نظریه های مربوط ب
تغییر اجتماعی را می توان به طرق گوناگون طبق بندی نمود که معروفترین آنها تمایز این نظریه ها در دو دسته
نظریه های خطی و
نظریه های دورانی یا دوری است .
منظور از نظریة خطی تبیین حرکت
جامعه بر روی خط مستقیم و عبور از مراحلی است که در نهایت به نقطة تعالی پیش بینی شده ای می رسد و نظریه دورانی تبیین حرکت جامعه بگونه ای است که تمدن از مراحل پیدایش ، رشد ، تکامل به انحطاط می رسد و به عبارتی دیگر نوعی تکرار تاریخ را در آن مشاهده می کنیم .
در بین نظریات خطی ، به نظریه های
اگوست کنت و
مارکس را که ازاهمیت بیشتری برخوردارند اشاراتی می کنیم :
نظریة خطی اگوست کنت را می توانیم در " قانون مراحل سه گانه " وی مشاهده کنیم ، که سیر تکامل تفکر بشر را از مرحلة ربانی به مرحلة
متافیزیکی ( مابعدالطبیعی ) ودر نهایت به مرحلة اثباتی مورد بررسی قرار می دهد در حقیقت
قانون سه مرحله ای کنت جنبه ای ذهن گرا و
ایده آلیستی دارد . با این همه او هریک از مراحل تحول
ذهن نوع بشر را با یک نوع سازمان اجتماعی و سلطة سیاسی خاص آن مرحله مرتبط ساخته است:
مرحلة ربانی تحت سلطة
کاهنان معابد است و حاکمان نظامی در آن فرمانروائی می کنند . ذهن بشر در این مرحله جریان امور را در ارتباط با ارادة ارباب انواع قرار می دهد و به عبارت دیگر کلیة تحولات و حوادث و وقایع را با ارادة خدایان تببین و توجیه می کند .
مرحله متافیزیکی ( ما بعدالطبیعی ) یا فلسفی سازمان اجتماعی تحت سلطة
کلیسا است و ویژگیهای آن بیشتر با ویژگیهای دورة
قرون وسطی مطابقت می کند . در این مرحله ذهن بشر جریان امور طبیعت و زندگی بشر را به نیروهائی نسبت می دهد که خودشان نهانی هستند ولی آثارشان آشکار است و به عبارت دیگر در تبیین و توجیه علل و قایع و تحولات بشر به عقل خود رجوع می کند . به عقیده اگوست کنت مرحلة فلسفی یا متافیزیکی با مرحلة اول تفاوت چندانی ندارد و تنها فرقش آنست که در این مرحله استدلال و تعقل جای تخیل را گرفته ولی هنوز فکر انسان دنبال حقایق مطلق و باطنی است که بدرستی نمی تواند به آنها پی ببرد .
مرحلة سوم مرحلة اثباتی است که تازه آغاز شده است جامعه تحت تسلط مدیران صنعتی و هدایت دانشمندان است دراین مرحله انسان سعی در کشف روابط علی و ارتباطی می نماید که ممکن است خواه در لحظه ای معین و خواه در طی زمان بین پدیده ها یافت شود . به عبارت دیگر در این مرحله
تخیل و تعقل هردو تابع مشاهده و تجربه می شوند . این مرحله را مرحلة علمی یا تحققی می نامند .
ظاهراً نظر اگوست کنت در طرح قانون تکاملی خود معطوف بر تحولاتی است که در
اروپا به وقوع پیوسته است چراکه هر یک از مراحل را با مقطع زمانی خاصی از تاریخ اروپا انطباق می دهد . از طرف دیگر ادعای وی مبنی بر کشف قوانین تکامل اجتماعی در جامعة بشری ، فرض آن در مورد تاءثیر توسعة فکری بر عقاید اخلاقی و ادعای وی در مورد مطابقت نزدیک و ضعیف معرفت در هر دوره با نوع ساخت اجتماعی بی آنکه مدرک دقیقی چنین امری را تاءیید کند ، جای تردید بسیار دارد . بویژه آنکه اگوست کنت در اواخر عمر تحت تاثیر عواطف و احساسات مذهبی به نام
مذهب انسانیت را بنا نهاد و به
عرفان گرائید و از اصول اثبات گرایی خود فاصله گرفت که این چرخش فکری در حقیقت با
فلسفة تحققی یا اثباتی وی تناسبی ندارد .
نظریة تغییر اجتماعی مارکس نیز نظریه ای خطی است که دو عنصر زندگی اجتماعی در آن جای ممتازی دارند : توسعة
تکنولوژی ( نیروهای تولیدی ) و روابط بین
طبقات اجتماعی بر اساس این نظریه ، جامعه انسانی از مراحل جامعه اشتراکی اولیه ، برده داری ،
فئودالی ،
سرمایه داری (
بورژوازی ) عبور نموده و پس از ورود به
سوسیالیسم در نهایت به جامعه بدون طبقه (
کمونیسم ) می رسد . سیر تحول خطی مارکس پس از تحولاتی در چند دهة اخیر خصوصاً پس از انقلاب چین دچار اعوجاج گردید و ازدهة 1960 باینطرف نیز بدنبال مطرح شدن " راه رشد غیر سرمایه داری " ا زجانب ایدئولوگهایی نظیر "
آندریف " و "
اولیانفسکی " اعتبار خود را ا زدست داده است .
ای بین صاحب نظرانی که دارای نظریة دوری یا دورانی هستند از "
ابن خلدون " و " پازتو " می توان نام برد .
ابن خلدون درکتاب " مقدمه " خود اعتقاد دارد که تمدنها سرآغاز و سرانجامی دارند و تحولات آنها به صورت دورانی است . وی عامل اصلی تحولات را عصبیت " یا قوه عصبیه " می داندکه در مردم بیابانگرد و صحرانشین بیشتر از مردم یکجا نشین است . در
فارسی برای عصبیت معادل کاملاً مطمئنی وجود ندارد ، گرچه برخی از نویسندگان اصطلاح " همبستگی را که دورکیم در مباحث خود به کار برده است ، نزدیک به مفهوم عصبیت می دانند ولی در مجموع " عصبیت " در نوشته های ابن خلدون صفاتی از قبیل شجاعت ، آزادی ، همبستگی ، انسجام
قبیله ای ، عرق ملی قومی ، اعتقادات مذهبی ، پیوندهای خونی ، جسارت و بخشندگی را در بر می گیرد .
ابن خلدون اعتقاد دارد که جوامع از مراحل
تهاجم ، اوج ،
تجمل ، استبدادو انحطاط می گذرند و به ترتیب تاریخ تکرار می شود .
" پارتو "متفکر
ایتالیائی نقش نخبگان یا برگزیدگان را در تحولات اجتماعی موردمطالعه قرار داده است و اهم نظریات وی در این زمینه به قرار زیر است :
- تعلق به طبقة نخبگان لزوماً ارثی نیست .
- فرزندان تماما خصوصیات ممتاز والدین خود را ندارند
.
- پیوسته نوعی جابجائی نخبگان قدیمی توسط نخبگان جدید صورت می گیرد که از قشرهای پایین جامعه هستند .
- در حالتی که این گردش بدون وقفه نخبگان تحقق می یابد باعث نوعی تعادل در سیستم اجتماعی می گردد و در موقعیتی که این جریان تحرک فزاینده ای درافکار بوجود می آورد . همزمان باعث دگرگونی اجتماعی می شود زیرا گردش نخبگان به دنبال خود گردش یا جریان ایده ها ار نیز موجب می شود .
پارتو در کتاب " ذهن و جامعه " در چهار چوب نظریه " گردش برگزیدگان " خود تغییری از تاریخ ارائه می دهد که طبق آن هر تغییر اجتماعی از مبارزه گروهها بر سر قدرت سیاسی حاصل می شود و بدین ترتیب ما به
تناوب شاهد دوره های بسیار سختی هستیم که قدرت را گروه برگزیده جدیدی که به تازگی پیروز شده است اعمال می کند و سپس به دوره های آرامتر و انسانی تری می رسیم که اعمال قدرت به وسیلة گروه برگزیده برخاسته از اعماق جامعه صورت می گیرد .. و بدین ترتیب پارتو در نظریه گردش نحبگان خود اقتدار و حاکمیت ارثی نجبا و اشراف را مورد تردید قرار می دادو اعتقاد داشت که اقتدار یا حاکمیت فقط به اشخاصی که از لحاظ کیفی و هم از لحاظ عینی برتر هستند تعلق می گیرد و گردش نخبگان در نظر وی در عین حال هم واقعیتی عینی و هم عاملی استکه بوسیلة آن یک جامعة بطور طبیعی به موجودیت خود ادامه داده و پیشرفت می نماید .
آرنولد توئین بی و
سوروکین و
اسپنگلر را نیز از جمله متفکرانی می دانند که دارای نظریات دورانی هستند .