محمد بن سنان می گوید:
نزد
امام هادی علیه السلام رفتم.
فرمود:« ای محمد، آیا برای آل فرج حادثه ای پیش آمده است؟»
عرض کردم:« آری. شخصی به نام عمر از آن خاندان مرده است.»
فرمود:« الحمدلله.» و بیست و چهار بار تکرار کرد.
آنگاه فرمود:« آیا نمی دانی که این شخص مرده - که خدا لعنتش کند - به پدرم
امام جواد علیه السلام چه گفت؟»
گفتم:« نمی دانم.»
فرمود:« پدرم درباره موضوعی با او صحبت کرد. او به پدرم گفت: «گمان می کنم که تو مست هستی.»
پدرم گفت:«
اللهم ان کنت تعلم انی امسیت لک صائماً فاذقه طعم الحرب و ذل الاسر »؛ (خدایا اگر میدانی که من امروز برای تو روزه گرفته ام، به او طعم غارتزدگی و ذلت اسارت را بچشان.)
سوگند به خدا چند روزی از نفرین پدرم نگذشت که تمام اموالش غارت شد و به اسارت درآمد. این همان شخصی است که مرده است.»
منابع:
- بحارالانوار، ج 50، ص 62، ح 38.
مراجعه شود به: