تاریخچه ی:
تصمیم حرّ برای پیوستن به امام حسین علیه السلام
تفاوت با نگارش: 3
- | ((حربن یزید ریاحی|حر بن یزید یاحی)) هنگامی که دید سپاه کوفه در جنگ با حسین علیه السلام مصمم است، به ((عمر بن سعد|عمر بن سعد ))گفت:« آیا با حسین جنگ خواهی کرد؟» |
+ | ((حر بن یزید ریاحی|حر بن یزید یاحی)) هنگامی که دید سپاه کوفه در جنگ با ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین علیه السلام)) مصمم است، به ((عمر بن سعد|عمر بن سعد)) گفت:« آیا با حسین جنگ خواهی کرد؟» |
| عمر پاسخ داد:« آری، به خدا سوگند جنگی کنم که آسان ترین اتفاقش افتادن سرها و بریدهشدن دستها باشد.» | | عمر پاسخ داد:« آری، به خدا سوگند جنگی کنم که آسان ترین اتفاقش افتادن سرها و بریدهشدن دستها باشد.» |
| حر گفت:« آیا پیشنهادش راضیتان نکرد؟» | | حر گفت:« آیا پیشنهادش راضیتان نکرد؟» |
- | ابن سعد گفت:« اگر به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو، ((عبید الله ))، نپذیرفت.» |
+ | ابن سعد گفت:« اگر به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو، ((عبیدالله بن زیاد|عبیدالله))، نپذیرفت.» |
| حرّ که دید ابن سعد در جنگ با امام علیه السلام مصمم است، عقب رفت و در کنار لشگر ایستاد. | | حرّ که دید ابن سعد در جنگ با امام علیه السلام مصمم است، عقب رفت و در کنار لشگر ایستاد. |
| مردی از قبیلهی او به نام قره بن قیس به او گفت:« امروز اسب خود را آب داده ای؟» | | مردی از قبیلهی او به نام قره بن قیس به او گفت:« امروز اسب خود را آب داده ای؟» |
| حر گفت:« نه.» | | حر گفت:« نه.» |
| گفت:« نمی خواهی بدهی؟ من نیز اسبم را آب نداده ام و اکنون می روم آبش دهم.» | | گفت:« نمی خواهی بدهی؟ من نیز اسبم را آب نداده ام و اکنون می روم آبش دهم.» |
| حرّ از آن جا که ایستاده بود کناره گرفت و اندک اندک به سوی سپاه حسین علیه السلام رفت. مهاجر بن ادس (که در لشگر عمر سعد بود) به او گفت:« ای حرّ می خواهی چه کنی؟ میخواهی حمله کنی؟» | | حرّ از آن جا که ایستاده بود کناره گرفت و اندک اندک به سوی سپاه حسین علیه السلام رفت. مهاجر بن ادس (که در لشگر عمر سعد بود) به او گفت:« ای حرّ می خواهی چه کنی؟ میخواهی حمله کنی؟» |
| حرّ پاسخی نداد و لرزه اندامش را فرا گرفت. | | حرّ پاسخی نداد و لرزه اندامش را فرا گرفت. |
- | مهاجر گفت:« به خدا کار تو مرا به شک انداخته است. من در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم. هرگز ندیده بودم این گونه از ترس جنگ بلرزی. اگر به من می گفتند دلیرترین مردم کوفه کیست، تو را نام می بردم. پس این چه حالی است که در تو میبینم؟!» حر گفت:« به خدا سوگند خود را در میان بهشت و جهنم می بینم و جهنم را بر نمیگزینم گرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.» |
+ | مهاجر گفت:« به خدا کار تو مرا به شک انداخته است. من در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم. هرگز ندیده بودم این گونه از ترس جنگ بلرزی. اگر به من می گفتند دلیرترین مردم ((کوفه)) کیست، تو را نام می بردم. پس این چه حالی است که در تو میبینم؟!» حر گفت:« به خدا سوگند خود را در میان ((بهشت)) و ((جهنم)) می بینم و جهنم را بر نمیگزینم گرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.» |
| این را گفت و اسب خود را هی کرد و به حسین علیه السلام پیوست. | | این را گفت و اسب خود را هی کرد و به حسین علیه السلام پیوست. |
- | منابع:
ارشاد مفید، ج 2، ص 102. |
+ | !منابع: *ارشاد مفید، ج 2، ص 102. |