کعب بن سور ازدی از تابعین و رهبر طایفه ازد بود. زمانی نزد عمر بود و زنی شکایتی عجیب طرح کرد. کعب بن سور راه حل به او ارائه داد. عمر پس از مشاهدهی این امر، او را به قضاوت شهر
بصره منصوب کرد.
در
واقعه جمل، قبل از وقوع جنگ، شورشیان به رهبری
طلحه،
زبیر و
عایشه وارد بصره شدند. کعب بن سور قصد کنارهگیری داشت؛ اما عایشه وی را به پیوستن به شورشیان و جنگ با امیرالمومنین دعوت کرد. او که ابتدا اصرار بر کنارهگیری داشت، گفت نمیتواند سخن مادرش را اجابت نکند (اشاره به این که همسران پیامبر، مادر مومناناند) و به اصحاب جمل پیوست و در همان جنگ -که در سال 36 هجری رخ داد- کشته شد.
هنگامی که جنگ پایان یافت،
امیرالمؤمنین در میان کشتگان جستوجو کرد. وقتی به کشتهی کعب رسید، دید قرآن به گردنش آویزان است. امام فرمود: او کسی است که بر ما خروج کرد؛ در حالی که قرآن بر گردنش داشت و گمان میکرد که کمک کنندهی قوم خویش است. از خدا خواست تا مرا بکشد؛ اما خدا او را کشت.
سپس دستور داد تا کعب را در برابرش بنشانند و همان سخنی که پیامبر در جنگ احد به کشتگان
قریش فرموده بود، خطاب به جنازه او فرمود: ای کعب، من وعدهی پروردگارم را یافتم. آیا تو نیز آن چه را پروردگارت وعده کرده بود، یافتی؟ بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین گفتند: یا امیرالمؤمنین، آیا تو با طلحه و کعب بعد از قتلشان صحبت میکنی؟
امیرالمؤمنین فرمود: آگاه باشید که آنها کلام مرا شنیدند؛ همانطور که اهل چاه بدر ( کشتگان کفار در
جنگ بدر ) کلام پیامبر را شنیدند.
منابع:
قاموس الرجال، ص 577؛ اخبار الطوال، ص 144