تاریخچه ی:
هشام بن عبدالملک
تفاوت با نگارش: 5
| هشام بن عبدالملک گرچه در ((شام «سوریه»|شام)) می زیست ولی به هر وسیله ممکن ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|حضرت باقر علیه السلام)) را آزار می داد. | | هشام بن عبدالملک گرچه در ((شام «سوریه»|شام)) می زیست ولی به هر وسیله ممکن ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|حضرت باقر علیه السلام)) را آزار می داد. |
- | 1-روزی امام فرمود:« هر کس بر هشام قیام کند، هشام او را خواهد کشت. سلطنت هشام بیست سال طول می کشد.» اصحاب ناراحت شدند. امام فرمود:« چرا اینقدر ناراحتید؟ وقتی که خدای عزوجل اراده کند سلطانی را هلاک گرداند، حرکت زمان و افلاک را سرعت می دهد و روزگارش به سرعت سر میآید.» |
+ | 1-روزی امام فرمود: ~~green:« هر کس بر هشام قیام کند، هشام او را خواهد کشت. سلطنت هشام بیست سال طول می کشد.» اصحاب ناراحت شدند. امام فرمود:« چرا اینقدر ناراحتید؟ وقتی که خدای عزوجل اراده کند سلطانی را هلاک گرداند، حرکت زمان و افلاک را سرعت می دهد و روزگارش به سرعت سر میآید.» ~~ |
| بعضی از اصحاب این سخن امام باقر علیه اسلام را به ((زید فرزند امام سجاد علیه السلام|زید بن علی بن الحسین)) گفتند. اما زید که قصد قیام علیه هشام را داشت، از این سخن هراسی به دل راه نداد، چون آماده شهادت بود. او گفت:« من دیدم در نزد هشام به ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم)) دشنام دادند و او چیزی نگفت و اعتراضی نکرد. به خدا قسم اگر هیچ یاوری نداشته باشم، و تنها خود و پسرم بمانم، باز هم بر او قیام می کنم و با او به جنگ میپردازم.» | | بعضی از اصحاب این سخن امام باقر علیه اسلام را به ((زید فرزند امام سجاد علیه السلام|زید بن علی بن الحسین)) گفتند. اما زید که قصد قیام علیه هشام را داشت، از این سخن هراسی به دل راه نداد، چون آماده شهادت بود. او گفت:« من دیدم در نزد هشام به ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم)) دشنام دادند و او چیزی نگفت و اعتراضی نکرد. به خدا قسم اگر هیچ یاوری نداشته باشم، و تنها خود و پسرم بمانم، باز هم بر او قیام می کنم و با او به جنگ میپردازم.» |
| 2- هشام تا میتوانست به امام باقر علیه السلام اهانت میکرد. | | 2- هشام تا میتوانست به امام باقر علیه السلام اهانت میکرد. |
| روزی به زید گفت:« این برادرت، بقر، چه کرد؟» (به جای باقر، گفت بقر که به معنای گاو است.) | | روزی به زید گفت:« این برادرت، بقر، چه کرد؟» (به جای باقر، گفت بقر که به معنای گاو است.) |
| زید گفت: « رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را باقرالعلوم، یعنی شکافنده و روشن کننده علوم نامیده، و تو او را چنین اهانت می کنی؟!» | | زید گفت: « رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را باقرالعلوم، یعنی شکافنده و روشن کننده علوم نامیده، و تو او را چنین اهانت می کنی؟!» |
| سپس اشعاری در مدح برادرش امام باقر علیه السلام سرود، به این مضمون که «او امام و منجی و پناه من است.» | | سپس اشعاری در مدح برادرش امام باقر علیه السلام سرود، به این مضمون که «او امام و منجی و پناه من است.» |
| 3- وقتی هشام حضرت باقر علیه السلام را از ((مدینه)) به شام احضار کرد، قبل از ورود امام، به اهل مجلس خود گفت:« من محمد بن الباقر را توبیخ می کنم. وقتی ساکت شدم شما هم شروع کنید به توبیخ کردن او. » | | 3- وقتی هشام حضرت باقر علیه السلام را از ((مدینه)) به شام احضار کرد، قبل از ورود امام، به اهل مجلس خود گفت:« من محمد بن الباقر را توبیخ می کنم. وقتی ساکت شدم شما هم شروع کنید به توبیخ کردن او. » |
| امام بعد از ورود به مجلس، با یک جمله به همگی سلام کرد و اعتنای مخصوصی به هشام نفرمود. سپس بدون اجازه هشام نشست. هشام بسیار عصبانی شد و گفت:« ای محمد بن باقر! همیشه مردی از شما ((اهل بیت)) وحدت مسلمین را از بین می برد و مردم را به خود دعوت می کند و از روی سفاهت و جهل، خود را امام مردم می داند.» | | امام بعد از ورود به مجلس، با یک جمله به همگی سلام کرد و اعتنای مخصوصی به هشام نفرمود. سپس بدون اجازه هشام نشست. هشام بسیار عصبانی شد و گفت:« ای محمد بن باقر! همیشه مردی از شما ((اهل بیت)) وحدت مسلمین را از بین می برد و مردم را به خود دعوت می کند و از روی سفاهت و جهل، خود را امام مردم می داند.» |
| او هر چه توانست به امام جسارت کرد. سایرین هم یکی پس از دیگری شروع کردند به توهین و جسارت. | | او هر چه توانست به امام جسارت کرد. سایرین هم یکی پس از دیگری شروع کردند به توهین و جسارت. |
| آن گاه امام برخاست و فرمود:« ای مردم! کجا می روید، یا شما را کجا می برند؟! خداوند اولین و آخرین را توسط ما هدایت فرموده است. اگر امروز شما پادشاهید، ما هم در فردا - روز قیام ((حضرت امام مهدی ارواحنا له الفداء|حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه)) - پادشاه خواهیم بود و بعد از ما پادشاهی به دیگری نمی رسد، چون ما اهل عاقبت خیریم، و خداوند میفرماید:« و عاقبت نیکو مخصوص متقین و پرهیزکاران است.» | | آن گاه امام برخاست و فرمود:« ای مردم! کجا می روید، یا شما را کجا می برند؟! خداوند اولین و آخرین را توسط ما هدایت فرموده است. اگر امروز شما پادشاهید، ما هم در فردا - روز قیام ((حضرت امام مهدی ارواحنا له الفداء|حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه)) - پادشاه خواهیم بود و بعد از ما پادشاهی به دیگری نمی رسد، چون ما اهل عاقبت خیریم، و خداوند میفرماید:« و عاقبت نیکو مخصوص متقین و پرهیزکاران است.» |
| هشام دستور داد امام را حبس کردند ولی امام در زندان چنان رفتاری کرد که همه زندانیان شیفته او شدند و به امامت او ایمان آوردند. | | هشام دستور داد امام را حبس کردند ولی امام در زندان چنان رفتاری کرد که همه زندانیان شیفته او شدند و به امامت او ایمان آوردند. |
| 4- روزی هشام جسارتی به امام باقر علیه السلام کرد و گفت:« ابو جعفر که میگویند ((بنی امیه)) را می کشد تویی؟» | | 4- روزی هشام جسارتی به امام باقر علیه السلام کرد و گفت:« ابو جعفر که میگویند ((بنی امیه)) را می کشد تویی؟» |
| امام فرمود:« پسر عموی ما، ابوالعباس، است.» | | امام فرمود:« پسر عموی ما، ابوالعباس، است.» |
| پرسید:« چه موقع اتفاق می افتد؟» | | پرسید:« چه موقع اتفاق می افتد؟» |
| فرمود:« چند سالی بیش نمانده و چندان دور نیست.» | | فرمود:« چند سالی بیش نمانده و چندان دور نیست.» |
| 5- عروه بن موسی گفت: روزی ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) فرمود:« الان چشم هشام را در قبر از حدقه بیرون آوردند.» | | 5- عروه بن موسی گفت: روزی ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) فرمود:« الان چشم هشام را در قبر از حدقه بیرون آوردند.» |
| پرسیدم: « کی مرد؟» | | پرسیدم: « کی مرد؟» |
| فرمود:« امروز سه روز از مرگش می گذرد.» | | فرمود:« امروز سه روز از مرگش می گذرد.» |
| و خبر مرگ هشام بعداً به ما رسید و دیدیم همان روز بود که امام صادق علیه السلام فرموده بود. | | و خبر مرگ هشام بعداً به ما رسید و دیدیم همان روز بود که امام صادق علیه السلام فرموده بود. |
| منابع: | | منابع: |
| بحارالانوار، ج 46، صفحات 281 و 296 و 264 و 262. | | بحارالانوار، ج 46، صفحات 281 و 296 و 264 و 262. |
| بحارالانوار، ج 47، ص 150. | | بحارالانوار، ج 47، ص 150. |