منو
 کاربر Online
350 کاربر online

طی الارض و خبرهای غیبی

تازه کردن چاپ
فرهنگ > الهیات > دین اسلام > شیعه > دوران زندگی > دفاع از دین و مناظرات
(cached)



ورود به بصره برای پاسخگوئی به سئوالات

محمد بن فضل هاشمی میگوید: هنگامی که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شهادت یافت، وارد مدینه شدم و خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و به آن حضرت به عنوان “ولی امر” سلام کردم و تمام اموالی را که نزدم بود به آن حضرت تقدیم داشتم. سپس از حضرت راجع به نشانه های امامت سؤال کردم تا برای اهل بصره بیان کنم.

حضرت ودایع امامت را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در نزدشان بود، به من نشان دادند و فرمودند: به شیعیان ما در بصره و اطراف آن بگو که من نزد آنها خواهم آمد. عرض کردم: “ چه موقع؟” فرمود: "سه روز بعد از رسیدن شما به بصره. " من وارد بصره شدم و جریان را برای شیعیان شرح دادم. چون روز سوم شد، حضرت رضا علیه السلام وارد بصره شدند و به منزل حسن بن محمد رفتند.

ایشان فرمودند: "تمام کسانی که به دیدن محمد بن فضل آمده اند و شیعیان دیگر و همچنین “جاثلیق” (بزرگ نصرانی ها) و “رأس الجالوت” (بزرگ یهودیان) را حاضر کن تا هر کس هر سؤالی دارد، بپرسد".

طی الارض و آشنایی به همه زبانهای دنیا

محمد بن حسن همه آنها را جمع کرد و جایگاهی برای حضرت رضا علیه السلام آماده شد. حضرت نشستند و فرمودند: "سلام علیکم" آن جماعت پرسیدند: "شما کیستید؟" حضرت فرمود: "من علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب و فرزند رسول خدا هستم". امروز صبح، نمازم را با والی مدینه خوانده ام و سپس والی مدینه نامه یکی از دوستانش را برای من خواند و با من در بسیاری از امور مشورت کرد. من راهنماییهایی برای او داشتم و وعده داده ام که همین امروز بعد از عصر نزد او بازگردم و این کار را هم خواهم کرد. « ولاحول ولاقوه الابالله »

آن جماعت که همه حیرت زده شده بودند گفتند: یابن رسول الله! ما دیگر دلیلی برای امامت شما نمیخواهیم. زیرا آمدن از مدینه به بصره و بازگشتن در همان روز به مدینه به هیچ وجه برای یک شخص عادی، مقدور نیست. مگر از طریق “طی الارض”
حضرت فرمود: "من آمده ام تا هر چه میخواهید بپرسید" ابتدا عمرو بن هدّاب گفت: این محمد بن نفس چیزهایی از شما میگوید که قلب نمی پذیرد. او میگوید: شما تمام زبانها و لغات را میدانید!

حضرت فرمود: بله، راست میگوید. عمر بن هداب گفت: "حالا شما را آزمایش میکنیم". رفتند و افرادی که به رومی و هندی و فارسی و ترکی سخن میگفتند، حاضر کردند و حضرت با تمام آنها به لغت خودشان صحبت کرد و پرسشهای آنان را جواب فرمود. حاضرین همه تعجّب کردند و متحیّر شدند.
آنها اقرار کردند که آن حضرت از خود آنها به زبانشان فصیح تر و رساتر سخن می گوید.

آشنایی به انجیل بهتر از جاثلیق

سپس حضرت رضا علیه السلام رو کردند به جاثلیق و برای اثبات نبوت حضرت رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم از انجیل دلائل زیادی بیان کردند و فرمودند: "ایمان بیاور"، جاثلیق گفت: این پیغمبری که میگوئی اسمش در تورات و انجیل و نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و وصیش علی و دخترش فاطمه و دو پسرش حسن و حسین است.

آشنایی به تورات بهتر از رأس الجالوت

حضرت نیز برای راس الجالوت هم از تورات استدلاتی را فرمودند بطوریکه هر دوی آنها اعتراف کردند که نمیتوانند جواب آن حضرت را بگویند بلکه جاثلیق گفت آنچه حضرت محمد فرمود صدق است و عدل و راس الجالوت گفت اگر نبود مسئله ریاست من بر یهود هر آینه به حضرت محمد ایمان می آورم و من کسی را داناتر به تورات و انجیل از شما ندیده ام و در تورات نام احماد و الیا و بنت اجماد و شبر و شبیر آمده است که تفسیرش به عربی همان محمد صلی الله علیه و آله وسلم و علی و فاطمه و حسن و حسین است سخن حضرت با آنها تا ظهر طول کشید و حضرت فرمود: من نماز میخوانم و به مدینه برمیگردم. چون به والی مدینه وعده داده ام و انشاءالله فردا برمیگردم.

عبدالله بن سلیمان اذان ظهر گفت و حضرت نماز خواندند و به اعجاز به مدینه برگشتند. فردا دوباره به بصره آمدند.

تکلم به زبان رومی و سندی و مسلمان شدن مرد نصرانی

جاریه ای خدمت حضرت رسید و با زبان رومی با حضرت سخن گفت و ایشان هم با همان زبان پاسخ گفتند. سپس مردی از اهل سند هندوستان آمد و و حضرت راجع به حقانیّت اسلام بیاناتی فرمود تا بالاخره به زبان سندی شهادتین را بر زبان جاری کرد و شالی را که به کمر بسته بود باز کرد.

دیدند در زیر آن، زُنّار (علامت نصرانیّت) بسته است. گفت: یا بن رسول الله شما به دست خودتان آنرا پاره کنید!" حضرت چاقویی خواستند و آن را پاره کردند و به محمد بن فضل فرمودند او را به حمّام ببر و پاک کن و برای او و عیالش لباس تهیه کن و آنها را جمیعاً به مدینه بفرست.

محمد بن فضل میگوید: آن جماعت به امامت حضرت معتقد شدند. حضرت آن شب را نزد ما خوابید و صبح با آن جماعت وداع کرد. من تا وسط قریه، آن حضرت را بدرقه کردم. سپس حضرت از راه به سویی رفت و چهار رکعت نماز گزارد و به من فرمود: ای محمد بازگرد! چشمهایت را ببند! من چشمهای خود را بستم. سپس فرمود: باز کن!همین که چشمهایم را باز کردم دیدم در خانه خود در بصره ام و دیگر حضرت رضا علیه السلام را ندیدم.

منابع:

  • بحارالانوار، ج 49، ص 73، ح 1. از الخرائج و الجرائح/ 204 تا 206.

مراجعه شود به:



تعداد بازدید ها: 24646


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..