مأمون وقتی دید
امام رضا علیه السلام به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن خلافت نیست، گفت:« اکنون که خلافت را نمیپذیرید، پس ولیعهد و جانشین من باشید تا بعد از من خلافت به شما برسد.»
حضرت رضا علیه السلام که از نیت مأمون خبر داشت، فرمود:« به خدا قسم پدرم از قول پدرانش و آنها از قول
امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت کردهاند که
رسول خدا خبر داده است که من با مظلومیت تمام، مسموم میشوم و قبل از تو از دنیا میروم؛ ملائکهی آسمان و زمین بر من گریه میکنند و در سرزمینی غریب در کنار
هارون دفن خواهم شد.»
مأمون گفت:« ای فرزند رسول خدا! تا من زنده هستم چه کسی جرأت میکند جسارت کند و تو را بکشد؟!»
حضرت رضا علیه السلام فرمود:« اگر بخواهم بگویم چه کسی مرا می کشد، میگویم!»
مأمون که همهی راهها را به روی خودش بسته دید، حیلهی دیگری به کار بست و گفت: « شما با این حرف میخواهید خودتان را راحت کنید؛ میخواهید مردم بگویند طالب دنیا نیستید و به دنبال دنیا نمیروید!»
امام فرمود:« به خدا قسم! از وقتی که خدای تعالی مرا خلق فرمود، هرگز دروغ نگفتهام و به خاطر دنیا و حرف مردم از دنیا کناره نگرفتهام. ای مأمون، من میدانم نیت تو چیست.»
مأمون گفت:« نیتم چیست؟»
امام فرمود:« تو میخواهی مرا ولیعهد خود کنی تا مردم بگویند این علی بن موسی الرضا از دنیا کناره نمیگرفت بلکه دستش به دنیا نمیرسید؛ ببینید وقتی مأمون ولیعهدی را به او پیشنهاد کرد، چگونه در خلافت و ریاست طمع کرد و آن را پذیرفت!»
مأمون وقتی دید حضرت رضا علیه السلام دست او را خوانده، عصبانی شد و گفت:« پیوسته سخنان ناگوار در برابر من میگویی و خودت را از هیبت و جلال من در امان میبینی! به خدا قسم، اگر ولیعهدی مرا پذیرفتی که هیچ، و الا تو را مجبور میکنم و اگر باز هم نپذیرفتی، گردنت را میزنم!»
منابع:
- بحارالانوار، ج 49، ص 128، ح 3. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 139.
- بحارالانوار، ج 49، ص 182.
مراجعه شود به: