عبدالله بن معمر لیثی خدمت امام باقر علیه السلام رسید و گفت: «شنیدهام شما
ازدواج موقت را
حلال دانستهاید.»
امام فرمود:« خداوند آن را در کتابش حلال کرده،
رسول خدا سنّت فرمود و اصحاب او هم عمل کردند.»
عبدالله گفت: « اما
عمر بن خطاب آنرا
حرام کرد.»
امام فرمود:« ما به قول خدا و رسول هستیم و تو بر قول رفیقت باش.»
عبدالله گفت:« آیا برای خود شما خوشایند است زنانتان متعه شوند؟»
امام فرمود:« این چه سؤالی است،احمق؟ همان خدایی که متعه را در کتابش برای بندگانش مباح دانسته، از تو و از آن کسی که بیدلیل آن را نهی کرده، غیرتمندتر است. مگر برای تو خوشآیند است که دخترانت به نکاح یکی از بافندههای یثرب درآیند؟»
گفت: « نه.»
امام فرمود: « چرا حرام میدانی آنچه را که خداوند حلال فرمود؟ نکاح که دیگر حلال است!»
گفت:« من آن را حرام نمیدانم، بلکه میگویم یک بافنده همشأن ما نیست؛ با شئون اجتماعی ما تناسب ندارد.»
امام فرمود:« مگر بافنده چه اشکالی دارد؟ کسی را که خداوند از عملش راضی است و
حوریان بهشتی را به همسری او در میآورد، تو حاضر نمیشوی او را بپذیری؟»
(یعنی ای مسکین! آنچه خداوند راضی است خوب است و صحیح، نه آنچه تو میپنداری!)
عبدالله خندید و گفت:« راست گفتید. باید گفت سینههای شما محل پرورش درختان علم است. شما از میوههای آنها استفاده میکنید و مردم از برگهایشان.»
منابع:
بحار الانوار، ج 46، ص 356، ح 10.
مراجعه شود به:
مناظرات امام باقر علیه السلام