یکی از راویان لشگر
عمر بن سعد به نام « کثیر بن عبدالله شعبی » نقل می کند که صبح
عاشورا،
زهیر بن قین در حالی که سوار بر اسب بود و لباس جنگ بر تن داشت، به سوی لشگر عمر بن سعد آمد و خطاب به آنان گفت:
ای کوفیان! از عذاب خدا بترسید. حق مسلمان بر مسلمان این است که برادرش را نصیحت کند. ما اکنون برادریم و تا پیش از جنگ، بر یک دین و آیین هستیم.
اما وقتی کار به جنگ بکشد، شما یک امت و ما امت دیگری خواهیم بود. خدا ما را به وسیله خاندان رسولش در آزمونی بزرگ قرار داده و ما را خواهد آزمود.
من شما را به یاری این خاندان و ترک یاری
یزید و
عبیدالله بن زیاد فرا می خوانم؛ زیرا شما در حکومت اینان جز سوء رفتار و قتل و کشتار و به دار آویختن حافظان قرآن همانند «
حجر بن عدی » و اصحاب او و «
هانی بن عروه و امثال او ندیده اید.
سپاهیان عمر بن سعد به زهیر ناسزا گفتند و عبیدالله را مدح و دعا کردند. سپس گفتند:
ما از این جا نمیرویم تا
حسین و یارانش را بکشیم، یا آنها را نزد عبیدالله ببریم.
زهیر گفت:
ای بندگان خدا، فرزند فاطمه به محبت و یاری شما سزاوارتر از پسر سمیّه (عبیدالله بن زیاد) است. اگر او را یاری نمیکنید، دست خود را به خون او آلوده نکنید. رهایش کنید تا یزید هر گونه میخواهد با او رفتار کند. به جان خودم سوگند، یزید بدون کشتن حسین نیز از شما خشنود خواهد بود.
در این هنگام،
شمر تیری به سوی زهیر پرتاب کرد و گفت:« ساکت باش! خدا صدای تو را فرو نشاند، ما را خسته کردی بس که سخن گفتی!»
زهیر در پاسخ گفت:
من با تو سخن نمیگویم، تو حیوانی بیش نیستی! من گمان ندارم حتی دو آیه از کتاب خدا را بدانی. مژده باد تو را رسوایی روز قیامت و عذاب دردناک الهی!
شمر گفت:« خدا تو و امام تو را پس از ساعتی خواهد کشت.»
زهیر گفت:
مرا از مرگ می ترسانی؟! به خدا سوگند شهادت با حسین علیه السلام در نظر من از زندگانی جاودانه با شما بهتر است.
آن گاه رو به مردم کرد و با صدایی بلند گفت:
ای بندگان خدا، این مرد درشتخوی، شما را نفریبد. به خدا سوگند،
شفاعت رسول خدا هرگز به گروهی که خون فرزندان و خاندان او را بریزند و یاران آنها را بکشند، نخواهد رسید.
آن گاه مردی از یاران امام بانگ برداشت:
ای زهیر! باز گرد. امام می فرماید: به جان خودم سوگند، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد، تو نیز در نصیحت این گمراهان وظیفهات را انجام دادی و در دعوت آنها به راه مستقیم پافشاری کردی، اگر سودی داشته باشد.
منابع:
- قصه کربلا، ص 265.
- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 63.
- نفس المهموم، ص 243 و 123.
مراجعه شود به: