حاج میرزا نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین فرزند میرزا محسن بهشتی در
اصفهان تولد یافت، تحصیلاتش را در مکتب ادامه می داد که پدرش را در ده سالگی از دست داد اما با همت مادر خود نصرالله توانست تحصیلاتش را در
زبان فارسی و مقدمات عربی ادامه دهد، آنگاه به مطالعه اخبار و احادیث و فقه و اصول پرداخت. فلسفه را نزد آخوند ملا صالح فریدنی آموخت و در
تاریخ ادیان نیز مطالعاتی به عمل آورد.
در 33 سالگی به سیر و سفر پرداخته، با کاروان حج از اصفهان به حجاز رفته، بعد زا مناسک حج به عراق، هند سفر و دو سال در بمبئی و مدتی در کلکته و برخی دیگر از شهرهای هند اقامت کرد. در سفر هند کتاب من الخلق الی الحق را تألیف و منتشر کرد. در این کتاب ضمن حمله به پارهای مسائل و موضوعات خرافی و حمله به برخی از علمای شیعه افکار آزادیخواهانه و متجددانه در آن بسیار دیده میشود. چون اسماعیلیه از مطالب کتاب برآشفتند و میخواستند که دولت هندوی را تنبیه نماید به بوشهر آمد و در اینجا با سید جمال الدین اسدآبادی ملاقات کرد و با آشنائی با شخصیت استثنائی و افکار بلند و آزادیخواهانه اسد آبادی ، ملک المتکلمین در آزادیخواهی دلیرتر و جازم تر گشت .
ملک المتکلمین با بیان شیوا و سخنان سنجیده خود در اصفهان طرفداران بسیار یافت اما چون با فرقه ازلیه گهگاه تماس میگرفت مورد بیمهری علمای روحانی واقع شد. و چون میخواست مدرسهای در اصفهان تأسیس کند . مانع اقدامش گشتند، ملک به
تبریز رفت و به سخنرانی و تبلیغ پرداخت در آن زمان مظفرالدینمیرزا ولیعهد سخنانش شد بوی شالترمه، عبا و پول و لقب ملک المتکلمین داد.
بعد از دو سال از تبریز به
تهران رفت و چون علاقه داشت به اصفهان نزد خانواده خود برود با یاری ظللالسلطان به اصفهان رفت و درین شهر به وعظ و تبلیغ و تأسیس مدرسه مورد نظر خود در 1315 پرداخت و در سخنان خود به روحانیان و پارهای عقاید دینی حمله میکرد. از طرفی با فرقه ازلیه نیز گهگاه ارتباط مییافت یا در لفافه از عقاید آنان مطالبی بیان میکرد . لذا از طرف آقا نجفی روحانی با نفوذ و سیاسی بفساد عقیده متهم گشت و در ظاهر
ظلالسلطان از وی حمایت نکرد اما در باطن ویرا به تهران فرستاد تا ضد محمد علی میرزا و به نفع خود به تبلیغ بپردازد.
ملک المتکلمین به ناچار به تهران آمد ، وارد سیاست گشت و به ترویج افکار آزادیخواهانه و متجددانه پرداخت و در نتیجه مورد توجه امینالدوله صدر اعظم قرار گرفت ، ملک المتکلمین به اشاره امین الدوله به مدرسه رشدیه رفت در آنجا به تدریس پرداخت و با میرزا حسن رشدیه و شیخ هادی نجمآبادی آشنا شد و جداً برای تأسیس مدارس جدید به تبلیغ منبری پرداخت، در این احوال امین الدوله برکنار و امین السلطان صدراعظم گردید و چون موضوع قرضه از روسیه پیش آمد . ملک المتکلمین با سخنرانیهای جالب و نافذ خود مردم را برانگیخت در نتیجه تعطیل عمومی شد و در تظاهرات و پخش شبنامهها دولت به دستگیری عدهای از معلمان مدرسه رشدیه پرداخت و هدهای را تبعید کرد اما ملک المتکلمین با یاری سید محمد طباطبائی در تهران ماند .
سید محمد طباطبائی که مردی آزاده و روشنفکر بود. در مسجدی که خود در آن نماز میخواند . برای ملک المتکلمین ترتیب داد و از این زمان به بعد ملک المتکلمین ضمن سخنرانیهای شورانگیز مذهبی از عدل و مساوات نیز سخن میگفت و به تکیه دولت نیز راه یافت و سخنرانی کرد و
مظفرالدین شاه یک انگشتر الماس به ملک المتکلمین داد.
در قرضه دوم نیز ملک المتکلمین به مخالفت برخاست و ضد دولت به سخنرانی پرداخت اما مورد تعقیب پلیس قرار گرفت و بقصد سفر به اروپا از تهران به رشت رفته به سخنرانی پرداخت و چون به روحانیان حمله نمود مورد تکفیر قرار گرفته لذا به بندرانزلی و از آنجا به باد کوبه و چند شهر قفقاز رفت ولی به اروپا نتوانست برود لذا از راه عشقآباد به
مشهد رفت و در این شهر توانست در مسجد گوهرشاد سخنرانی کند و از این شهر به تهران و بی سرو صدا به اصفهان به عزم دیدن خانواده و از آنجا به قصد رفتن به هند به شیراز رفت .
ملک المتکلمین در شیراز طی سخنرانیهای خود از عدل و مساوات سخن راند و به انتقاد روحانیان نیز میپرداخت و چون از طرف علما تکفیر گردید به اصفهان تبعید شد اما بواسطه مخالفت آقا نجفی در چهار فرسنگی اصفهان در روستای مهدیآبد سکونت نمود.
چندی بعد ملک المتکلمین با خانوادهاش به تهران رفت و در محله پامنار مسکن گزید و بعد از مدتی به کردستان رفت و با سالارالدوله که ادعای سلطنت داشت ملاقات کرد و در بازگشت به تهران ضدعین الدوله و محمد علی میرزا به تبلیغ پرداخت و از طرف دولت تحت تعقیب قرار گرفت که پیش از اجرای حکم بوسیله دبیر حضور (قوام السلطنه ) با خبر شده به منزل
وثوقالدوله رفت و آنجا توانست به تهران بیاید و در نزد طباطبائی ماند تا از خطر توقیف در امان باشد . در این احوال کشته شدن چند طلبه بوسیله سربازان و چوب زدن یک نفر تاجر قند بوسیله علاء الدوله صورت گرفت . علما و عدهای بسیار به حضرت عبدالعظیم رفته ، ببست نشستند و ملک المتکلمین نیز با سخنرانیهای خود به کمک مشروطهخواهان برخاست . دیگر از علمای روحانی انتقاد نمیکرد و در هنگام رفتن علما به قم نیز ملک المتکلیمن همراه آنان بود .
ملک المتکلمین از قتل اتابک اظهار خوشحالی میکرد و چون محمدعلیشاه به باغشاه رفت ملک المتکلمین حملات تندی به محمد علیشاه میکرد.
در کمیته انقلاب ملی ملک المتکلمین و سید جمال الدین واعظ اصفهانی وارد شدند و به امر کمیته مأمور تحریک مردم به شورش شدند و بنوشتن مقالات ضد دولتی پرداختند جلسات کمیته پنهانی از نیمه شب تا سپیده دم در خانه حکیم الملک تشکیل میگشت و ملک المتکلمین نیز به درباریان و شاه سخت حمله میکرد .
چون کار مخالفت با شاه بالا گرفت و ملک المتکلمین احساس خطر کرد در مجلس متحصن گشت و شاه از مجلس خواستار تبعید هشت نفر از جمله ملک المتکلمین گردید ولی مجلس به شدت از مخالفان شاه حمایت میکرد.
در این گیر و دار مجلس به توپ بسته شد . ملک المتکلمین با سایر متحصان به پارک امین الدوله ( در آنزمان متصل به باغ مجلس بود ) گریخت و امینالدوله تلفنی ورود آنان را به شاه خبر داد . چون سربازان شاه وارد پارک شدند ، با کمک علیخان پیش خدمت امین الدوله ملک المتکلمین و همراهان شبانه از باغ خارج گردیده تا جای امنی بیابند و چون چشمان ملک المتکلمین آب آورده و شبها بدون کمک نمیتوانست راه برود به چنگ سربازان گرفتار و به باغشاه برده شد . ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را پس از اینکه دو روز کتک زدند و ناسزا گفتند با طناب خفه کردند .
چون ملک المتکلمین با طناب خفه شد او را در
باغشاه در محلی نا معلوم دفن کردند . ملک المتکلمین بیشک یکی از آزادگان ایران و سخنوران بزرگ ایران زمین و نویسنده بزرگی در زمینه مقالات سیاسی و اجتماعی و انتقادی بود . در راه پیشبرد مشروطه کوششهای بسیار کرد . از کلمات ملک المتکلمین :
« من نمیدانم این خون فاسد که در عروق شما جاریاست چقدر عزیز است که نمیخواهید یک قطره آنرا در راه شرافت و افتخار و نجات وطن و بدست آوردن آزادی بریزید، شما به پستی و دون همتی و تحمل ظلم چنان عادت کردهاید که به هر حقارتی تن در میدهید »
« برهر فرد آزادیخواه علاقهمند به مشروطه واجب است که این درخت کهن استبداد را ریشه کن کند والا او بنیان ما و مشروطه را برابد خواهد داد » .
پس از سخنان بی مغز و مستبدانه محمد علیشاه در باغشاه خطاب به ملک المتکلمین و سایر مبارزان ملک المتکلمین چنین گفت :
« ای پادشاه کوشش من برای این بود که مملکت ایران از این تاریکی جهل و نادانی و فقر و پریشانی بیرون آمده در ردیف ملل بزرگ جهان جای گیرد » .
سعی من برای این بود که ایران مقامی را که در تاریخ گذشته داشته و بر جهانیان حکمفرمائی میکرده بدست بیاورد نه اینکه دست نشانده اجانب شود و دیگران به آن فرمان فرمانروائی کنند .
مجاهدت من بر این بود که شاهنشاه ایران در ردیف امپراطوران جهان جا بگیرد و بر یک ملت متمدن و آگاه به مقتضیات زمان و مترقی سلطنت کند و چون ترقی ملک و ملت جز در تحت لواء قانون و عدالت و بسط دانش و تربیت میسر نبود و برای وصول به مدارج عالیه تمدن و هم قدم شدن با کاروان علم که دنیا را در تحت نفوذ خود قرار داده و عنقریب عالم شرق را از انوار تابناک خود روشن خواهد نمود راهی جز برقراری حکومت مشروطه و بسط عدالت و شرکت دادن برگزیدگان ملت در تقدیرات خود نبود .
ناچار همان راهی را که دنیای متمدن به این مقام شامخ علم و صعنت رسانیده در پیش گرفتم ، و این راه صواب را در مصلحت پادشاه و ملت خود تشخیص داده بودم .
و اگر راهی غیر از این پیش گرفته بودم و از نصایح بیخردانه درباریان که جز منافع شخصی و ستمکاری منظوری ندارند و در نتیجه کار ملک و ملت را به این درجه از مذلت و پستی سوق دادهاند و اجانب را بر تمام شئون مملکت مسلط کردهاند پیروی کرده بودم اول بتوکه پادشاه
ایران هستی و سعادت و شقاوت ایران در درجه اول بتو متوجه است خیانت کرده بودم .
زیرا اگر مملکت ایران باوج ترقی و سعادت نایل شود و از ترقیات محیر العقول دنیا بهرهمند گردد و در ردیف ممالک راقیه قرار گیرد منافع و افتخارات آن اول متوجه شخص تو خواهد شد .
سپس با دست بطرف میرزا جهانگیرخان که لباسهای پاره و خون آلود و سر تا پا مجروح در کنارش ایستاده بود کرد و چنین گفت :
ببختانه این است حاصل سلطنت و فرمانفرمائی تو بر ملت ایران و این است حاصل قسمهائی که برای حفظ مشروطیت و سعادت ملت خودروی و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی و حکم قتل مرا صادر نمودی بدان که از کشته شدن من نتیجهای عاید تو نخواهد شد و منفعتی نخواهی برد زیرا از هر قطره خون من هزاران ملک المتکلمین بوجود خواهد آمد و پرچم عدالت و مشروطیت را خواهند برداشت. نقل از کتاب زندگانی ملک المتکلمین تالیف مهدی ملک زاده .
در مورد اتحاد مسلمین چنین گفته بود :
« اسلام حقیقی و واقعی اسلامی که شالودهاش در روی آن
قرآن مجید و پایهاش در روی گفتههای خداوند کریم و کردار پیامبر اکرم استوار گشته برای رستگاری دنیا و آخرت و وصول به مقام داش و فظلیت از تمام ادیان برتری دارد و هرگاه علماء دین و جانشینان سیدالمرسلین آن اسلام حقیقی و و اقعی را آلوده به خرافات و موهومات نکرده بودند و فروع و رسومی که با حقیقت اسلام تناسبی ندارد بجای اصول بکار نبرده بودند و پیرایههای گوناگون بر پیکر حق و حقیقت نپوشانده بودند امروز مسلمانان دارای همان علو مقامیکه در خور این دین حنیف است بودند و به روح و جسم جهانیان حکمفرمائی میکردند و ازاین ذلت و مسکنت فقر و پریشانی بیسوادی و جهل و دوری از قافله علم و تمدن فرسنگها دور بودند و نسل مسلمانان صدر اسلام با بزرگی و سروری زندگانی میکرد .
ولی چون نخواستند یا نداستند فلسفه و حقیقت اسلام را درک کنند مسلمانان را به این روز سیاه نشاندند ...