مروان بن حکم فردای آن شبی که
ولید،
امام حسین علیه السلام را برای بیعت با
یزید به مقر حکومت فراخوانده بود، به امام گفت:« به تو دستور میدهم با امیرالمؤمنین یزید بیعت کنی؛ زیرا این بیعت برای دین و دنیایت سودمندتر است.»
امام علیه السلام فرمود:« انا لله و انا الیه راجعون. اگر امت گرفتار امیری چون یزید گردد، باید با اسلام وداع کرد. وای بر تو ای مروان! مرا به بیعت یزید فرمان میدهی در حالی که او مرد فاسقی است! چرا چنین سخن ناروایی میگویی؟ تو را ملامت نمیکنم؛ زیرا تو همان کسی هستی که هنگامی که هنوز در صلب پدرت،
حکم بن العاص، بودی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تو را لعنت فرمود.»
سپس فرمود:« دور شو ای دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم. حق با ما و در میان ماست و زبان ما جز به حق سخن نمیگوید. من خود از رسول خدا شنیدم که فرمود:« خلافت برای فرزندان
ابوسفیان و فرزندزادگان و غلامان آنها حرام است.» و میفرمود:« اگر
معاویه را بر فراز منبر دیدید، بیدرنگ شکم او را پاره کنید.»
به خدا سوگند، مردم مدینه او را بر فراز منبر جدم رسول خدا مشاهده کردند ولی به آنچه مأمور شده بودند عمل نکردند!»
مروان خشمگین شد و فریاد زد:« هرگز رهایت نمیکنم تا با یزید بیعت کنی! شما فرزندان
علی علیه السلام، کینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد که با آنها دشمن باشید و آنها نیز با شما دشمنی کنند.»
امام پاسخ داد:« دور شو ای پلید! ما اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحی کرده است که:«
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرٌکم تطهیراً »_سورهی احزاب، آیه 33.
مروان در پاسخ عاجز شد و چیزی نگفت.
آنگاه امام خطاب به او افزود:« ای پسر زرقاء! به خاطر ناخشنودیات از رسول خدا، تو را به عذاب دردناک الهی بشارت میدهم؛ در آن روزی که نزد خدا خواهی رفت و جدٌم رسول خدا درباره ماجرای من و یزید از تو پرسش خواهند کرد.»
منابع:
- قصه کربلا، ص 67 -
- ارشاد مفید، ج 2، ص 33 .
- والفتوح، ج 5، ص 24.
مراجعه شود به: