1- هشام بن عبدالملک گرچه در
شام می زیست ولی به هر وسیله ممکن
حضرت باقر علیه السلام را آزار می داد، لذا حضرت فرمود: « هر کس بر هشام قیام کند، هشام او را خواهد کشت و سلطنت او بیست سال طول می کشد.»
اصحاب خیلی ناراحت شدند، حضرت فرمود: « چرا اینقدر ناراحتید؟ وقتی که خدای عزوجل اراده کند سلطانی را هلاک گرداند، حرکت افلاک را سرعت می دهد و روزگارش به سرعت تمام و زائل می گردد.»
بعضی از اصحاب این سخن امام باقر علیه اسلام را به
زید بن علی بن الحسین گفتند، زید که قصد قیام بر هشام داشت، از این سخن هراسی در دل نگرفت، چون آماده شهادت بود، گفت: « من دیدم در نزد هشام به
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دشنام دادند و او چیزی نگفت و اظهار کراهت نکرد و تغییری در خود نداد، پس به خدا قسم اگر هیچ یاوری نداشته باشم، و تنها خود و پسرم بمانم، بر او خروج می کنم و با او به جنگ مسلحانه می پردازم. »
2- هشام تا می توانست به امام باقر علیه السلام اهانت کرد، روزی به زید گفت: « این برادرت بقر چه کرد؟» (به جای باقر، گفت بقر که به معنای گاو است.) زید گفت: « رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم او را باقرالعلوم یعنی شکافنده و روشن کننده علوم نامیده و تو او را چنین اهانت می کنی ؟!» و سپس اشعاری را در مدح برادرش امام باقر علیه السلام سرود، به این مضمون که او امام و منجی و پناه من است.
3- وقتی هشام حضرت باقر علیه السلام را از
مدینه به شام «سوریه» احضار کرد قبل از ورود حضرت به اهل مجلس خود گفت: « من محمد بن الباقر را توبیخ می کنم، وقتی ساکت شدم شما هم شروع کنید به توبیخ کردن او. »
وقتی حضرت وارد شدند با یک جمله به همگی سلام کردند و سلام مخصوصی که بر خلافت هشام دلالت کند از حضرت صادر نشد. سپس حضرت بدون اجازه هشام نشستند و هشام از این دو امر بسیار عصبانی شد و گفت: « ای محمدبن باقر! همیشه مردی از شما
اهل بیت وحدت مسلمین را از بین می برد و مردم را به خود دعوت می نماید و از روی سفاهت و جهل، خود را امام مردم می داند. »
هشام هر چه توانست به حضرت جسارت کرد. سپس سایرین هم یکی پس از دیگری شروع کردند به توهین و جسارت، وقتی همه عقده ها گشوده شد، حضرت برخاستند و فرمودند: « ای مردم کجا می روید و یا شما را کجا می برند؟» خداوند همه اولین را به ما هدایت فرمود و شما که آخرین مردم تا این زمان هستید را به وسیله ما هدایت کرد.
اگر شما امروز پادشاهید، ما هم در فردا- روز قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه - پادشاه خواهیم بود که دیگر بعد از ما پادشاهی به دیگران نمی رسد، چون ماییم اهل عاقبت خیر و خداوند میفرماید: « و عاقبت نیکو مخصوص متقین و پرهیزکاران است.» هشام دستور داد حضرت را به حبس انداختند ولی حضرت در زندان چنان رفتاری کرد که همه زندانیان شیفته او شدند و به امامت او میل کردند. . .
4- روزی هشام جسارتی به امام باقر علیه السلام کرد و گفت: « ابو جعفر که
بنی امیه را می کشد تویی؟» حضرت فرمودند: « پسر عموی ما ابوالعباس است.» پرسید: « چه موقع اتفاق می افتد؟» حضرت فرمود: « چند سالی بیش نمانده و خیلی دور نیست. . . »
5- عروه بن موسی گفت : « روزی
امام صادق علیه السلام فرمود: « الان چشم هشام را در قبر از حدقه بیرون آوردند.» پرسیدم: « کی مرد؟» فرمود: « امروز سه روز از مرگش می گذرد.» و خبر مرگ هشام بعداً به ما رسید و دیدیم همان روز بود که امام صادق علیه السلام فرموده بود.
منابع:
بحار الانوار، ج 46، صفحات 281و 296و 264و 262.
بحار الانوار، ج 47، ص 150.