فاطمه علیهاسلام در یکی از روزهای آخر عمر شریفش به
امیرالمومنین عرض کرد:« ای ابوالحسن، به این دو پسر من
حسن و
حسین رسیدگی کن و بر سر آنها فریاد نزن. اینها یتیماند، غریبند، دلشکستهاند، دیروز جدشان را از دست دادهاند و امروز مادرشان را از دست میدهند. وای بر آنها که این دو فرزند مرا میکشند.»
سپس فرمود:« علی جان، اگر میخواهی گریه کنی، بر من گریه کن که روز فراق و جدایی ما رسیده. فراموش نکن حسین مرا که او را در وادی طف میکشند.»
امیرالمومنین فرمود:« فاطمه جان، این سخنان را از کجا می گویی. امیدوارم که بهبود پیدا کنی.»
فاطمه علیهاسلام عرض کرد:« علی جان، در خواب، حبیبم
رسول خدا را در قصری از در سفید دیدم. پدرم فرمود:« دخترم، به سوی ما بیا که من مشتاق دیدار توام.» گفتم:« به خدا قسم من به دیدار شما مشتاق ترم.» پدرم فرمود:« فاطمه جان تو امشب میهمان منی.»
منابع:
- بحارالانوار، ج 43، ص 178.
مراجعه شود به: