مقتضاى برهان عقلى در نیازمندى انسان به قانون الهى که قران کریم نیز آن را تاکید مىکند، آن است که کمال انسان، در اطاعت از کسى است که او را آفریده و بر حقیقت او و جهان(دنیا و آخرت) و ارتباط متقابل این دو مرحله، آگاه است و او کسى نیست جز ذات اقدس اله و از اینرو، عبودیت و ولایت، منحصر به «الله» است; یعنى انسان به حکم عقل و فطرتش موظف است که فقط عبد خداوند باشد و تنها ولایتخداوند را بپذیرد.
قرآن کریم، در عین حال که
عزت، قوت، رزق، شفاعت، و ولایت را به خدا و غیرخدا استناد مىدهد، در نهایت و در جمعبندى، همه آن اوصاف کمالى را منحصر در ذات اقدس خداوند مىداند.
به عنوان نمونه، درباره «عزت» مىفرماید:
«ولله العزة ولرسوله وللمؤمنین» ; یعنى عزت مال خدا و رسول خدا و مؤمنین است; ولى در جاى دیگر مىفرماید:
«العزة لله جمیعا» ; یعنى تمام عزتها از آن خداست.
درباره «قوت» نیز فرمود:
«یا یحیى خذ الکتاب بقوة» و به بنىاسرائیل فرمود:
«خذوا ما اتیناکم بقوة» و در دستور به مجاهدان اسلام:
«واعدوا لهم مااستطعتم من قوة» ; اما پس از این اوامر که نشانگر امکان قوت براى انسانهاست، مىفرماید:
«ان القوة لله جمیعا» ; همه قوت از آن خداست.
قرآن مجید در زمینه «رزق» نیز نخستخداوند را به عنوان
«خیرالرازقین» معرفى مىنماید که لازمهاش وجود رازقان دیگرى غیر از خداست:
«قل ما عندالله خیر من اللهو ومن التجارة والله خیر الرازقین» ; یعنى آنچه نزد خداست، بهتر است از لهو و از تجارت، و خداوند بهترین رزقدهندگان است; لیکن در آیه دیگرى مىفرماید:
«ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتین» . ضمیر «هو» در این آیه، ضمیر فصل است و با الف و لام «الرزاق»، مفید حصر است; یعنى تنها رزاق خداست.
در خصوص «شفاعت»، از تعابیرى مانند
«فما تنفعهم شفاعة الشافعین»، معلوم مىشود که غیر از خداوند شفاعتکنندگانى وجود دارند، اما در آیات دیگرى مىفرماید تا خدا اذن ندهد، کسى حق شفاعت ندارد و در جاى دیگر فرمود:
«قل لله الشفاعة جمیعا» ;(اى پیامبر!) بگو که همه شفاعت مخصوص الله است.
در مورد ولایت نیز همین گونه است. در سوره «مائده» فرمود:
«انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون». در این کریمه، ولایت را براى خداوند و پیامبر و براى اهل بیتبا تتمیم روایت اثبات مىفرماید و در سوره «احزاب» فرمود:
«النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم واموالهم» ; ولایت وجود مبارک پیغمبر اسلام بر جان و مال مؤمنین، از خود آنان بالاتر است و لذا در آیات دیگر از همان سوره مىفرماید:
«ما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى الله ورسوله امرا ان یکون لهم الخیره» ; وقتى که خدا و رسولش درباره مطلبى حکم کردند، احدى حق سرپیچى از این دستو را ندارد; اما در عین حال که لایتبر مردم را به پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم و وجود مبارک امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیهمالسلام) نسبت مىدهد، در مقامى دیگر، ولایت را منحصر به ذات اقدس اله مىداند و مىفرماید:
«فالله هو الولى» ; تنها ولى حقیقى انسان و جهان، الله است.
معناى
«انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا» این نیست که انسانها چند ولى و سرپرست متفاوت دارند که یکى از آنها یا برترین آنها خداست، بلکه معنایش با توجه به آیه حصر ولایت: «فالله هو الولى»، آن است که تنها ولى حقیقى و بالذات، خداوند است و پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت(سلام الله علیهم اجمعین)، ولى بالعرض و مظهر ولایتخدایند و به تعبیر لطیف قرآن، آیه و نشانه ولایت الهىاند.
به تعبیر قرآن کریم، همه موجودات، آیات الهىاند، اما انسان کامل و اولیاء خداوند، آیه و نشانه تام خداوند هستند و به بیان نورانى امیرالمؤمنین(علیهالسلام): «ما لله آیة اکبر منی» ; همه موجودات ارضى و سمائى آیات الهىاند، ولى من، آیه اکبر خداوند هستم و هیچ آیتى خداوند را مانند من نشان نمىدهد. بدیهى است که مقصود حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، همان مقام نورانیتخود و اهل بیت است که با نورانیت رسول اکرم و خلیفه مطلق خداوند، حضرت محمد مصطفىصلى الله علیه و آله و سلم، یکى مىباشد.
امام صادق(علیهالسلام) مىفرماید: در روز قیامت، خداى عز وجل از شخص مومن سؤال مىکند: زمانى که من مریض شدم، چرابه عیادت من نیامدى؟ شخص مومن مىگوید: شما که مریض نمىشوید. فرمود: فلان بنده مؤمن که مریض شد، اگر او را عیادت مىکردى، مرا عیادت کرده بودى . این سخنان، کنایه و مجاز و استعاره و تشبیه نیست، بلکهاز قبیل حق را در آینه مؤمن دیدن است; که مؤمن، آیتخداوند مىباشد.
البته مظهر حق بودن، هیچ گاه به معناى حلول و اتحاد نیست; زیرا محال است که خداوند در چیزى حلول کند و یا با چیزى اتحاد یابد، بلکه مقصود آن است که همه موجودات جهان، به تمام هستى خود، آیت و نشانه خداوند مىباشند و همه هستى و کمالات خود را از او دریافت نموده و اکنون نیز دریافت مىنمایند و در حدوث و بقاء محتاج خدایند.
اینکه امام راحل(قدسسره) و بنیانگذار انقلاب اسلامى، خطاب به بسیجیان و رزمندگان فرمودند: «از دور دست و بازوى قدرتمند شما را که دستخدا بالاى آن است مىبوسم و بر این بوسه افتخار مىکنم» ، معنایش این است که دستشما راکه مظهر و نشانه و آیتخداست مىبوسم:
«ید الله فوق ایدیهم» و در حقیقت، ایشان، دستبىدستى خدا را تکریم مىنماید.
در سنت و سیرت انبیاء(علیهمالسلام) ظریفترین ادبها، ادب توحید است و بر این اساس، توحید در همه زندگى آنان جلوهگر بوده است. همه کارهاى آنان و کارهاى همه آنان، بر محور آیه شریفه
«قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقیم دینا قیما ملة ابراهیم حنیفا وما کان من المشرکین قل ان صلاتى ونسکى ومحیاى ومماتى لله رب العالمین»، براى «الله» بود; حیات و مماتشان براى خدا بود. البته عالىترین مرحله کمالش مخصوص رسول اکرمصلى الله علیه و آله و سلم است و این سخن که زبان حال ایشان در قرآن است، زبان حال همه انبیاء الهى بوده است; البته با تفاوت درجاتى که داشتهاند:
«ورفعنا بعضهم فوق بعض» .
قرآن کریم اطاعت مردم از پیامبران را، اطاعت از خداوند مىداند; زیرا رسولان الهى، به اذن خداوند و به فرمان او و با پیام و کتاب او براى هدایتبشر به سوى او آمدهاند: «وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله» . اصل اولى درباره ولایت و سرپرستى غیرخداوند بر انسانها، «عدم» است; یعنى هیچ فردى از انسانها بر هیچ فرد دیگرى ولایت ندارد; مگر آنکه از سوى خداوند تعیین گشته باشد.
از آنچه گفته شد، این نکته روشن گردید که ربوبیت، عبودیت، و ولایت و حکومت، همگى اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد و اگر انبیاء و مرسلین و ائمه(علیهمالسلام) ولایت تکوینى و یا ولایت تشریعى و حکومتبر جامعه بشرى دارند، این ولایتها، ظهورى از ولایتخدا و به اذن و فرمان اوست و اگر در عصر غیبت نیز براى فقیه جامعالشرایط، ولایت و مدیریتى در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمین وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه، همان طور که گفته شد، انسانها آزاد آفریده شدهاند و هیچ انسانى سرپرست انسان دیگر نیست .
تذکر: گوهر ذات انسان، از هر قیدى آزاد و از هر بندى رهاست; مگر قید عبودیتخداى سبحان که چنین بندى، از هر آزادى و بىبندوبارى بهتر است. تنها مبدئى که حاکم بر گوهر ذات آدمى است و در نتیجه، بر تمام شؤون علمى و عملى او اشراف و سیطره دارد، خداوندى است که هستى او مستقل مىباشد و وجودى به انسان عطا نموده که عین ربط به او است. در این منظر، خداوند، نه تنها فاعل و خالق انسان است، بلکه مقوم او است و انسان، نهتنها مخلوق اوست، که متقوم به او خواهد بود.
آنچه برهان عقلى او را ثابت نمود، ظاهر دلیل نقلى نیز آن را تایید مىنماید; زیرا در قرآن کریم، آیاتى یافت مىشود که ولایت الهى را نسبتبه خود انسان و گوهر ذات او مىداند مانند
«الله ولى الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الى النور»;
«واذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له وما لهم من دونه من وال» و اگر ولایتى براى غیرخدا ثابتشود، حتما نخست، تولیت مطلق الهى است; چرا که قرآن کریم، تنها ; «فالله هو الولى» . غرض آنکه; ظاهر بسیارى از ادله نقلى، ولایتخداوند بر گوهر ذات آدمى است و چیزى که مانع انعقاد این ظهور گردد یا موجب سلب اعتبار ظهور منعقد شده باشد وجود ندارد; بلکه دلیل عقلى و نقلى دیگر نیز آن را تایید مىنماید.
اما ولایت غیرخداوند بر انسان یعنى ولایت فقیه بر جمهور مردم که از سنخ ولایت تکوینى معصومین(علیهمالسلام) نیست، گرچه ظاهر برخى از ادله نقلى آن است که خود انسان تحت ولایت فقیه عادل است مانند مقبوله عمر بن حنظله: «جعلته علیکم حاکما»; که خطاب به ذوات انسانى است; یعنى من فقیه جامع شرایط حکومت را حاکم بر «شما» قرار دادم; و نظیر آیه:
«انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون» و آیه:
«النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» که همگى محور ولایت تشریعى را ذوات آدمى معرفى مىکنند، لیکن طبق ظاهر بعضى از ادله نقلى دیگر، آنچه مدار ولایت تشریعى والیان دینى است، همانا شؤون و امور جامعه است نه خود ذوات انسانى; زیرا ظاهر آیه
«اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولىالامر منکم» این است که رهبران الهى، ولىامر امت هستند نه ولى گوهر هستى آنها. نیز آنچه از سخنان حضرت على(علیهالسلام) برمىآید، آن است که رهبر دینى، کسى است که به امر مسلمین و شان اداره جامعه سزاوارتر باشد:
«ایها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعلمهم بامر الله فیه» که منظور از «هذا الامر»، همان تدبیر جامعه و اداره امور امت است نه سیطره بر ذوات آنان.
پس دو رکن رصین را هماره باید در مرى و مسمع قرار داد: اول آنکه محور ولایت فقیه عادل، شان جامعه اسلامى است نه ذوات مردم و گوهر هستى آنان و دوم اینکه مدار ولایت فقیه عادل، شان تمام افراد جامعه حتى خود فقیه عادل است; زیرا آنچه والى اسلامى است، شخصیتحقوقى فقاهت و عدالت است و آنچه «مولىعلیه» استشان امت مىباشد که خود فقیه نیز جزء آحاد امتخواهد بود.
امر و شان امت، دو قسم است که یک قسم از آن با مشورت خود مردم تامین مىشود و آیه «وامرهم شورى بینهم» ، ناظر به آن است; زیرا این قسم، امر خود آنهاست; مانند مباحات و موارد تخییر و.... قسم دیگر امور امت، به ولایت فقیه عادل وابسته است که از این رهگذر، او، «ولىامر» محسوب مىشود و جزء «اولواالامر» خواهد بود. مواردى که تفکیک آنها سهل نیست، بر اساس آیه سوره آلعمران عمل مىشود که فرمود:
«وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ان الله یحب المتوکلین». بنابراین، از انضمام آیه
«اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولىالامر منکم» و آیه «وشاورهم فى الامر»، مىتوان صورت دلپذیرى از عنوان «
جمهورىاسلامى» ترسیم نمود.