مسائل فرعی فلسفه، مسائلی هستند که با این که از اولین روز حیات
فلسفه مطرح بوده اند، اما از جهت بنیادین و اساسی بودن، در مرتبه دوم، پس از
مسائل اصلی فلسفه قرار گرفته و فرعی محسوب می شوند.
برای روشن تر شدن موضوع و این که چرا این مسائل در رتبه دوم قرار می گیرند، مثالی می زنیم:
فرض کنید می خواهیم چیستی
روح یا
انسان یا
عدالت را بدانیم. ( که مسائلی فرعی محسوب می شوند.)
اما قبل از آن، باید مسائل دیگری را حل کرده باشیم تا بتوانیم حقیقت این امور را بیابیم. ما می خواهیم چیستی این امور را
بشناسیم، اما قبلا باید بدانیم که: خود
شناخت چیست؟ آیا ممکن است که شناخت ما درست و منطبق با حقیقت نباشد؟ و مسائلی از این قبیل که در شاخه
معرفت شناسی فلسفه مورد بررسی قرار می گیرند.
از سوی دیگر می خواهیم ببینیم که آیا این امور واقعا
وجود دارند یا این که صرفا محصول خیالات و تصورات ذهنی ما هستند؟ برای این مقصود، باید بدانیم که اساسا وجود یعنی چه؟ آیا ممکن است که چیزی غیر
مادی مانند روح وجود داشته باشد؟ و غیره.. . این پرسش ها ما را به شاخه ای از مسائل اصلی فلسفه به نام
مابعدالطبیعه یا متافیزیک راهنمایی می کند که در آن، این موضوعات مورد بررسی قرار می گیرند.
به سخن دیگر، مسائل اساسی تری هستند که از جهت
منطقی تقدم بر این مسائل فرعی دارند و تا در قبال آن مسائل بنیادین که در حکم پایه های معرفت و فلسفه بشری هستند، موضعی گرفته نشود، نمی توان به مسائل و موضوعات دیگر رسید.
به طور خلاصه، مسائل فرعی فلسفه مسائلی است که برای پرداختن به آن ها باید مسائل دیگری را قبلا حل و فصل کرد و یا دست کم به گونه ای قبول کرد.
فهرست مسائل فرعی فلسفه