خلفای جور غالباً اهل دنیاپرستی و عیش و نوش بودند و برای رسیدن به مراد و مقصدشان از هیچ جنایتی هراس نداشتند، آنها دوران جوانی خود را بیشتر در لهو و لعب می گذراندند و در پی تحصیل علم و دانش نمی رفتند و حتی از مسائل اولیه دینی و قرآنی بی اطلاع بودند.
در این میان
مأمون مانند یک فرد استثنائی بود زیرا غیر از احترامات ظاهری که به
حضرت رضا علیه السلام می گذاشت - که آن هم از زیرکی اش بود تا بهتر بتواند به مقاصد دنیایی خود برسد و حکومتش پا برجاتر بماند - خودش هم فردی دانشمند و وارد در امور مذهبی بود و به آیات قرآن استدلال می کرد.
حتی گاهی مجالسی تشکیل می داد و با مخالفین
امیرالمؤمنین علیه السلام به بحث و محاجّه می پرداخت.
از جمله:
یحیی بن اکثم می گوید: مأمون به من دستور داد که جماعتی از اهل حدیث و جماعتی از اهل کلام و صاحب نظران را جمع کنم. من آنها را که تقریباً چهل نفر بودند، در مجلسی جمع کردم، مأمون اجازه ورود داد.
آنها داخل شدند و مأمون با آنها ساعتی گفتگو کرد و انس گرفت.
سپس گفت: من می خواهم امروز شما را بین خودم و خداوند حجت قرار دهم و با شما بحث کنم، هر کس از شما کاری یا حاجتی دارید انجام دهید.
راحت بنشینید، لباسهایتان را سبک کنید، در بحث، تقوای الهی را پیشه کنید و جلالت و ابهّت من، شما را از گفتن حق جلوگیری نکند. از آتش جهنم بترسید و رضایت خداوند را در نظر داشته باشید. آن گاه با من مناظره کنید؛ « بجمیع عقولکم» (با تمام عقل خودتان).
سپس مأمون بحث را شروع کرد و گفت: من می گویم امیرالمؤمنین علی علیه السلام بهترین انسان، بعد از
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است؛ اگر قبول دارید، مرا تصدیق کنید و اگر نه، رد کنید.
یکی از حاضرین گفت: نه.
ما می گوییم بهترین انسان بعد از رسول خدا
ابوبکر است، چون روایت داریم که رسول الله فرمود: « به آنهایی که بعد از من هستند، ابوبکر و
عمر، اقتدا کنید. »
مأمون گفت: روایات زیاد است، آیا همه آنها حق است؟ نه.
آیا همه آنها باطل است؟ نه.
بعضی از آنها حق است و بعضی باطل، پس باید به هر روایتی که استناد می کنید، دلیل بر حقّانیت آن روایت داشته باشید.
این روایتی که تو گفتی باطل است زیرا رسول خدا که بالاترین حکما و راستگوترین خلق است، چنین سخنی نمی گوید زیرا این دو نفر (ابوبکر و عمر) یا از هر جهت با هم متّفق بوده اند یا مختلف.
اگر متّفق بوده اند، مردم می توانستند پیرو آنان باشند، اما اگر مختلف بوده اند، چگونه از دو نفر با دو رأی مختلف می توان پیروی کرد؟! و دلیل اختلاف آن دو در تاریخ بسیار است.
مثلاً ابوبکر
اهل رده را اسیر کرد و عمر آنها را آزاد نمود یا اینکه عمر به ابوبکر گفت:
خالد بن ولید را عزل کن و چون
مالک بن نویره را کشته او را بکش، ولی ابوبکر رأی عمر را نپذیرفت و چنین نکرد، یا اینکه عمر
متعه را حرام کرد و ابوبکر آنرا حلال می دانست، یا اینکه عمر برای جوائز و عطایا دفتر درست کرد و ابوبکر نکرد، یا اینکه ابوبکر برای خود جانشین معیّن کرد ولی عمر امر را
شورائی کرد و صدها نظیر این قضایا در تاریخ ثبت است.
پس به هرحال از این دو نفر با دو رأی مختلف و دو حکم مختلف نمی توان پیروی نمود؛ پس روایتی که گفتی، از رسول خدا نیست.
شخص دیگری گفت: رسول خدا فرموده است: اگر من می خواستم خلیل و دوستی برای خود بگیرم ابوبکر را دوست خود قرار می دادم.
مأمون گفت: این روایت هم باطل است؛ خود شما روایت کرده اید که وقتی رسول خدا عقد برادری بین اصحاب قرار داد، امیرالمؤمنین علی علیه السلام را برای خودش کنار گذاشت و فرمود: من ترا کنار نگذاشتم مگر برای خودم.
حالا کدام روایت درست است؟!
فرد دیگری گفت: علی علیه السلام روی منبر رفت و گفت: بهترین افراد امّت بعد از رسول خدا، ابوبکر و عمر هستند.
مامون گفت: این روایت هم باطل است چون اگر آنها بهترین امت بودند پس چرا رسول خدا
عمروعاص را یک بار و
زید بن اسامه را در دفعه دیگری سرپرست عمر و ابوبکر قرار داد؟!
اما امیرالمؤمنین فرمود: وقتی رسول خدا از دنیا رحلت فرمود، من سزاوارترین افراد بودم که در جایگاه او قرار گیرم ولی ترسیدم اگر بر این امر پافشاری کنم مردم از دین برگردند و یا در جای دیگر فرمود: کجا ابوبکر و عمر از من بهتر بودند در حالیکه من قبل از آنها به عبادت خداوند مشغول بودم و آنها در حال کفر بودند و بعد از آنها هم به عبادت خدا مشغولم و آنها به جزای اعمالشان رسیده اند.
پس روایتی که گفتی، از رسول خدا نیست!!
شخص دیگری گفت: از رسول خدا پرسیدند: محبوترین زنان نزد شما کیست؟
فرمود: «
عایشه»
گفتند: از مردان؟
فرمود: « پدرش »
مأمون گفت: این روایت هم باطل است چون خود شما روایت کرده اید در آن قضیه ای که پرنده ای پخته شده از بهشت آمد و رسول خدا عرضه داشت خدایا محبو ب ترین بندگانت را بفرست تا با من در خوردن این پرنده شریک شود، خداوند امیرالمؤمنین علی علیه السلام را فرستاد و با او هم غذا شد؛ کدام روایت درست است؟
دیگری گفت: رسول خدا فرموده است: « ابوبکر و عمر آقای پیرمردان بهشت اند ».
مأمون گفت: این حدیث هم باطل است چون اصلاً در بهشت پیرمرد نیست بلکه همه جوان می شوند کما اینکه وقتی رسول خدا فرمود هیچ پیرزنی وارد بهشت نمی شود، یکی از زنهای پیر گریست.
پیامبر فرمود: خداوند آنها را جوان می کند، و خود شما روایت کرده اید که
حسن و
حسین فرزندان
فاطمه علیهماالسلام ، آقا و بزرگ جوانان اهل بهشت اند و پدرشان از آن دو بهتر است، پس کدام روایت را قبول کنیم؟!
فرد دیگری گفت: رسول خدا شهادت داده است که عمر اهل بهشت است.
مأمون گفت: این حدیث هم باطل است چون اگر چنین بود، پس چرا عمر از
حذیفه - که رسول خدا اسم منافقین را به او گفته بود- پرسید: آیا من جزء منافقین هستم؟
اگر رسول خدا شهادت داده که عمر اهل بهشت است و عمر قول رسول خدا را قبول نکرده و می خواهد قول حذیفه را بپذیرد پس او مسلمان نیست، پس این خبر تو با خبرهای دیگر متناقض است!!
کم کم دایره سؤالات محدود شد و هر چه گفتند، مأمون جواب داد و آن جماعت دیگر، سرهایشان را پایین انداختند و ساکت شدند.
مأمون گفت: چرا ساکت شدید؟!
گفتند: ما دیگر چیزی برای گفتن نداریم.
مأمون گفت: حالا من از شما می پرسم، بگوئید بدانم در اول ظهور اسلام چه عملی از همه اعمال افضل بوده است؟
گفتند: سبقت در اسلام، چون خداوند می فرماید سابقون مقرّب درگاه الهی اند (10 سوره واقعه)
مأمون گفت : آیا کسی را می شناسید که از علی علیه السلام سبقت گرفته باشد؟
آنها گفتند: وقتی او اسلام آورد، هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، ولی ابوبکر در پیری اسلام آورد و این بهتر است.
مأمون گفت: بگوئید ببینم آیا اسلام امیرالمؤمنین به الهام خدایی بود یا به دعوت رسول الله؟ اگر بگویید به الهام بود که او را از رسول خدا بالاتر دانسته اید و اگر بگویید به دعوت رسول خدا بود، بگوئید بدانم دعوت رسول خدا از جانب خودش بود یا از جانب خدا؟ اگر از جانب خودش بود که قرآن می فرماید: رسول ما از روی هوی و خواهش نفس سخن نمی گوید (آیه 3سوره نجم) و اگر از جانب خدا بوده پس رسول خدا به امر خدا، امیرالمؤمنین را اختیار کرده و او را به دین اسلام دعوت فرمود. آیا خداوند به خردسالان که هنوز قوّه قبول و رد ندارند، تکلیف می کند؟! و آیا رسول خدا هیچ کودکی را به دین اسلام دعوت فرمود؟! اینها همه برای علی علیه السلام فضیلت است نه عیب و نقص!!
مأمون پرسید: حالا بگویید بعد از سبقت در اسلام، چه امری افضل است؟
گفتند: جهاد در راه خدا.
مأمون گفت: کیست که مانند علی علیه السلام در راه خدا جهاد کرده باشد.
این
جنگ بدر است که شصت و چند نفر از مشرکین در آن جنگ کشته شدند و تنها امیرالمؤمنین بیست و چند نفر آنها را کشت و سایر مسلمانها آن چهل نفر را کشتند.
در اینجا یک نفر گفت: بله، امّا ابوبکر در آن موقع زیر خیمه با رسول خدا بود و جنگ را رهبری می کرد.
مأمون گفت: حرف عجیب و غریبی می زنی! ابوبکر خودش رهبری می کرد یا با رسول خدا همکاری می کرد یا رسول خدا به رأی ابوبکر حاجتی داشت؟!
گفت: نه، هیچکدام نبود.
مأمون گفت: پس با رسول خدا در زیر خیمه بودن چه فضیلتی است برای ابوبکر؟!
اگر تخلّف از جهاد، فضیلت باشد، پس این آیه قرآن چه معنا دارد که می فرماید: « مساوی نیستند آنها که نشستند با آنها که در راه خدا جهاد نمودند بلکه خداوند، مجاهدین را بر آنها که نشستند فضیلت و برتری و اجر عظیمی داد» (سوره نساء آیه 95)
سپس مأمون رو کرد به یک نفر از حضّار به نام اسحاق و گفت: سوره هل اتی را بخوان. اسحاق می گوید: من خواندم تا رسیدم به این آیه: «
و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» (آیه 9 سوره دهر)
مأمون گفت: این آیات درباره چه کسی نازل شده؟
گفتم: درباره علی علیه السلام.
مأمون گفت: آیا روایتی به شما رسیده که امیرالمؤمنین در موقع طعام دادن گفته باشد ما این طعام را برای خدا به شما می دهیم؟
گفتم: نه.
مأمون گفت: پس اینکه خدا می فرماید:«
انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا» (آیه 10سوره دهر) (ما شما را طعام می دهیم فقط برای خدا، هیچ تشکری از شما نمی خواهیم)
پس این خبر خداوند است، از جان و باطن امیرالمؤمنین، نه از زبان او و خداوند این کلام را فرمود تا نیّت آن امام را برای مردم ظاهر کرده باشد و از او تعریف و تمجمید نموده باشد.
اسحاق می گوید: من گفتم خداوند در قرآن می فرماید ابوبکر در غار با رسول خدا بود، رسول خدا به همراهش فرمود غمگین مباش، خدا با ماست. (آیه 40 سوره توبه) پس ابوبکر هم صحبت رسول خدا بود.
مأمون گفت: سبحان الله! تعجب است چقدر علم شما به لغت و به قرآن کم است!!
مگر کافر نمی تواند همصحبت مؤمن باشد؟ این چه فضیلتی است؟!
مگر نشنیده ای که خداوند می فرماید: « یکی از آن ده نفر به همراه و مصاحب خود گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک آفریده کافر شده ای ؟» (آیه 37 سوره کهف) پس ممکن است مصاحب یک مؤمن، شخص کافری باشد.
اما اینکه آیه قرآن می فرماید: « خدا با ما است؛ بله، خدا با همه است، یعنی نترس، خدا با ما است، چرا می ترسی؟»
این هم فضیلتی است، اما اینکه در آیه می فرماید: « خداوند آرامش خود را بر او نازل کرد » یعنی بر چه کسی نازل کرد؟
اسحاق می گوید: گفتم بر ابوبکر نازل کرد چون رسول خدا بی نیاز بود.
مأمون گفت: پس در مورد آن آیه دیگر که می فرماید: « خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنین نازل فرمود» . (آیه 26 و25 سوره توبه) چه می گویی ؟!
آیا می دانی آن مؤمنین چه کسانی بودند؟ آنها هفت نفر بودند چون در
جنگ حنین همه فرار کردند، جز هفت نفر.
یکی علی امیرالمؤمنین علیه السلام بود که شمشیر می زد و دیگر
عبّاس بود که لجام مرکب رسول الله را گرفته بود و پنج نفر دیگر، این است فضیلت که خداوند می فرماید آرامش را بر آنها وارد کرد.
حالا بگو آیا علی علیه السلام برتر است، یا ابوبکر که در غار ترسید و رسول خدا فرمود: نترس و سپس خداوند آرامش را بر قلب مبارک پیغمبرش نازل کرد - نه ابوبکر که تا آخر می ترسید - ای اسحاق کسی که با پیغمبر در غار بود برتر است یا آن کسی که آن
شب پر خطر هجرت در رختخواب آن حضرت خوابید و جان مبارک پیغمبر را از خطر حتمی و هلاکت نجات داد؟!
آن شب، خداوند امر کرد به رسولش که علی را جای خود بخوابان.
رسول خدا فرمود: « علی جان، جای من میخوابی» ؟
علی علیه السلام عرض کرد: « آیا جان شما سالم می ماند»؟
حضرت فرمود: « بله »
علی علیه السلام عرض کرد: بله، به جان و دل می خوابم.
سپس در رختخواب پیامبر خوابید و پارچه بر روی خود کشید که او را نشناسند و گروه مشرکین به دور خانه حلقه زده بودند و تصمیم داشتند از هر قبیله ای یک شمشیر بزنند تا خون پیغمبر را پایمال کنند.
امیرالمؤمینن در آن موقع می شنید که آنها با خود چه تصمیمی دارند ولی هیچ جزع و فزع نکرد آنطور که ابوبکر در غار محزون شد.
و چون هجوم کردند دیدند علی علیه السلام است.
گفتند: محمد کجاست؟
فرمود: « نمی دانم ».
تا جریان هجرت امیرالمؤمنین شکل گرفت و به رسول خدا پیوست. این است فضیلت نه آنچه شما می گوئید.
سپس مأمون گفت: ای اسحاق! آیا حدیث ولایت را صحیح می دانی؟
گفتم: بله
گفت: بخوان و آن حدیث این بود که رسول خدا در
روز غدیر خم فرمود بود: «
من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، (هر کس را که من مولا و سرپرست او هستم، این علی مولا و سرپرست اوست).
مأمون گفت: آیا نمی بینی چگونه رسول خدا حق علی علیه السلام را بر عمر و ابوبکر واجب گردانده است؟
سپس گفت: ای اسحاق! آیا این روایت صحیح است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: « انت منّی به منزله هرون من موسی»؟ (تو نسبت به من مانند
هرون هستی نسبت به حضرت
موسی )
گفتم: بله
گفت: مگر نمی دانی هرون برادر پدر و مادری موسی علیه السلام بود؟ آیا علی علیه السلام هم برادر رسول خدا بود؟
گفتم: نه.
گفت: هرون، پیغمبر بود، آیا علی علیه السلام هم پیغمبر بود؟
پس این « منزله » چه معنایی می تواند داشته باشد، جز خلافت؟ پس علی علیه السلام، خلیفه رسول الله است و نیز آیه دیگر وارد است که حضرت موسی عرضه داشت: خدایا وزیری برای من از خویشان من قرار بده و او هرون، برادرم باشد. (آیه های 32 و29 سوره طه)
پس همچنانکه هرون، وزیر موسی بوده است، علی علیهاسلام وزیر پیغمبر اکرم بوده است.
در اینجا مأمون گفت: ای اصحاب نظر و کلام! بپرسم یا می پرسید؟!
گفتند: ما می پرسیم.
یکی از آنها گفت: چرا در این همه از احکام نماز و زکات و حج و غیره اختلافی نیست، ولی در مورد علی (علیه السلام) اختلاف است؟
مأمون گفت: آن خواهشهای نفسانی و جذبه های گوناگون که در خلافت و زمامت مسلمین است، در احکام نیست.
دیگری گفت: رسول خدا که می دانست هر کس را برای خلافت اختیار کند، عدّه ای از فرمان او سرپیچی می کنند، پس چرا امر خلافت را به خود مردم واگذار نکرد؟
مأمون گفت: مگر خدا نمیدانست اگر کسی را به عنوان پیغمبر اختیار کند، عدهای نافرمانی می کنند؟ پس چرا امر رسالت را به دست مردم نداد و خودش پیغمبر خود را اختیار کرد؟!
این از حکمت متعالیه حضرت رب العالمین است چون او افراد را می شناسد و از قلب ها آگاه است.
دیگری گفت: چرا واجب است که علی علیه السلام امام باشد؟
مأمون گفت: چون علی علیه السلام از وقتی که از طفولیت خارج شد، ایمان به خدا داشت و یک لحظه بدون ایمان نبوده است همچنان که رسول خدا چنین بود. ایشان از اول تکلیف، از شرک و بت پرستی اجتناب فرمود، چون امام نباید هیچگاه بت پرست بوده باشد، پس ابوبکر و عمر که سالها بت پرست بوده اند، نمی توانند امام باشند و باید علی علیه السلام، امام باشد، نه غیر او.
دیگری پرسید: چرا علی علیه السلام با عمر و ابوبکر جنگ نکرد؟
مأمون گفت: عمل امیرالمومنین اگر از جانب خداوند باشد دیگر گفتن چرا، معنا ندارد. بلکه باید مردم به عمل او راضی و تسلیم باشند کما اینکه در قرآن می فرماید: « به پروردگارت قسم آنها مؤمن نیستند تا وقتی که در بین آنها حکم کنی و آنها هیچگونه تنگی و ناراحتی از حکم تو در خود نبینند بلکه تسلیم محض باشند»، (65 نساء) امیرالمؤمنین مانند رسول خدا که در
حدیبیه صلح کرد و وقتی قوی شد با کفار جنگید. جنگ با ابوبکر و عمر را صلاح ندید.
. . . و امیرالمومنین پیامبر نبود که مأمور تبلیغ باشد بلکه نشانه ای بود بین خدا و خلقش، و بر مردم واجب بود از او اطاعت کنند.
او به منزله
کعبه است، اگر مردم به کعبه رو کنند، وظیفه خود را انجام داده اند و اگر نه، معصیتکارند.
در این هنگام دیگر کسی سؤال نکرد و همه ساکت شدند.
مامون گفت: شما سؤال کردید، حالا من می پرسم، آیا این روایت اجماع نیست که رسول خدا فرمود: « هر کس عمداً به من دروغی ببندد، جایگاهش پر از آتش می شود؟»
گفتند: بله.
مأمون گفت: پس چگونه است حال کسی که مردم، او را برای خلافت اختیار کرده باشند و به او بگویند « خلیفه رسول الله »، در حالی که رسول خدا او را خلیفه خود قرار نداده است؟ پس هر کس به ابوبکر بگوید « خلیفه رسول الله » به پیغمبراکرم دروغ بسته است.
وقتی می گویند چرا آمده اید برای خود خلیفه تعیین می کنید، می گویید چون رسول خدا خلیفه خود را معیّن نفرمود اما وقتی که او را تعیین کردید می گویید او خلیفه رسول خداست.
کدام یک از این دو کار صحیح است ؟! ای حاضرین! از خدا بترسید و تقلید را رها کنید و از شبهات دوری گزینید. به خدا قسم، کاری مورد قبول خداوند نیست، مگر آنکه برخاسته از روی عقل باشد.
سپس گفت: کسی را که مردم انتخاب کرده اند چگونه می تواند بر خود مردم ولایت داشته باشد، در حالیکه ولایت او به دست مردم است؟! این چه خلافتی است که هر وقت خواستید به او می گویید خلیفه رسول الله و هر وقت از دست او عصبانی شدید، او را می کشید؟ کما اینکه مردمی که
عثمان را خلیفه رسول خدا می دانستند، ریختند و او را کشتند. پس خلیفه را باید رسول خدا آن هم از جانب خداوند تعالی تعیین کند تا بتواند بر مردم ولایت داشته باشد.
بگویید بدانم آیا رسول خدا برای بعد از خود خلیفه ای تعیین کرد یا نه؟
گفتند: نه.
گفت: این کار رسول خدا هدایت بود یا گمراهی؟
گفتند : هدایت .
گفت: پس باید مردم از آن پیروی می کردند؟
گفتند: بله، پیروی هم کردند.
گفت: نه، مردم خلیفه تعیین کردند برای رسول خدا! از طرف دیگر چرا خود ابوبکر برای خودش خلیفه تعیین کرد، در حالی که رسولخدا تعیین نکرده بود؟! از طرف دیگر چرا عمر، خلافت را در شوری قرار داد و با ابوبکر در این امر مخالفت کرد؟! بالاخره کدام فعل صحیح بوده است؟! هیچ راهی ندارید!
وای بر شما! به خدا افترا نبندید که فردای قیامت گرفتار خواهید شد.
سپس مأمون دستهایش را رو به قبله بلند کرد و گفت: خدایا من این مردم را نصحیت کردم و آنچه بر من واجب بود، گفتم. خدایا من علی علیه السلام را بر همه خلائق بعد از رسول خدا مقدّم می دانم.
در اینجا آن جماعت ساکت ماندند و با خجالت و سرشکستگی خارج شدند.
منابع:
- بحارالانوار، ج 49، ص 189، ح 2.
- از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 185 تا 200.
مراجعه شود به: