رسول اللهصلیاللهعلیهوآلهوسلم در مجلسی نشسته بودند و یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده بودند. در این میان یک مسلمان که فقیر نیز بود از در رسید و در نقطهای جای خالی یافت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامههای خود را جمع کرد و خود را کنار کشید.
رسول اکرمصلیاللهعلیهوآلهوسلم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت:
«ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد یا ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟»
گفت : نه یا رسولالله .
پیامبر گفت ترسیدی که جامه هایت کثیف و آلوده شود؟
گفت:نه .
پرسید پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی.
او گفت: اعتراف می کنم که اشتباهی مرتکب شدهام. و اکنون حاضرم به جبران این خطا و کفاره این گناه نیمی از ثروتم را به این مرد ببخشم.
مرد فقیر گفت ولی من حاضر نیستم بپذیرم. چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد.
ماخذ: اصول کافی ج2 صفحه: 260 داستان راستان ص: 69