روز یازدهم
محرم هنگامی که اهل بیت
امام حسین علیه السلام را از اجساد شهدا عبور می دادند،
زینب علیهاسلام در برابر بدن مطهر برادرش نشست، دستهای خود را زیر آن پیکر مقدس برد، به طرف آسمان بالا آورد و گفت:« خداوندا؛ این قربانی را از ما قبول کن.»
آن گاه خطاب به
رسول خدا چنین گفت:« ای رسول خدا؛ ای آن که ملائکه زمین و آسمان بر تو درود می فرستند، این حسین توست که بدنش را پاره پاره کردند و سرش را بریدند. این حسین توست که جسدش در بیابان افتاده است، در حالی که بادها بر او می وزند و خاک بر او مینشانند.»
و با این سخنان دوست و دشمن را گریاند.
سپس خطاب به مادرش
فاطمه زهرا سلام الله علیها چنین گفت:« ای مادر! نگاهی به صحرای کربلا بیفکن و فرزند خود را ببین که سرش بر نیزه مخالفان و تنش در خاک و خون غلطان است! این جگرگوشهی توست که در این صحرا روی خاک افتاده است! و دختران خود را ببین که سراپرده های آنها را سوزاندند و آنها را بر شتران برهنه سوار کردند، و اکنون به اسیری می برند. ما فرزندان توایم که گرفتار غربت شده ایم.»
سپس با چشمی اشکبار رو به جسد حسین علیه السلام کرد و گفت: « به فدای آن کس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد؛ به فدای آن کس که رشته حیاتش را قطع کردند؛ به فدای آن کس که نه غایب است تا امید باز گشتش باشد، و نه مجروح که امید بهبودش باشد. به فدای آن کس که جان من فدای او باد، به فدای آن کس که با دلی اندوهناک و با لبی عطشان، شهیدش کردند. به فدای آن کس که از محاسنش خون می چکید، به فدای آن کس که جدش رسول خداست و فرزند پیامبر، محمد مصطفی، و
خدیجه کبری و
علی مرتضی و فاطمه زهرا، بانوی زنان است، به فدای آن کس که خورشید برای او بازگشت تا نماز بگزارد.»
آن گاه اصحاب پیامبر را مخاطب قرار داد و گفت:« امروز جدم رسول خدا از دنیا رفته است، ای اصحاب پیامبر! اینان ذریه رسول خدا هستند که به اسیری می برند.»
از سخنان زینب تمامی سپاهیان دشمن به گریه در آمده بودند.
منابع:
مراجعه شود به: