تاریخچه ی:
تصمیم حرّ برای پیوستن به امام حسین علیه السلام
تفاوت با نگارش: 1
- | « ((حربن یزید ریاحی))» هنگامی که دید سپاه کوفه در جنگ با حسین علیه السلام مصمم است به ((عمر بن سعد|عمر بن سعد ))گفت: آیا با حسین جنگ خواهی کرد؟ عمر پاسخ داد: آری، به خدا سوگند جنگی کنم که آسانترین ن افتادن سرها و بریدن دستها باشد. |
+ | ((حر بن یزید ریاحی|حر بن یزید ریاحی)) هنگامی که دید سپاه کوفه در جنگ با ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین علیه السلام)) مصمم است، به ((عمر بن سعد|عمر بن سعد)) گفت:« آیا با حسین جنگ خواهی کرد؟» />عمر پاسخ داد:« آری، به خدا سوگند جنگی کنم که آسان ترین تفاقش افتادن سرها و بریدهشدن دستها باشد.» حر گفت:« آیا پیشنهادش راضیتان نکرد؟» ابن سعد گفت:« اگر به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو، ((عبیدالله بن زیاد|عبیدالله))، نپذیرفت.» حرّ که دید ابن سعد در جنگ با امام علیه السلام مصمم است، عقب رفت و در کنار لشگر ایستاد. مردی از قبیلهی او به نام قره بن قیس به او گفت:« امروز اسب خود را آب داده ای؟» حر گفت:« نه.» گفت:« نمی خواهی بدهی؟ من نیز اسبم را آب نداده ام و اکنون می روم آبش دهم.» |
- | حر گت: آیا ر آنچه ه شما پینهاد کد خشنودی شما نبود؟ ا سعد گفت: اگ که ا به دست من بود می پیرم، لی یر ت« ((عبید الل ))» نپذیرفت. رّ هنگامی دی که سعد د گ با مم یه اسلم مم است مد در کنار لشگر ایتاد.
مردی ا قیه او ه نام« قره ن یس» همراهش . به او گفت: یا مو اب ود را آب اده ای وی گفت: نه ف: نی واهی ن ا بدی؟ /> ره ی وید: ب خدا من گمان ر ی خواهد از جنگ کاره گیی ن و وش نارد که من ا را آن ال ینم ه فت: من اس را آب نداده ام و اکنون می روم ا ن را آب بدهم. ح ا ن جا که یتاد ب کنره گرفت. به خدا سوگند ار به می وا نا ه مرا یز ا کرد بود ن نیز او به نزد حسین علیه السلام ی رتم. |
+ | حر ا آن ا که ایتاده ود کنا گرفت و انک ادک به سوی سپ ی السلا رفت. مهجر بن اد (که شگر عمر سعد بود) ه گفت:« ای ّ می اهی چه کی میاه مه کنی» حرّ پای داد و لزه اندامش ر را گ. مهاجر گفت:« ه کا و مرا به ک انداخته ات. من ی جگی و را به ین ال نیه بود. رگز یده بدم این گه از ترس جنگ بری. اگ ه من ی فند لیرین م ((وف)) کیس، ت را نام می بردم. پ ین چه حی ا که ت میبیم!» ر گفت:« به خدا سوگند خود را ر میان ((بهشت)) و ((هن)) می ینم و جهنم را نمیگینم گچه پار پره وم و مرا بسزنن.» ای ر ت و اسب خود ا ی ک و به حسین علیه السلام یست. |
- | حرّ اندک اندک به سوی حسین علیه السلام می رفت،« مهاجر بن ادس» (که در لشگر عمر سعد بود) به او گفت: ای حرّ چه می خواهی بکنی؟ آیا می خواهی حمله کنی؟ حرّ پاسخی نداد و لرزه اندامش را گرفت. مهاجر گفت: به خدا کار تو مرا به شک انداخته است، به خدا من در هیچ جنگی تو را هرگز به این حال ندیده بودم که این گونه از جنگ بلرزی. اگر به من می گفتند: دلیرترین مردم کوفه کیست؟ من از تو نمی گذشتم و تو را نام می بردم. پس این چه حالی است که در تو مشاهده می کنم ؟!
حر گفت: به خدا سوگند خود را در میان بهشت و جهنم می بینم و سوگند به خدا چیزی را بر نمی گزینم گرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند. این را به گفت و اسب خود را زد و به حسین علیه السلام پیوست.
منابع:
ارشاد مفید، ج 2، ص 102. |
+ | !منابع: *ارشاد مفید، ج 2، ص 102. |