در باره قاتل
امام حسین علیه السلام چند گونه روایت وجود دارد:
1ـ «
شمر بن ذی الجوشن »: او امیر لشگر
عمر بن سعد بوده است. نوشتهاند که شمر خشمگین روی سینه مبارک امام نشست و محاسن او را گرفت. وقتی خواست سر امام را ببرد، امام لبخندی زد و فرمود:« میدانی من کیستم که میخواهی مرا بکشی؟»
شمر پاسخ داد:« آری، تو را خوب میشناسم، مادرت
فاطمه زهرا و پدرت
علی مرتضی و جدت
محمد مصطفی است. تو را می کشم و باکی ندارم.» سپس امام را با دوازده ضربه شمشیر به شهادت رساند و سر مبارک او را جدا کرد.
2ـ «
سنان بن انس نخعی »: او به
خولی گفت:« سر حسین را از بدن جدا کن.» اما خولی سست شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت:« خدا بازویت را سست گرداند. چرا می لرزی؟» و خود پیاده شد و سر امام را جدا کرد و به دست خولی داد.
3ـ « خولی بن یزید »: او بر امام یورش برد و سر مقدس آن بزرگوار را جدا نمود و نزد
عبیدالله بن زیاد برد و گفت:« رکاب مرا از طلا و نقره لبریز کن. من پادشاه بزرگی را به قتل رساندم، بهترین مردم را از نظر مادر و پدر و بهترین مردم از نظر نژاد و نسب را کشتم. »
منابع:
- بحارالانوار، ج 45، ص 56
- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78
- الاستیعاب، ج 1، ص 393
- قصه کربلا، ص 373.
مراجعه شود به: