منو
 صفحه های تصادفی
اتم هیدروژن
شیخ محمد عبده و نهج البلاغه
الگوساز و برشکار لباس زنانه
سطوح تماس در فوتبال
همجواری دو نقطه در عکاسی
الکترودینامیک کوانتومی
مطالب علمی سایت المپیاد رشد
لیره
خودداری امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید
یحیی بن اکثم
 کاربر Online
382 کاربر online

محمد بروجردی

تازه کردن چاپ
دانشنامه
(cached)

اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال 1333 در روستای دره گرگ به دنیا آمد. دره گرگ روستای کوچکی است در اطراف شهرستان بروجرد. پنج ساله بود ه پدرش را از دست داد. از آن پس مادرش برای او هم مادر بود و هم پدر. مادر محمد ماند و پنج طفل یتیم. می بایست هر طور شده، این چند بچه را سر و سامانی بدهد. باروبندیلش را جمع کرد و به تهران آمد. محمد کوچکترین شاگرد کارگاه تشک دوزی وی ماهرترین آنها بود. اما آشنایی محمد با یکی از مبارزین مسلمان مسیر زندگی او را تغییر داد. این جوان محمد را با خود به مسجد و جلسات مذهبی می‌برد و در این جلسات بود که محمد با امام خمینی آشنا شد. در همین آشنایی بود که او ع لت مخالفت و مبارزه‌ی امام را با شاه برای محمد توضیح داد. در این جلسات محمد آگاهی‌های سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته رفته رشد کرد. او که فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و اسرائیل آگاهی و پیروی از امام خمینی است، همه‌ی همت خویش را در این راه به کار بست. او شبها اعلامیه‌های امام را در کوچه‌ پس کوچه‌ها به خانه‌ها و مغازه‌ها می‌انداخت. کم کم کارش به جایی رسید که جوانان مبارز را برای کارهای بزرگتر و اساسی‌تر دور هم جمع کرد. این گروه به گروه توحیدی صف معروف بود و برای پیروزی انقلاب کارهای بزرگی انجام داد. از جمله طرح هایی که این گروه به رهبری محمد بروجردی انجام داد انفجار کافه‌ی خوان سالار بود. و با این کار به رژیم شاه فهماند که نمی‌تواند بدون توجه به خواست مردم مسلمان ایران هر کاری را انجام دهند. رساندن اعلامیه‌های امام و نوارهای سخنرانی آن حضرت در کوتاهترین زمان به دست مردم از جمله‌ کارهای اساسی گروه محمد بود. همچنین شرکت کردن در تظاهران به صورت مسلحانه و برای حمایت از مردم.
عاقبت مبارزه‌ی مردم با همراهی و دلسوزی افرادی چون محمد بروجردی و یارانش، کار را به جایی رساند که شاه مجبور شد از ایران فرار کند. برای ورود امام لازم بود که گروهی مسلح مخفیانه حفاظت ایشان را عهده بگیرد. شورای انقلاب بعد از بحث و گفتگوهای زیاد گروه توحیدی صف را انتخاب کردند.
آن روز یعنی 12 بهمن سال 57، روزی بزرگ و سرنوشت ساز بود و کاری که محمد و گروهش انجام دادند کاری تاریخی بود. محمد از طریق یک دستگاه بسیم‌ مکالمات بین سران ارتش را گوش می کرد و از فعل و انفعالات آنان با خبر می شد و می‌توانست عکس‌العمل مناسب انجام دهد.
وقتی امام دستور تشکیل نیرویی متشکل از افراد فعال شورای انقلاب را مطرح کردند محمد جزو چند نفری بود که برای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب جمع شدند. هر روز توطئه‌ها در شهرهای مرزی ایران بیشتر می‌شد که محمد به فکر کردستان افتاد و برای برقراری آرامش نیرو به آنجا فرستاد و با توجه به خطر سقوط پاوه خود نیز به آنجا رهسپار شد. یکی دیگر از کارهای بروجردی، تشکیل نیروی آموزش دیده و منسجم از بچه‌های سپاه بود. وقتی شهید محلاتی نماینده‌ی امام در سپاه فرماندهی کل سپاه را به محمد پیشنهاد کرد او نپذیرفت و خودش پیشنهاد کرد تا فرماندهی تیپ ویژه‌ی شهدا را به او بدهند تا این تیپ از هم نباشد. با گرفتن این حکم برخوردهای محمد هر روز بیشتر می شد تا اینکه روزی ماشین محمد بوسیله‌ی مین ضد تانک منفجر شد. شدت جراحات محمد آنقدر زیاد بود که چند لحظه بعد روح پاکش به ملکوت پیوست.



تعداد بازدید ها: 12408


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..