سفیان ثوری و اعتراض به امام
سفیان ثوری که ساکن
مدینه بود، نزد
امام صادق علیه السلام رفت و دید امام جامهای سپید و بسیار لطیف پوشیده است.
با اعتراض گفت:« این لباس جامه سزاوار تو نیست. تو نباید خود را به زیورهای دنیا آلوده سازی. از تو انتظار میرود زهد بورزی و تقوی پیشه کنی و خود را از دنیا دور نگه داری.»
امام صادق علیه السلام به او فرمود:« خوب گوش کن که میخواهم سخنی به تو بگویم که برای دنیا و آخرتت مفید است. اگر به راستی اشتباه کردهای و نظر حقیقی دین اسلام را دربارهی این موضوع نمیدانی،سخن من برای تو سودمند است؛ ولی اگر منظورت این است که در اسلام بدعتی بگذاری و حقایق را منحرف و وارونه کنی، این سخنان به حالت سودی نخواهد داد.
ممکن است تو وضع ساده و فقیرانه رسول خدا و اصحاب او را در آن زمان پیش خود مجسم سازی و گمان کنی تکلیف و وظیفهی همه مسلمین تا روز قیامت این است که همیشه فقیرانه زندگی کنند. اما به تو بگویم که رسول خدا در زمان و محیطی بود که فقر و تنگدستی در آن فراوان بود و عموم مردم از داشتن لوازم اولیه زندگی محروم بودند.
اما در روزگاری آسایش زندگی فراهم شد و شرایط بهرهبرداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترین مردم برای بهره بردن از نعمتها نیکان و صالحان و مسلمانانند، نه فاسقان و بدکاران و کافران. تو در من چه چیز را عیب شمردی؟! در عین اینکه میبینی از نعمتهای الهی استفاده میکنم، به خدا سوگند، از زمانی که به حد رشد و بلوغ رسیدهام، شب و روزی بر من نمیگذرد مگر آنکه مراقب هستم که اگر حقی در مالم پیدا شود، فوراً آن را به صاحبش برسانم.»
سفیان که نتوانست جواب امام را بدهد، سرافکنده و شکستخورده نزد یاران صوفی خود رفت و ماجرا را گفت. آنها تصمیم گرفتند دسته جمعی با امام مباحثه کنند. بنابر این نزد او رفتند و گفتند: «رفیق ما نتوانست دلایلش را خوب ذکر کند. اکنون ما آمدهایم با دلایل روشن، تو را محکوم کنیم.»
امام فرمود:«دلایل شما چیست؟»
گفتند:« دلایل ما از قرآن است.»
امام فرمود:« چه دلیلی بهتر از قرآن؟ بگویید. آمادهی شنیدنام.»
گفتند:« ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعای خودمان میآوریم و همین دو آیه کافی است.
خداوند در قرآن کریم گروهی از اصحاب پیامبر را اینطور ستایش میکند:« و یوثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصه و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون» _سوره حشر، آیه 9_ (در عین اینکه خودشان در سختی و تنگدستیاند، دیگران را بر خویش مقدم میدارند. کسانی که از بخل خودداری کنند، رستگارند.)
و در آیهی دیگر میفرماید:« و یطمعون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً» -سوره انسان ،آیه8(در عین اینکه به غذا احتیاج دارند آنرا به فقیر و یتیم و اسیر میدهند.)»
امام فرمود:« اول بگویید آیا شما که به قرآن استدلال میکنید،
محکم و متشابه و
ناسخ و منسوخ قرآن را از هم تشخیص میدهید یا نه. هر کس از این امت گمراه شد، از همین راه گمراه شد: بدون اینکه اطلاع صحیحی از قرآن داشته باشد آن را دستاویز خود کرد.»
گفتند:« اجمالاً اطلاعاتی داریم ولی کاملاً نه.»
امام فرمود:« بدبختی شما از همین است. احادیث پیامبر هم مثل آیات قرآن، اطلاع و شناخت کامل لازم دارد. آیاتی که از قرآن خواندید، بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است؛ خداوند قومی را ستایش میکند که در وقت معینی دیگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالی را که بر خودشان حلال بود، به دیگران دادند. اگر هم نمیدادند گناهی مرتکب نشده بودند.
خداوند به آنان امر نکرده بود چنین کنند و البته نهی هم نکرده بود که نکنند. آنان به حکم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستی و مضیقه گذاشتند و به دیگران بخشش کردند؛ خداوند نیز به آنان پاداش خواهد داد. پس این آیات با ادعای شما تطبیق نمیکند؛ زیرا شما مردم را ملامت میکنید که مال خودشان و نعمتهایی را که خداوند به آنها ارزانی داشته، استفاده میکنند.
در ضمن، آنها آن روز آن طور بذل و بخشش کردند ولی بعدا در این باره از طرف خداوند، دستور کامل و جامعی رسید و حدود انفاق را مشخص کرد که البته این دستور، ناسخ آنهاست و ما باید تابع این دستور باشیم، نه تابع عمل آن روز آنان. خداوند برای اصلاح حال مؤمنین و از سر رحمت خاص خویش، نهی کرد که کسی خود و خانوادهی خود را در تنگنا بگذارد و داراییاش را به دیگران ببخشد، زیرا در میان خانوادهی شخص، افراد ضعیف و خردسال و پیر فرتوت هم پیدا میشود که طاقت و تحمل ندارند.
اگر بنا شود که من نانی را که در اختیار دارم انفاق کنم، عائلهی من که عهدهدار خرجشان هستم، تلف خواهند شد.
روش صحیح در انفاق
برای همین است که رسول خدا فرمود:« کسی که چند دانه خرما یا چند قرص نان یا چند دینار دارد و میخواهد آن را انفاق کند، در درجه اول باید بر پدر و مادر خود انفاق کند، در درجه دوم بر خودش و زن و فرزندش، در درجه سوم بر خویشاوندان و برادران مؤمنش، در درجه چهارم بر همسایگان فقیرش و در درجه پنجم در راه خدا به مصرف برساند.»
و نیز وقتی شنید یکی از
انصار مرده و کودکان خردسالی از او به جا مانده ولی او دارایی مختصر خود را در راه خدا داده است، فرمود:« اگر قبلاً به من اطلاع داده بودید، نمیگذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن کنید. او فرزندان کوچکی باقی گذاشته که باید دستشان را پیش مردم دراز کنند.»
آن گاه حضرت صادق علیه السلام فرمود:« پدرم برای من نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است هنگام انفاق، از عائلهی خودتان شروع کنید؛ به این ترتیب که هر که نزدیکتر است، مقدمتر است.) علاوه بر همهی اینها، قرآن کریم روش و مسلک شما نهی میکند؛ چرا که میفرماید:« و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواماً »؛ (سوره فرقان، آیهی 67)؛ (بندگان شایسته خداوند رحمان آنانی هستند که در مقام انفاق و بخشش نه اسراف و زیادهروی میکنند و نه تفریط و تنگدستی، بلکه راه اعتدال و میانه را پیش میگیرند.)
خداوند در آیات زیادی از قرآن از اسراف و تندروی در بذل و بخشش نهی میکند؛ درست همانطور که از بخل و تنگدستی.
قرآن برای این کار حَد وسطی را تعیین کرده است؛ نه اینکه انسان هر چه دارد به دیگران ببخشد و خودش تهیدست بماند. آن گاه دست به دعا بردارد که خدایا به من روزی بده.
خداوند به پیامبر خویش روش انفاق را آموخت
خداوند در قرآن کریم به پیامبر خویش روش بخشش را آموخته است. زیرا یک روز مقداری طلا نزد پیامبر بود و او میل نداشت این طلاها حتی یک شب در خانهاش بماند؛ برای همین تمام آن را صدقه داد.
بامداد فردا، فقیر دیگری از پیامبر کمک خواست ولی پیامبر دیگر چیزی نداشت که به او بدهد. از این رو خیلی اندوهگین شد. اینجا بود که آیهای نازل شد و آداب انفاق را به رسول الله آموخت: «نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه چنان گشادهدستی کن که بعدش تهیدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع گردی.» (سوره اسراء، آیه 29)
به
ابوبکر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصیت کن. گفت:«یک پنجم مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد.» و یک پنجم کم نیست. ابوبکر به یک پنجم مال خویش وصیت کرد؛ حال آنکه مریض حق دارد در مرضی که به مرگش منتهی میشود تا یک سوم هم وصیت کند؛ اگر می دانست بهتر این است از تمام حق خود استفاده کند به یک سوم وصیت می کرد.
روش
سلمان و
ابوذر که شما آنها را به تقوی و زهد میشناسید، هم همین طور بوده است.
روش سلمان و ابوذر در انفاق
سلمان وقتی که سهم سالانهی خود را از بیت المال میگرفت به اندازه یک سال مخارج خود را ذخیره میکرد.
به او میگفتند:« با این همه زهد و تقوی در فکر ذخیرهی سال هستی؟ شاید همین امروز و فردا بمیری و به آخر سال نرسی!»
او در جواب میگفت:« شاید هم نمردم. چرا شما فقط فرض مردن را صحیح میدانید. یک فرض دیگر هم وجود دارد و آن این است که زنده بمانم؛ و اگر زنده بمانم خرج دارم، نیازهایی دارم. ای نادانها! شما از این نکته غافلید که نفس انسان اگر به مقدار کافی، وسیله زندگی نداشته باشد، در اطاعت حق کندی و کوتاهی میکند و نشاط و نیروی خود را در راه حق از دست میدهد ولی همین که به اندازه کافی آسایشش فراهم شد، آرام میگیرد.»
ابوذر نیز چند شتر و گوسفند داشت که از شیر آنها استفاده میکرد و اگر میلش میکشید گوشت بخورد یا احیانا مهمانی برایش میرسید یا فقیری را میدید، یکی از آنها را میکشت. و اگر میخواست به دیگران چیزی بدهد، برای خودش نیز به اندازهی آنها سهمی در نظر میگرفت.
چه کسی از شما از سلمان و ابوذر زاهدتر است؟ پیامبر درباره آنها چیزهایی فرموده که همه میدانید هیچکدامشان تمام دارایی خود را به نام زهد و تقوی از دست ندادند و از این راهی که شما امروز پیشنهاد می کنید، نرفتند.
من برای شما این حدیث را که پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده، بازگو میکنم: پیامبر اکرم فرمود:
خیر مؤمن در گرو این نیست که حتماً فقیر و تهیدست باشد. خیر مؤمن به ایمان او بستگی دارد. زیرا در هر حالی باشد _ چه فقر و تهیدستی چه ثروت و بینیازی_ میداند وظیفهای دارد و آن وظیفه را به خوبی انجام میدهد.
دیگر استدلالات امام علیه السلام
آن گاه حضرت صادق علیه السلام فرمود:« نمی دانم همین مقدار که امروز برای شما گفتم کافی است یا بر آن بیفزایم؟ هیچ می دانید که در صدر اسلام هنگامی که عده مسلمانان کم بود، قانون جهاد این بود که یک نفر مسلمان در برابر ده نفر کافر ایستادگی کند و اگر ایستادگی نمیکرد گناه و جرم و تخلف محسوب میشد، ولی بعد که امکانات بیشتری پیدا شد، خداوند، به لطف و رحمت خود، تخفیف بزرگی داد و این قانون را به این نحو تغییر داد که هر فرد مسلمان موظف است فقط در برابر دو کافر ایستادگی کند نه بیشتر.»
سپس فرمود:« از شما راجع به قانون قضاوت اسلامی سئوال میکنم: فرض کنید یکی از شما در دادگاه حاضر شده اید و قاضی حکم میکند که باید
نفقه زن خود را بدهید. در اینجا چه می کنید؟ آیا عذر می آورید که بنده زاهد هستم و از دنیا روی گرداندهام؟! آیا این عذر موجه است؟ آیا به عقیده شما حکم قاضی نسبت به این که باید خرج زنتان را بدهید، مطابق حق و عدالت است یا ظلم و جور؟ اگر بگویید این حکم ظلم و ناحق است، یک دروغ مسلم گفتهاید و به اهل اسلام با این تهمت ناروا ستم کردهاید؛ و اگر بگویید حکم قاضی صحیح است، پس حکم شما باطل است.
انفاقات واجب و غیرواجب
مطلب دیگر مربوط به انفاقهای واجب یا غیر واجب است؛ مثلاً زکات یا کفاره. حالا اگر فرض کنید معنای زهد، پشت پا زدن به زندگی و نیازهای آن است و فرض کنیم همه مردم مطابق دلخواه شما زاهد شدند و از زندگی روگردان گشتند، پس تکلیف
کفارات و
صدقات واجب چه میشود؟ تکلیف زکاتهای واجب که به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و کشمش و. . . تعلق میگیرد، چه میشود؟ اگر حرف شما درست باشد شایسته نیست کسی مالی را نگه دارد. باید هر چه را به دستش می رسد همه را ببخشد و دیگر جایی برای زکات باقی نمی ماند.
پس شما شیوهی ناپسندی را در پیش گرفتهاید و مردم را نیز به بد مسلکی دعوت میکنید. راهی که شما می روید و مردم دیگر را هم به آن می خوانید برخاسته از جهالت نسبت به قرآن و احادیث و سنت پیامبر است.
حضرت صادق علیه السلام خطاب به جمعیت حاضر فرمود:« شما جواب مرا راجع به
داستان سلیمان بن داود بدهید که از خداوند خواست ملک و حکومت و سلطنتی به او بدهد که بالاتر از آن برای کسی ممکن نباشد. خداوند هم چنان حکومتی به او بخشید؛ البته سلیمان اهل حق بود، حق را می گفت و به آن عمل میکرد. نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد با ایمانی به سلیمان ایراد نگرفت که چرا چنین حکومتی را در دنیا خواسته است.
داوود پیامبر نیز قبل از سلیمان، حکومت مقتدر و قدرت زیادی داشت. هم چنین
یوسف پیامبر که به پادشاه
مصر گفت:« اجعلی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم» _سوره یوسف، آیه55_ (خزانهداری را به من بسپار که من هم امینم و هم دانای کار.) بعد کار حضرت یوسف به جایی رسید که کشورداری مصر تا حدود یمن به او سپرده شد.
البته یوسف هم حقگو بود و هم مجری و عامل حق؛ و خداوند هم در قرآن این کار را بر یوسف عیب نگرفت.
ذوالقرنین نیز چنین بود. او بندهای بود که خدا دوست داشت و خدا نیز او دوست می داشت.
پس خدا اسباب جهان را در اختیارش قرار داد و او را مالک شرق و مغرب جهان کرد.
نتیجه گیری
امام علیه السلام در پایان این مناظره رو به جمعیت حاضر فرمود:: «ای گروه، خود را به آداب واقعی که خداوند برای مؤمنین خواسته مودب کنید و از آنچه خداوند امر و نهی کرده تجاوز نکنید. در مسائلی که نمی دانید اظهار نظر نکنید و علم آن مسائل را از اهلش بخواهید. درصدد باشید که ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسید.
این کار شما را به خدا نزدیکتر و از جهل و نادانی دورتر میسازد. نادانی و جهالت را رها کنید و برای اهلش بگذارید زیرا که طرفداران جهالت زیاد و هواداران علم اندک اند.