ما وقتی که به ادبیات خودمان مراجعه میکنیم و آثار ادبی و اندیشههای
شعرای عالیقدر خودمان را میبینیم ، میبینیم که آنها در عین اینکه حقایق شناس بودند ، به حکمتهایی پی بردهاند ، افکار لطیفی داشتهاند ، اما در بعضی موارد ترشحاتی از مغز و فکر اینها پیدا شده که باعث تعجب است .
اندیشه بخت در ادبیات
مثلا میبینیم به مسأله بخت و شانس اهمیت فراوان دادهاند ، چیزی که بیشتر از هر چیز دیگر از آن دم زدهاند بختت و شانس است ، گفتهاند خودت بخواب بختت بیدار باشد .
در نظر اینها نام بخت که به میان میآید دیگر همه چیز از ارزش میافتد : علم ، عقل ، سعی و کوشش ، فن و هنر و صنعت ، زور باز و همه هیچ اندر هیچاند ، میگویند : از بخت کار ساخته است نه از عقل .
اوفتاده است درجهان بسیار بی تمیز ارجمند و عاقل خوار
بخت خوب باشد ، هنرمندی و لیاقت و کاردانی چه اثری دارد ؟
اگر به هر سر مویت دو صد هنر باشد هنر به کار نیاید چو بخت بد باشد
سعی و عمل و کوشش چیست ؟ اصل کار ، بخت است .
دولت نه به کوشیدن است چاره کم جوشیدن است .
از این بوالعجبتر حدیثی شنو که بی بخت کوشش نیرزد دو جو
چندانکه جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
بخت و شانس خوب باشد ، از زور بازو چه کاری ساخته است ؟
چه کند زورمند وارون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان یافت که بخت راست فضیلت نه زور بازو را
همه سخن او بخت است . حالا اگر از همین گویندگان اندیشمند عالیقدر بپرسیم :
آقا ! این بخت چیست ؟ او را تعریف کنید .
شما که اینقدر اسم بخت را میبرید ! لابد او را شناختهاید ، اثری و نشانهای از او دارید ، برای ما تعریف کنید " ، جوابی ندارند .
بلی ، یک اثر و یک نشانه مبهم و یک جای پای مبهم دیدهاند ، از همانجا اعتقاد به بخت در آنها پیدا شده . چه دیدهاند ؟
ریشه پیدایش اندیشه شانس و بخت
در جامعهای زندگی میکردهاند که افراد و اشخاص عمری به سعی و عمل می گذراندهاند ، اما با محرومیت بسر میبردهاند .
در عوض ، بیکارها و عزیزهای بلا جهت میدیدهاند برخوردار و مرفه . هرچه دیدند ، بی تمیز را ارجمند و عاقل را خوار دیدند ، هرچه دیدند این بود که بین هنر و لیاقت و کاردانی با حظ و حق و نصب و بهره تناسب نیست .
چون هرچه در جامعه خودشان دیدهاند این طور بوده ، کم کم این مطلب که از مشهودات اجتماعی آنها گرفته شده است ، شکل یک فلسفه به خود گرفته به نام فلسفه بخت .
نام همه این بی نظمیها و مظالم اجتماعی را ، فهمیده یا نفهمیده ، بخت گذاشتهاند و گاهی آن را به باد ناسزا گرفتهاند . فکر بخت و فلسفه بخت هیچ علتی ندارد جز مظالم و ناهمواریها و بی عدالتیهای اجتماعی . الهام کننده این فکر شیطانی ، هرج و مرجها و بی عدالتیهای اجتماعی است .
از این یک منبع که بگذریم ما دو منبع الهام دیگر بیشتر نداریم : یکی دین است که شعرا گاهی از آیات قرآن و کلمات رسول اکرم و گاهی از کلمات ائمه اطهار الهام میگرفتند و منبع دیگر عقل و علم و فلسفه است .
در همه قرآن و کلمات پیغمبر و ائمه نامی از بخت و شانس نمیبینیم .
کتب فلسفه از قدیم هر وقت از بخت و اتفاق بحث کردهاند به عنوان یک موهوم از آن یاد کردهاند .
پس این خیال درباره بخت با آن قدرت خارق العاده و عظیم از کجا پیدا شد که تصور شده قدرت بخت از عقل ، از علم ، کار ، کوشش ، هنر ، صنعت ، زور از همه چیز بالاتر است ؟
مبداء الهام بخش این فکر شیطانی چیزی جز بی نظمیها و پستی و بلندیهای بی جهت و اولویتهای بلا استحقاق نیست .
هر وقت عدالت اجتماعی متزلزل شود ، استحقاقها رعایت نشود ، حقوق مراعات نگردد ، در تعویض مشاغل حسابهای شخصی و توصیه و پارتی مؤثر باشد ، فکر بخت و شانس و امثال اینها قوت میگیرد و توسعه پیدا میکند ، چون معنی بخت این است که هیچ چیز شرط هیچ چیز دیگر نیست .
چقدر فرق دارد که کسی برای سعی و کوشش اثر قائل باشد ، ایمان داشته باشد به اینکه "
«
لیس للانسانإلا ما سعی »" (نجم ، . 39 )
و بین کسی که بگوید هر چه زحمت بکشی از کیسهات رفته ، هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست .
چقدر فرق است بین اعتقاد " «
إن الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم (رعد ، . 11) و بین اعتقاد به بخت .
بدبینی روزگار
باز در آثار ادبی خودمان منطقی میبینیم تحت عنوان شکایت از روزگار . چه فحشها و دشنامها که به روزگار داده نشده : غدار خوانده شده ، ظالم و ستمگر خوانده شده . هر نام زشتی که حکایت از جور و جفا و غدر و مکر و فریب بکند به روزگار دادهاند ، تا آنجا که برای روزگار یک نوع کینه و دشمنی مخصوصی نسبت به خوبان و نیکان قائل شدهاند .
این روزگار مورد اعتراض ، چرخ و فلک و زمین و زمان نیست ، بلکه روزگار همان گوینده ، یعنی محیط اجتماعی اوست ، محیط خاص همان گوینده است نه روزگار بزرگ . این گفتهها همه انعکاس حالات شخصی و روحی و درونی گوینده است .
یک شاعر آنچه میگوید تنها زبان حال شخصی و احساسات شخصی خودش هم نیست ، زبان حال جامعه و زبان عصر خودش هست . وقتی که کسی در اطراف خود هر چه ببیند ظلم ببیند ، غدر ببیند و علت اصلی را تشخیص ندهد یا تشخیص بدهد و نتواند بگوید ، عقده دلش را روی چرخ کج مدار و فلک کج رفتار خالی میکند . در نتیجه این اوضاع و احوال یک نوع بدبینی و سوء ظن نسبت به دستگاه خلقت و آفرینش پیدا میشود .
این خیال قوت میگیرد که بنای روزگار بر ظلم نسبت به خوبان و نیکان است و یک نوع عداوت و کینه دیرینهای بین روزگار و مردم خوب است . مردم قهرا بهروزگار بدبین میشوند ، به خلقت و آفرینش بلکه به مبدأ کائنات اظهار بدبینی میکنند ، مثل
ابن راوندی میگویند
کم عاقل عاقل أعیت مذاهبه و جاهل جاهل تلقیه مرزوقا
هذا الذی ترک اعوهام حائره و صیر العالم النحر یرزندیقا
چقدر عاقلهای خیلی عاقل و فهمیده که راههای زندگی آنها را عاجز کرده ، هر چه میروند به سعادت و خوشی نمیرسند ، و چقدر جاهلهای احمق که میبینید صاحب همه چیزند .
این است آن چیزی که عقلها را پریشان کرده و یک دانای باریک بین را زندیق و بی دین کرده است .
به هر حال ، اثر مستقیم به هم خوردن تعادل اجتماعی و تبعیضها و تفاوتهای بی جهت یکی به هم خوردن نظم فکری و اعتقاد به هرج و مرج و بی اثر بودن عوامل واقعی سعادت یعنی علم و عقل و تقوی و سعی و عمل و هنر و لیاقت است که به عنوان فلسفه بخت ظهور میکند و ما در ادبیات خودمان اثر آن را میبینیم و یکی دیگر بدبینی و سوء ظن به آفرینش و مبدأ مقدس خلقت است . این اثر بی عدالتیها در عقیده و فکر است.
منبع: بیست گفتار
نویسنده: شهید مطهری
صفحه97-100