عده ای از
حضرت رضا علیه السلام خواهش کردند که در حضور
مأمون در مناظرهای در مورد
امامت شرکت کند. امام پذیرفت، مجلسی تشکیل شد و «
یحیی بن ضحاک سمرقندی » برای بحث با او دعوت شد.
امام فرمود:« بپرس! »
او گفت: « شما بپرسید ای پسر
رسول خدا تا ما به سؤال شما افتخار کنیم.»
امام فرمود:«ای یحیی، نظر تو درباره کسی که ادعا میکند راستگوست ولی به راستگویان، نسبت دروغگویی میدهد، چیست؟ آیا چنین کسی راستگو و پیرو دین حق است یا دروغگو؟»
یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت.
مأمون گفت: « چرا جواب نمیدهی؟ »
یحیی گفت: « سؤالی از من کرد که نمیتوانم پاسخ دهم.»
مأمون از حضرت رضا علیه السلام پرسید:« منظورتان از این سؤال چه بود؟»
امام فرمود:« من از یحیی با کنایه پرسیدم اگر
ابوبکر راستگو بوده، پس راویان صادق و راستگو که گفته اند ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا اعلام کرد: « شما مرا امیر خود قرار دادید ولی من بهتر از شما نیستم.» باید این سخن هم راست باشد و اگر این سخن ابوبکر راست است می گوییم امیر باید از رعیّت بهتر باشد، پس ابوبکر امام نیست.
همچنین از قول ابوبکر نقل کرده اند که گفته است: « من شیطانی دارم که مرا وسوسه می کند و من گرفتار او هستم.» اگر ابوبکر راستگوست و این سخن هم راست است، پس نمی تواند امام باشد چون شیطان نمی تواند در امام تصرّف کند و نیز از
عمر نقل کرده اند که گفته است: « امامت ابوبکر یک کار ناگهانی و بدون مقدمه بود که خداوند ما را از شر آن حفظ کرد؛ پس هر کس این کار را تکرار کند، او را بکشید. »
اگر عمر راستگو بود پس امامت ابوبکر به نظر عمر هم صحیح نبوده و اگر دروغ گفته که خودش برای زعامت و رهبری مسلمین لیاقت ندارد. »
سخن حضرت که به اینجا رسید مأمون آنچنان عصبانی و ناراحت شد که بی مقدمه فریادی کشید که همه آن عده متفرق شدند.
سپس رو کرد به
بنی هاشم و گفت: « مگر من نگفتم حضرت رضا را شروع کننده بحث قرار ندهید و بر علیه او جمع نشوید؟! اینها علمشان از علم رسول الله است !»
منابع:
- بحارالانوار، ج 10، ص 348. ح 6.
- از مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 404 - 405.
مراجعه شود به: