علی بن حسّان واسطی میگوید:
میخواستم مقداری اسباب بازی نقره ای به
امام جواد علیه السلام که کودکی بیش نبود هدیه بدهم.
وقتی نزد او رفتم، مردم نشسته بودند. پس از آنکه همه رفتند، به موفّق، خدمتکار امام جواد علیه السلام، گفتم:« برای من از امام جواد علیه السلام وقت ملاقات بگیر.»
هنگامی که خدمت امام رسیدم سلام کردم اما در چهره امام آثار نارضایتی مشهود بود. امام به من اجازه نداد بنشینم. من رفتم جلو و اسباب بازی ها را بر زمین گذاشتم.
امام نگاه خشم آلودی به من کرد و فرمود:« خداوند مرا برای بازی نیافریده است. من کجا و بازی و سرگرمی؟!»
من از امام عذرخواهی کردم و امام نیز مرا مورد عفو قرار داد.
منابع:
- بحار الانوار، ج 50، ص 59، ح 34.
مراجعه شود به: