صوفى و قزلباش از شاه اسماعیل تا شاه طهماسب
«874 - 984 ق /1469 - 1576 م»
سلطان حیدر پسر شیخ جنید، پس از مرگ پدر، صوفى اعظم و مرشد کامل شد و با ازدواج با دختر
اوزون حسن اتحاد و دوستى خود را با
آق قویونلو مستحکمتر ساخت. سلطان جدید، براى آنکه صوفیان و مریدان صفوى را از دیگران ممتاز و مشخص گرداند، طاقیه ترکمانى را از سر ایشان برداشت، و تاج سرخ دوازده ترک بر سرشان نهاد، به همین سبب آنها را قزلباش گفتند؛ بعدها عثمانیها این اصطلاح را به صورتى توهین آمیز به کار بردند. با انقراض قراقویونلوها توسط ترکمانان آق قویونلو، این بار فاتحان جدید هدف بلند پروازیهاى صوفیان قرار گرفتند. اما اتحادى که بنابر مصالح سیاسى در عهد اوزون حسن بسته شده بود، به محض آنکه صفویان به صورت نیرویى درآمدند که آق قویونلو در جبهه مخالف صوفیان ایستاد و شیخ حیدر در این مبارزه جویى، جان باخت.
نتیجه اقدامات داعیان و مبلغان صفوی در تحکیم پایه های قدرت
اگر نهضت انقلابى صفوى که در ظرف مدت اندکى بیش از نیم قرن، براى بار دوم گرفتار ضربه گیج کننده ناشى از دست دادن رهبر فرقه مىشد، هنوز تداوم داشت و خاموش نشد، جاى شگفتى نیست. زیرا تداوم حرکت صوفیه، نتیجه اقدامات داعیان و مبلغان صفوى بود که از پایگاه خود در
اردبیل خارج شده و در عمق ارتفاعات
ارمنستان و
سوریه و آناتولى نفود کرده بودند. این مبلغان و داعیان با کارآمدى و کمال، وظایف خود را انجام مىدادند. در دوره طولانى آمادگى براى انقلاب صفوى، مبلغان به طور متناوب به اردبیل باز مىگشتند تا از مرشد کامل و رهبر روحى و مظهر الوهیت و رئیس فرقه خود، الهام تازه بگیرند. در آغاز کار شاه اسماعیل اول، مریدان و پیروان او را تا مدتى همچنان صوفى مىخواندند، و به همین سبب در کشورهاى اروپایى، پادشاه صفوى را که آوازه شهرتش به وسیله سیاحان و سوداگران و سفیران اروپایى به آن ممالک رسیده بود، صوفى بزرگ مىنامیدند، و این نام همچنان در دوران سلطنت
صفویه بر پادشاهان این سلسله باقى ماند.
اما دیرى نگذشت که عناوین صوفى و قزلباش با یکدیگر مرادف شد و کم کم در اواخر سلطنت شاه اسماعیل، عنوان دوم غلبه کرد و اتباع و هواداران آن پادشاه، یعنى طوایف ترک نژاد گوناگونى که در رکاب وى شمشیر مىزدند، به قزلباش معروف شدند. از این زمان، عنوان صوفى مفهوم مشخصتر و محدودترى یافت و بیشتر به خانواده هایى از طوایف قزلباش که در سابقه صوفیگرى و ارادت و خدمت به خاندان صفوى از دیگران ممتاز بودند، اتلاق شد. به همین سبب صوفیان بیشتر از طوایف روملو، شاملو و
قاجار وبدند و شخص شاه نیز رئیس و پیشواى ایشان، یا مرشد کامل خوانده مىشد.
اثراث روانی شکست چالدران
اما واقعه چالدران و شکست سخت شاه اسماعیل در این جنگ، صرفنظر از پیامدهاى سیاسى آن و تأثیراتش بر روابط دو کشور ایران و عثمانى، از نظر روانشناختى اجتماعى نیز، واقعهاى مهم به شمار مىرفت؛ این شکست، اثرات مخربى بر روحیه شاه اسماعیل اول وارد آورد و رفتارش را در امور کشورى و روابطش با قزلباش و تعادل میان عناصر ایرانى و ترکمان در دستگاه ادارى صفوى تحت تأثیر شدید قرار داد. چالدران، اعتماد شاه اسماعیل را به شکست ناپذیرى خودش در هم شکست؛ اعتمادى که بیش از آنکه مبتنى بر واقعیات و توانهاى فردى و اجتماعى او باشد، نتیجه القاى خرافه ها و باورهاى عامیانه طرفدارانش بود که او را در حد خدایى ستایش مىکردند. شاه اسماعیل در نظر پیروان ترک قزلباش، هم رهبر روحانى و هم رهبر دنیوى بود و هم چیزى بیش از این دو. شاه با افراد بى سواد قبایل خود، غالبا" به زبان خودشان سخن مىگفت، اما همین نحوه سخن گفتن با عوام و تأیید باورهایشان، او را نیز عوام زده کرده بود. نتیجه آموزشهاى دراز مدت و تاریخى صوفیان، کم کم این فکر را در آنها به وجود آورد که شاه را تجلى خدا مىدانستند و دولت صفوى در سالهاى اوایل تشکیل آن، در حقیقت یک دولت خدا سالارى بود. گزارش ونیزیان معاصر، گواه بر آن است که قزلباشها نسبت به رهبر خود بسیار فداکار و مخلص بودند و او را فناناپذیر تصور مىکردند. این اعتقاد در چالدران ضربه سختى خورد. اسماعیل گوشه گیر شد و با شرابخوارى و عیاشى مىخواست غمهاى خود را فراموش کند. بیشتر اوقات را به شکار مىرفت. در مدت دو سال پایان عمرش، هرگز سپاهیان خود را به جنگى نفرستاد. از دست رفتن وجهه اسماعیل سبب آن شد که قدرت رؤساى ترکمن از یک سو، و قدرت ایرانیان صاحب منصب بزرگ دیوانى از سوى دیگر افزایش یابد. در نتیجه کشمکشهاى داخلى جدى و سختى پیش آمد و در ظرف مدت یک سال پس از مرگ اسماعیل در 19 رجب 930 ق / 23 مه 1524 م جنگ داخلى میان گروههاى قزلباش رقیب با یکدیگر براى تفوق و داشتن سهم بیشتر از حکومت آغاز شد. ملاحظه اینکه شاه فرمانرواى دنیوى ایشان است از میان رفت و احترامى که براى وى به عنوان ظل الله فى الارضیین «= سایه خدا در زمین» قایل بودند، نادیده گرفته شد. با گسسته شدن رابطه دینى میان شاه و قزلباش، اقتدار فرمانروا تنها با شخصیت نیرومند و کارآمد قابل بقا بود.
حکومت خدا سالاری صفوی
همانگونه که پیش از این اشاره شد، دولت صفوى در آغاز تأسیس، شکلى از حکومت خدا سالارى بود. میان سیماى دینى و سیماى سیاسى دولت مرز مشخصى وجود نداشت. اگرچه وجود چنین پندارى، ناشى از تربیت قزلباشان و صوفیان و عقاید خرافه گونه و عامیان آنها بود که حتى بر صاحب منصبان و شخص شاه هم تحمیل مىکرد، اما در یک فرآیند واقعى اجتماعى و دولتمدارى که با فاز نهضت گونه و انقلابى گرى، تفاوتهاى نمایان داشت، این «ایمان» در محک واقعیت به زودى شکسته شد و مرزهاى حقیقى و لازم بین مناصب دینى و سیاسى و مقامهاى روحانى و دنیوى کشیده شد.
در عهد شاه اسماعیل اول، بالاترین صاحب منصب دولت که وکیل نفس نفیس همایونى یا نایب السلطنه خوانده مىشد، نماینده فرمانروا، هم از جنبه دینى و هم از جنبه سیاسى به شمار مىرفت. وى در واقع قائم مقام و المثناى شاه و مسؤول انتظام امور دینى و دولتى بود. نخستین کسى که این سمت را داشت یکى از افسران عالى رتبه قزلباش از قبیله شاملو و از زمره گروه کوچک یاران اسماعیل بود که هنگام اقامت وى در
گیلان، طرح آخرین مرحله انقلاب صفوى را ریخته بودند. چون قزلباشان ستون فقرات نیروهاى جنگى صفوى را تشکیل مىدادند، طبعا" حق خود مىدانستند که وکیل از میان ایشان برگزیده شود؛ و مقام امیر الامرایى، یعنى فرماندهى کل نیروهاى طوایف قزلباش را امتیازى ویژه خود مىشمردند. چنان مىنماید که در آغاز، این هر دو منصب، به عهده یک نفر بوده است. قورچى باشى هم که افسر نظامىبلند پایهاى بود و وظایف وى در اوایل دوران صفوى به خوبى شناخته نشده، یکى از سران قزلباش بوده است.
طى مدت اندکى، شاه اسماعیل و قزلباشان او، نهضت صفوى را در سراسر ایران اشاعه دادند. شاه نخست
تبریز را مسخر خود ساخت و سپس بخش خاورى هلال حاصلخیز را ضمیمه قلمرو صفوى کرد. مراحل عمده تحکیم امپراتورى صفوى به ترتیب از شکست بازمانده هاى نیروهاى آق قویونلو در نزدیکى
همدان «908 ق / 1503 م» که مرکز و جنوب را زیر سلطه اسماعیل قرار داد؛
مطیع کردن ولایات مجرد خزر یعنى
مازندران و گیلان، و تسخیر
یزد «909 ق / 1504 م»؛ برقرار کردن صلح و آرامش در مرز غربى و انضمام دیار بکر «911 - 13 ق / 1504 - 7 م»؛ برقرار کردن صلح و آرامش در مرز غربى و انضمام دیار بکر «911 - 13 ق / 1505 - 7 م»؛ تسخیر
بغداد و فتح جنوب غربى ایران «914 ق / 1508 م»؛ استیلا بر شیروان «915 ق / 1509 - 10 م»؛ و فتح خراسان «916 ق / 1510 م» است.
ایدئولوژی صفوی در آغاز حکومت شاه اسماعیل اول
تحمیل و شیوع عقاید صوفیان و «ایدئولوژى» صفوى، از همان آغاز، با صلابت و خشونت و زجر و آزار مخالفان شروع مىشود و این امر در سرزمینى که دست کم، هنوز در آن غلبه رسمىبا مذهب
تسنن بود، تا حدى اجتناب ناپذیر و به میزانى، ناشى از شور و شوق و هیجان انقلابى حاکم بر هواداران و پیروان آنها بود. برخى از مخالفان به قتل مىرسند و عده بیشترى از آنها به ناچار به نواحى که هنوز غلبه با
اهل سنت است، رانده شده، به دربار تیمور در
هرات پس از تسخیر خراسان و به پایتخت ازبکان مىروند.
عملا" غیر ممکن است که سهم عنصر خود جوش مبارزین و داعیان و مبلغان صفوى را در گسترش این نهضت برآورد نمود. در حقیقت، حضور این داعیان و مبلغان است که شهرت و دامنه جنبش را با وجودى که متناسب با خواستهاى باطنى و عقاید توده هاى مردم نیست، چنین شتابان رواج مىدهد.
پایه اصلى اجتماعى و سازمانى که از طریق آن «ایدئولوژى» صفوى و تبلیغات شیعى به تمامىشهرها و روستاهاى اطراف و اکناف گسترش مىیابد، قزلباشان و داعیان و مبلغان آنهایند. تشکیلات قزلباش، در فرداى
پیروزى شاه اسماعیل اول و اعلام حکومت و جلوس بر تخت، از رشد سریعى برخوردار مىشود؛ اما رهبر نهضت به زودى متوجه بن بستى مىشود که نضج گیرى قدرت بى رقیب قزلباشان مسلح براى وى به وجود مىآورد. نیروى مخربى که تنها در یک برهه از جنبش و در اوایل شکل گیرى آن به نحو کمال انجام وظیفه مىکرد، اکنون که مرحله ایجاد مناسبات اجتماعى و فاز تثبیت و شکل دادن به روابط و نهادها است، بى مهابا مقاومت مىکند و حق خود مىپندارد تا بر اریکه قدرت و ارکانهاى سیاسى و اقتصادى و نظامىتکیه زند، و صرفنظر از توان اجرایى و خرد پذیرى که لازمه این مرحله است، انتظار دارد فرامینش و خواستهایش توسط صوفى اعظم در نظر گرفته شده و حتى به موقع اجرا گذاشته شود.
تعیین نقش نیروهای وفادار و مخلص در عهد شاه اسماعیل اول
در واقع شاه اسماعیل با یک سؤال قدیمىو کهنه و در عین حال براى هر نهضت فارغ از زمان، تازه و بدیع روبهرو مىشود؛ و آن تعیین نقش نیروهاى انقلابى و وفادار و انقلابیون مخلص در نظام حکومتى و اجرایى است. اگر شور و شوق انقلابى که متکى بر ایمان و باور و تقلید محض و فاقد دلیل و جهت است، و در مرحله تخریب و تصرف به کار مىآید، در مرحله تثبیت نهادهاى اجتماعى که سنگ بنا و خمیر مایه اش، خرد و اندیشه و تجربه است، و نیازمند افراد کاردان و لایق و در عین حال معتقد است، چگونه مىتواند همسنگ و برابر شود. عمق این معضل براى شاه اسماعیل هنگامىآشکرتر شد که شکست چالدران، آن زعامت خدا گونه دروغین مرشد کامل و آن پندار صوفیان که او را مظهر الوهیت مىدانستند شکسته شد و قدرت شاه، برابر قدرت خاکیان و آدمیان نشست. در همین حال، مسئله مهم دیگرى معضل را عمیقتر مىساخت و آن موقعیت و منزلت اجتماعى به دست آمده بعد از فرداى انقلاب براى قزلباشان بود. صوفیان به قدرت رسیده، کم کم با مواهب قدرت و سهن برى از منافع دنیوى آشنا مىشدند و خود را در این فرایند استحاله ناگزیر مىیافتند و دل کندن و دست شستن از این همه امتیازات را که در پدید آوردنش سهم عمده داشتند، بسیار سخت و دشوار مىدیدند. تنها شش سال پس از جلوس شاه اسماعیل بود که وى از قدرت سران قزلباش چنان بیمناک شد که افسر برجسته ترکمان را که منصب وکیل داشت، خلع کرد و یک ایرانى را به جاى او گماشت. ایرانى دیگرى در 915 ق / 1509 - 10 م به این مقام منصوب شد. ناخشنودى قزلباشان که این منصبها را امتیاز ویژه خود مىشمردند، به تصادم میان ایشان و وکیل «نایب السلطنه» انجامید. شاه اسماعیل همچنین کوشید تا از قدرت امیرالامرا نیز بکاهد. تلفات سنگین قزلباش در جنگ چالدران، تا حدى نفوذ آنان را در آخرین دهه سلطنت اسماعیل سست کرد، ولى با وجود این، یک رئیس قزلباش در فاصله 922 - 8 ق / 1516 - 22 م بر ایالت مهم خراسان فرمان مىراند بى آنکه به اوامر شاه یا دستگاه ادارى مرکزى توجهى داشته باشد. از سوى دیگر، به محض آنکه اعتقاد قزلباشها نسبت به شخص شاه به عنوان مرشد کامل و سایه خدا بر روى زمین سست شد، به اطاعتها و وفاداریهاى قبیلهاى خود بازگشتند، چون عملا" از هیچ حیث براى شاه حرمت خاص قائل نبودند، بنابراین مایه تعجب نیست که شاه طهماسب، دست کم در مدت ده سال آغاز سلطنت، نتوانسته باشد قدرت خود را بر آنان اعمال کند. حتى در 937 ق / 1530 - 1 م، در ضمن پیشامد یک جنگ داخلى میان فرقه هاى قزلباش، گروهى از ترکمانان به چادر سلطنتى حمله کردند و دو تیر به تاج شاه اصابت کرد.
دوره فترت سلطنت قزلباش در سده دهم هجری قمری
دهه سوم سده دهم هجرى / 16 م یعنى از 930 ق / 1524 م تا 940 ق / 1533 م را مىتوان دوره فترت سلطنت قزلباشى دانست، پس از یک دوره مقدماتى فرمانروایى سه نفره رؤساى قزلباش در 932 - 3 ق / 1526 - 7 م جنگى درگرفت؛ سپس نوبت به فرمانروایى دو نفره روملو و تکلو رسید که در آن تفوق با تکلو بود «933 - 7 ق / 1527 - 30 م»، و سرانجام نوبت برترى شاملو رسید «937 - 40 ق / 1530 - 4 م». در 940 ق / 1533 - 4 م شاه طهماسب، حسین خان شاملو، رئیس قبیله شاملو و فرمانرواى واقعى کشور را به قتل رساند. چون این شخص لله محمد میرزا، فرزند خردسال شاه و از خویشاوندان نزدیک شاه طهماسب بود، عمل شاه بسیار مؤثر افتاد و نشانه آن بود که شاه مىخواهد از آن پس هم اسما" و هم رسما"، خود فرمانروایى کند. دو عمل دیگر که در این هنگام توسط شاه طهماسب صورت گرفت به این تصمیم قوت بیشترى بخشید؛ طهماسب اجازه نداد که
طایفه شاملو، فرد دیگرى را به فرماندهى قبیله انتخاب کند، بلکه آن را تحت فرمان مستقیم برادر کوچکترش بهرام میرزا قرار داد؛ و یک ایرانى را گماشب تا عهده دار منصب وکیل باشد. طهماسب که بدین ترتیب قدرت را در دست گرفت، به مدت چهل سال دیگر در قدرت باقى ماند؛ تا آن که در 982 ق / 1574 م بیمارى شاه، بار دیگر فرصتى را براى قزلباش فراهم آورد تا به قدرت سلطنتى بى اعتنایى نماید.
سلطنت پنجاه و دو ساله شاه طهماسب، تا حدى راز آلود است؛ این مدت فرمانروایى که طولانى ترین دوران شهریارى در دوره شاهان صفوى بوده است؛ کمتر بازتاب اجتماعى و سیاسى داشته است و تصویرى که ناظران غربى از او بر جاى گذاشته اند، کاملا" منفى و نامساعد به حال اوست. درباره خست او، تأکید فراوان شده است. حتى گفته اند که وى لباسهاى مستعمل خود را براى فروش به بازار مىفرستاد. حالات شخصى شاه نیز بین زهد مفرط و شرابخوارى بیش از اندازه در نوسان بود. بسیار سنگدل و بى رحم مىنمود و در اواخر عمر دچار مالیخولیا شده و کمابیش حالت انزوا داشت؛ هر چند جلوگیرى از تهاجم بیگانگان نشان مىدهد که وى از شجاعت و مهارت نظامىبى بهره نبوده است.
بازتاب استیلای قزلباش در مناصب دولتی
استیلاى قزلباشان بر کشور در میان سالهاى 930 ق / 1524 م و 940 ق / 1533 م، طبعا" بازتابى در اهمیت نسبى مناصب مهم دولتى داشت. دو منصب وکیل و امرالامرا که شاه اسماعیل براى شکستن قدرت قزلباشان، آنها را به ایرانیان واگذار کرد، بار دیگر به قزلباشها باز گردانده شد. غالبا" یک نفر صاحب این هر دو منصب بود. در این گونه موارد جنبه نظامىو سیاسى وکیل غلبه داشت. در حقیقت به صورتى که از آغاز پیدایش این دو منصب مقرر شده بود، در دست داشتن فرماندهى نظامىجزء عمده وظیفه وکیل به شمار مىرفت. ولى درآن زمان تقسیم وظایف ادارى، چنانکه باید صورت نگرفته بود؛ و اصطلاح وکیل در مورد رئیس دستگاه دیوان سالارى یعنى مأمورى که به عبارت درست وزیر خوانده مىشد نیز به کار مىرفت. و همین امر در منابع، سبب پیدا شدن اشتباهات بزرگ شده است. پس از 940 ق / 1533 م که کشتن حسین خان شاملو موقتا" تسلط نظامىرؤساى قزلباش را بر دستگاههاى سیاسى پایان داد، امیرالامرا به عنوان صاحب منصبى، از دستگاه مرکزى، از صحنه سیاسى خارج شد. این عنوان به فرمانداران ولایات مهم اختصاص یافت. با تنزل مقام امیرالامرایى، اهمیت قورچى باشى که پیش از آن تابع امیرالامرا بود افزایش یافت. از حدود 945 ق / 1538 - 9 م به بعد، بنا بر آنچه در منابع آمده، قدرت قورچى باشى هم در امور سیاسى و هم در امور نظامىتوسعه پیدا کرد. توجه به این نکته جالب است که در مدت چهل سال «955 - 95 ق / 1548 - 87 م» اکثر صاحب منصبانى که به مقام قورچى باشى ارتقاء یافتند، از قبیله افشار بودند؛ علاوه بر این، در این منصب تمایلى به موروثى شدن آن پدیدار شد. در انتصاب صدر، این جنبه ارثى بودن، به ویئه در اواخر سلطنت شاه طهماسب، مشهودتر است. انحطاط قدرت سیاسى و دینى صدر، که پیش از این در سلطنت شاه اسماعیل آغاز شده بود، در سلطنت شاه طهماسب شتاب بیشترى گرفت و دیگر از غیرت و حمیت در صدور و ترویج مذهب
تشیع دیده نمىشد، در عوض از مقام بالاى علم و دانش این صاحب منصبان که اغلب آمیخته به اغراق بود، سخن مىرفت. در نیمه دوم سلطنت طهماسب، تقریبا" هیچ اشارهاى به فعالیت سیاسى صدور نشده است؛ به نظر مىرسد که وضع آنان به عنوان متولیان و رئیس دستگاه دینى دولتى با قدرت علماى دینى مستقل و مجتهدان معارضه پیدا کرده بود.
از دوره فرمانروایى شاه عباس اول، تحولات فراوانى در ایران رخ مىدهد که سیر حوادث و جابجایى نیروهاى سیاسى و اجتماعى را به همراه مىآورد. این دوران در مقاله جداگانهاى به دست بررسى و تحلیل سپرده شده است.