آن ما تمام کارهایی را که آنها را انجام می‌دهیم با به من نسبت می‌دهیم و می‌گوییم که من اینکار را کردم، من فکر می‌کنم، من می‌بینم.

که اینها همه نشانگر این مطلب است که «من» وجودی نیست که وابسته به جسم باشد بلکه «من» وجودی غیر مادی است که همه داشته‌های من مانند وجود جسمی‌ام و همه کارهایم وابسته به اوست، که آن نیز همان روح انسانی است ؛ پس با توجه به مطالب گفته شده حقیقت انسانی ، روح وی می‌باشد نه جسمش.

برای مطالعه بیشتر مراجعه شود به

منابع

  1. علامه حلی، کشف المراد، ترجمه ابوالحسن شعرانی، چاپخانه اسلامیه، چاپ هشتم فروردین 1376
  2. جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی 1و2 ، هاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاها، پاییز 1378چاپ دهم.
  3. محمود رجبی، انسان شناسی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.


تعداد بازدید ها: 75911