روز نهم
محرم بود که
شمر بن ذی الجوشن با نامهی
عبیدالله بن زیاد از
نخیله که لشگرگاه و پادگان کوفه بود، به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر وارد
کربلا شد و آن را برای
عمر بن سعد خواند.
عمر بن سعد به شمر گفت:« وای بر تو! خدا خانهات را خراب کند! این چه پیام زشت و ننگینی است که برای من آوردهای! به خدا سوگند تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم منصرف کردی و کار را خراب کردی. امیدوار بودم این کار به صلح ختم شود. به خدا سوگند، حسین تسلیم نخواهد شد؛ زیرا روح پدرش،
علی، در کالبد اوست.»
شمر به او گفت:« بگو بدانم اکنون چه میخواهی بکنی؟ آیا فرمان امیر را اطاعت میکنی و با دشمنش میجنگی، یا از فرماندهی انصراف میدهی و من مسئولیت لشگر را به عهده خواهم گرفت؟»
عمر بن سعد گفت:« فرماندهی لشگر را به تو واگذار نمیکنم چرا که در تو این شایستگی را نمیبینم. من خودم این کار را به پایان میرسانم. تو فرمانده پیادهنظام باش.»
سرانجام عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه، نهم محرم، آمادهی جنگ با سپاه امام حسین علیه السلام شد.
امام صادق علیه السلام در روایتی، روز تاسوعا، نهم محرم، را چنین توصیف میکند:« تاسوعا روزی است که لشگر
کوفه و
شام، امام حسین و اصحابش را محاصره کردند. ابن زیاد و عمر بن سعد از فراوانی سرباز در لشگر اظهار شادمانی میکردند. آنها حسین را تنها و غریب یافته بودند؛ میدانستند که دیگر کسی به یاریاش نخواهد آمد و اهل
عراق نیز او را کمک نخواهند کرد.»
منابع:
- قصه کربلا، ص 228.
- ارشاد مفید، ج 2، ص 89.
- سفینة البحار، ج 2، ص 123، کلمه تسع.
مراجعه شود به: