پلورالیسم فلسفی از نظر تاریخی به نوعی تفکر
متافیزیکی اطلاق میشود. براساس این طرز تفکر که در مقابل
مونیسم است، واقعیت را نمیتوان تک عنصری و مبتنی بر یک
جوهر (جوهر فرد) دانست. عناصر اصلی تشکیل دهنده حقیقت هستی دو و یا چند عنصره میباشند. در
تاریخ فلسفه به
نحلهها و مکاتب متفاوتی برمیخوریم که سیستم متافیزیکی خود را براساس این طرز تفکر بنا نهادهاند:
برپایه این تفکر که آغاز آن به
دموکریتس نسبت داده شده و پس از آن طرفداران بسیاری در بین نحلههای فلسفی داشته، عناصر اولیه کل جهان را
اتمهای ساده و بسیط تشکیل میدهند. اتمها اجزاء بسیار ریز اشیاء مادی هستند که غیر قابل تقسیم بوده و هیچگونه تغییری در آنها صورت نمیپذیرد. این اتمها در شکل و اندازه با یکدیگر متفاوتند و در فضا آزادانه حرکت میکنند. برخورد اتمها با یکدیگر سبب ترکیب آنها شده و بواسطه این ترکیبات اشیاء و در نهایت کل
سیستم پدید میآید.
نظریه اتمیستی و پیروانش بر این ایده مبتنی است که مشاهدات ما از جهان خارج، از قبیل رنگها، صداها و شکلها چیزی نیست جز اتمهای ترکیب شده و فضاهای خالی بین آنها.هرچند
مکتب اتمیسم یا پلورالیزم مادی تغییر و تحولاتی در طول تاریخ فلسفه به خود دید، اما هرگز مبنای پولورالیستی خود را از دست نداد. در عین حال مکتب پلورالیزم مادی علیرغم تاثیر خود، نمیتواند نمایانگر ایدههای تکامل یافته علمی مبتنی بر ماده و مادهگرائی امروز باشد، زیرا در این نوع تفکرات علمی تمایل بیشتر به سوی نوعی برداشت مونیستی و یا
نسبیت مطلق است، که برای هرکدام متد و تفسیری مستقل ازپلورالیزم مادی وجود دارد.
در این
مکتب اعتقاد بر این است که عناصر اولیه جهان اتمهای مادی نیستند بلکه جوهره هستی را عناصری به نام
موناد تشکیل میدهند. براساس تعریفی که مؤسس این ایده
لایب نیتس ارائه میدهد مونادها موجودات معنوی بسیطی هستند که مستقل از یکدیگر بوده و دارای درجات و مراتب متفاوتی از ضعیف تا قوی میباشند. همه اشیاء از موناد ساخته شدهاند. عالیترین موناد در انسان
روح آدمی است و متعالیترین موناد در کل سیستم خداوند است. در حقیقت تفکر مبتنی بر موناد به عنوان مقابله و عکس العملی در برابر
تفکر ماتریالیستی مکتب اتمیسم تلقی شده است.در حالیکه پلورالیزم مادی (
نظریه مبتنی بر اتم یا اتمیسم) تاثیر مستقیم و بسزائی بر علومداشته،تفکر پلورالیزم معنوی (
ایده مبتنی بر موناد) هیچگونه تاثیری بر روند رو به رشد علوم نداشته است. با بررسی متد به کار گرفته شده در این دو مکتب و برداشتی که هرکدام از ساختار جوهره هستی ارائه میدهند اینگونه تاثیر وتاثرنسبت به علوممنطقی بهنظر میرسد.
علی رغم آنکه هر دو مکتب پیشین به عنوان دو تفکر پولورالیستی شناخته شدهاند، در این حقیقت بین آنان اتفاق نظر است که نوعی یکپارچهگی و بساطت بر کل جهان حکمفرما است. هرچند اتمها و یا مونادها متکثر و متعددند، اما در هر حال، تنها یک جهان پیوسته و منسجم وجود دارد که اجزاء آن در مجموع یک کل را تشکیل میدهند. در مقابل این نظر، پلورالیزم جدید هرگونه وحدت و اطلاقی را نفی کرده و به یک نوع نسبیت در حقیقت هستی قائل شده است. تا قبل از شکلگیری این طرز تفکر نسبی گرایانه در فلسفه، نوعی مطلق گرائی بر کل سیستمهای فلسفی حاکم بود که غالبا با دستگاه
منطق کلاسیکتثبیت و یا تایید میشد. برپایه این مطلق گرائی که نوعی وحدت در کل هستی ثابت میکند، مفاهیمی از قبیل زمان، مکان و علیت
تفسیر خاص خود را یافته به گونهای که حوادث جهان تنها در چهارچوب این عناصر تحقق پذیر میباشند. این مطلق گرائی بر سیستم شناختی انسان نیز حاکم بوده و این تصور را ارائه میدهد که آدمی قادر است تفسیرمطلق از حقائق هستی داشته باشد. اما بر اساس نسبیت گرائی فلسفی که تا حدودی تحت عنوان پلورالیسم جدید ظهور میکند، برداشت مطلقی نمیتوان از مفاهیم فوق داشت و حوادث را نمیبایست بصورت مطلق تفسیر نمود. حرکت و تغییر بر تمامی هستی حاکم بوده و کل جهان در حال شدن است، لذا یک نتیجه و انجام مطلق و تکامل یافتهای را نمیتوان برای حوادث جهان پیشبینی کرد. از اینرو ما همواره با محتملات بیشماری روبرو هستیم که با منطق مطلق گرائی قابل تفسیر نبوده و نوعی منطق نسبی گرایانه میطلبد. چهرههای شناخته شدهاینخط فکری عبارتنداز:
ویلیام جیمز ،
جان دیویی ،
شیلر و
هنری برگسن .
- تاثیری که این تفکر نسبی گرایانه بر سیستمهای فلسفی معاصر داشت کاملا عمیق و فراگیر بود. دامنه این نوع نسبیت فلسفی و عقلانی به محدوده مباحث صرفا فلسفی و عقلانی منحصر نگشت و به قلمرو مباحث اخلاقی (عقل عملی)، کلامی، اجتماعی و سیاسی راه یافت.
منبع