تحقیر قدرت
بعضی در حد افراط ، قدرت را تحقیر کردهاند و اساسا کمال انسان را درضعف او دانستهاند . از نظر اینها انسان کامل ، یعنی انسانی که قدرت ندارد ، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز میکند .
سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است ، میگوید:
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
میگوید من آن مورچهای هستم که زیرپا ، لگدم میکنند ، زنبور نیستم که نیش بزنم و از نیشم ناله کنند .
نه آقای سعدی ! مگر امر دائر است که انسان یا باید مور باشد و یا زنبور که میگوئی من از میان مور بودن یا زنبور بودن ، مور بودن را انتخاب میکنم .
تو نه مور باش که زیردست و پا له شوی و نه زنبور باش که به کسی نیش بزنی . سعدی اینطور باید میگفت :
نه آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارم
که دارم زور و آزاری ندارم
اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد ، جای شکر دارد والا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد ، مثل این میشود که شاخ ندارد و شاخ هم نمیزند ، اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی ، آن وقت هنر کردهای . سعدی در جای دیگر( گلستان سعدی، باب سوم ، حکایت دوم . ) میگوید:
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی
که باری ، بند از دل برگشائی
عابدی را که به کوهی پناه برده و آنجا مشغول عبادت است ، توصیف و تمجید میکند . میگوید من به او گفتم که تو چرا به شهر نمیآئی که به مردم خدمت کنی .
عابد یک عذری میآورد ، سعدی هم سکوت میکند ، مثل اینکه عذر عابد را قبول کرده است ، میگوید
بگفت آنجا پری رویان نغزند
چوگل بسیار شد پیلان بلغزند
پری رویان نغز در شهر هستند ، اگر چشمم به آنها بیفتد ، اختیار خودم را ندارم و نمیتوانم خودم را ضبط کنم ، برای همین آمدهام خودم را در دامن غار حبس کردهام .
ماشاءالله به این کمال ! آدم برود خودش را یک جا حبس کند که به کمال برسد ؟ این که کمال نشد .
قرآن و مخالفت با ضعیف پروری
آقای سعدی ! قرآن احسن القصص را برای شما نقل کرده است . احسن القصص قرآن ، داستان
یوسف است ، داستان یوسف ، داستان "
انه من یتق و یصبر " ( سوره یوسف ، آیه . 90 ) است ، یعنی قرآن میگوید تو هم یوسف باش ! تمام امکانات و شرایط برای کامجویی فراهم شده و حتی راه فرار بسته است ولی در عین حال ، عفت خود را حفظ میکند و درهای بسته را به روی خود باز میکند .
یوسف ، جوانی عزب و بدون زن و در نهایت درجه زیبایی است . به جای اینکه او سراغ زنها برود ، زنها سراغ او میآیند .
روزی نیست که صدها نامه و پیغام برای او نیاید و از همه بالاتر اینکه متشخصترین زنان مصر ، " عاشق صد درصد عاشق " او شده است .
شرایط را فراهم کرده و خطر جانی برای او ایجاد کرده که یا کام میدهی و یا تو را به کشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت ، ( قرآن اینطور تعلیم میدهد ، مثل سعدی سخن نمیگوید ) .
اما یوسف چه میکند ؟ دست به سوی خدا برمیدارد و میگوید :
" رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه"
پروردگارا ! زندان برای من از آنچه این زنها مرا به سوی آن دعوت میکنند ، بهتر است ، خدایا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال این زنها گرفتار مکن ، امکان و قدرت اعمال شهوت دارم ، ولی نمیکنم .
بنابراین ، کمال انسان در ضعف انسان نیست ،اگرچه گاهی در ادبیات ما از این نوع حرفها دیده میشود که کمال انسان را در ضعف انسان معرفی میکنند ، حتی
باباطاهر در یکی از اشعار خودش همین را میگوید:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
تا اینجا درست است ، ولی بعد میگوید :
بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
هر چه میبینم دلم میخواهد ، برای اینکه دل را راحت کنم ، یک خنجر میخواهم که با آن خود را کور کنم تا دلم راحت شود .
خوب ، یک چیزهایی را هم میشنوی و باز دلت میخواهد ، پس یک خنجر هم باید در گوشهایت فرو کنی ! اخته هم که قطعا باید بشوی تا خودت را راحت راحت کرده باشی ! بعد میشوی " شیر بیدم و سرو اشکمی " که مولوی در مثنوی نقل میکند .
عجب انسان کاملی ، باباطاهر درست کرده ! انسان کامل باباطاهر ، دیگر خیلی عالی میشود ! انسانی که نه دست دارد ، نه پا دارد ، نه چشم دارد ، نه گوش دارد و هیچ چیز دیگری هم ندارد !
ما از این نوع دستورالعملها و اخلاقهای ضعیف پرور و دنی پرور در گوشه و کنار ادبیات خودمان زیاد داریم ، ولی باید توجه داشته باشیم که بشر اشتباه میکند و همیشه در حال افراط و تفریط است . از اینجا انسان میفهمد که واقعا اسلام نمیتواند جز از ناحیه خدا باشد .
اگر آدم ، سقراط باشد یک گوشه را میگیرد و اشتباه میکند ، افلاطون یک گوشه را میگیرد و اشتباه میکند ، بوعلی سینا یک گوشه را میگیرد ، محیالدین عربی و مولوی یک گوشه را میگیرند ، نیچه یک گوشه را میگیرد ، کارل مارکس یک گوشه دیگر را میگیرد ، ژان پل سارتر یک گوشه دیگر را میگیرد ، آن وقت چطور میتواند پیغمبر ، یک بشر باشد و اینگونه مکتبش جامع و عالی و مترقی باشد ؟ !
گویی اینها همه یک عده بچه هستند ، حرفهایشان را زدهاند و در نهایت امر ، یک معلم حرف خود را میگوید ، آن هم چقدر راقی و چقدر عالی ! این مکتب ضعف به هر حال یک مکتب است .
.البته سعدی ضد این مطلب را هم در جای دیگر گفته است :
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفت آن گلیم خویش برون میبرد زموج
وین سعی میکند که بگیرد غریق را
که در فرق عالم و عابد ، حرف درستی گفته است .
منبع :انسان کامل
شهید مطهری
صفحه 133