ابوالعباس مأمون
«حک حدود 407 399 ق / 1017 1008 م»
ابوالعباس مأمون، پس از درگذشت برادرش ؛ ابوالحسن علی، به حکومت رسید. ابوالعباس در 406 ق 1015 م از
محمود غزنوی خواست که خواهر خود یعنی زوجه برادر درگذشتهاش علی را به عقد نکاح وی در آورد. محمود موافقت کرد؛ دین سان، رشته علاقه بین آنان استحکام بیشتری یافت. رویدادهای دوران فرمانروایی او را
ابوالفضل بیهقی به نقل از کتاب گم شده: المسامر¸ فی اخبار خوارزم، اثر ابوریحان بیرونی، در بخش پایانی کتاب خود به تفصیل و با دقتی تحسین برانگیز آورده است. بیشتر مورخان بعد از وی نیز، نوشتههای او را با تغییراتی در آثار خود منعکس کردهاند. بر پایه گفتار وی ؛ ابوالعباس به علت هراسی که از نیروی روز افزون
غزنویان داشت ، نسبت به محمود با احتیاط و مدارای بسیار رفتار میکرد و جانب او را از هر جهت نگه میداشت، به گونهای که هنگام بادهگساری نیز چون قدح سوم را در دست میگرفته به احترام محمود به پا میخاست. چون خلیفه عباسی،
القادر بالله، توسط حسین،
سالار حاجیان، برای او خلعت فرستاد و او را به لقب عینالدوله و زینالحمله مفتخر کرد؛ به پاس حرمت محمود یا از ترس وی، فرستاده خلیفه را به صورتی پنهانی پذیرفت، بدین سان که
ابوریحان بیرونی را فرستاد تا در بیابانی بیرون از خوارزم از او استقبال کند و هدایای خلیفه را دریافت دارد. نیز به او فرمان داد که از این کار کسی را آگاه نسازد. مقصود این بود که سلطان محمود پندارد که خوارزمشاه مستقیما" و بیواسطه وی از خلیفه خلعت و لقب گرفته است.
در همین هنگام، سلطان محمود که در پی بهانه میگشت، رسولی نزد ابوالعباس فرستاد و از او خواست که نام وی را در خطبه بیاورد. بیرونی که در این دستگاه از مقربان و مشاوران
مأمون بود، میگوید که چون فرستاده محمود به خوارزم رسید، خوارزمشاه مدتی را به تعلل گذراند، سپس بزرگان خوارزم را فرا خواند و راه چاره را از آنان جویا شد و سرانجام چنین تصمیم گرفت که نخست فرستادهای نزد پادشاه
مقتدر غزنوی اعزام دارد و حقیقت حال را جویا شود. پس از آن امیران لشکر و برخی دیگر از بزرگان پایتخت را به رایزنی فرا خواند و درباره خطبه خواندن به نام محمود و خطری که از سوی او متوجه خوارزم است، مطالبی بیان داشت. آنان برآشفتند و گفتند به هیچ روی به چنین کاری تن در نخواهند داد . سپس از نزد او بیرون آمدند و خود را آماده کارزار کردند. ابوالعباس یک چند کوشید با امیران ترکستان متحد شود تا در صورت دست اندازی محمود به یاری هم به مقابله برخیزند. در این ایام ، محمود که از مدتی پیش در
بلخ مستقر شده بود، چون پاسخی از سوی خوارزمشاه دریافت نکرد، نامهای تهدید آمیز فرستاد و از وی خواست که یکی از سه کار را انجام دهد: یا به طوع و رغبت به نام وی خطبه بخواند، یا هدیهای تمام بفرستد و یا اعیان و امامان و فقیهان را از آن ولایت به استغفار به نزد وی گسیل دارد.
چون نامه به خوارزمشاه رسید، بترسید و دانست که عملا" اجرای هر سه کار از او خواسته شده است. پس فرمان داد که نخست در شهرهای و خراوه و سپس در سایر متصرفات وی به استثنای کاث و گرگانج دو پایتخت خوارزم خطبه به نام محمود خواندند. همچنین 80000دینار و 3000 اسب به همراه گروهی از قاضیان و پیران و بزرگان خوارزم به نزد محمود فرستاد و کوشید کار را به صلح و سازش خاتمه دهد. اما لشکریان خوارزم که
سپهسالار آنان البتگین بخاری بود و خودشان در هزار اسب مأوا داشتند، این رفتار را نپسندیدند و بر خوارزمشاه شوریدند. آنان پس از اندک مدتی، به شهر آمدند و کاخ ابوالعباس را محاصره کرده به آتش کشیدند و در نیمه شوال 407 ق / 17 مارس 1017 م او را که بیش از 32 سال نداشت به خواری کشتند. شورشیان پس از او، برادرزادهاش ابو الحارث محسن را به فرمانروایی برداشتند.
ابوالعباس مأمون پادشاهی بردبار و نیک نفس بود و از خشونت در گفتار و کردار احتراز داشت .