شاه عباس دوم
«1052 - 1077 ق / 1642 - 1666 م»
پس از فوت شاه صفى، پسر 9 سالهاش عباس میرزا به نام شاه عباس ثانى در 15 صفر 1052 ق / 15 مه 1642 م به تخت سلطنت ایران جلوس نمود. وى که به اقتضاى کودکى، سالها محبوس حرم سرا مانده بود؛ به آسانى نمىتوانست از تأثیر محیط حرم و رؤیاهاى آن فاصله گیرد. چون هنوز کودکى خردسال بیش نبود، اختیار کارها به دست امیران افتاد و ساروتقى اعتمادالدوله وزیر سابق
مازندران و صدر اعظم، به نیابت شاه، زمام امور را در دست گرفت، اما شاه جوان، همینکه خود را از امر و نهى اطرافیان آزاد دید به اقتضاى فقدان تعادلى که لازمه کم تجربگى وى بود، دست به کارهاى افراط آمیز و تا حدى ناشى از خود نمایى زد. از یک سو، یک کرور تخفیف مالیاتى داد که قابل ملاحظه بود و موجب خرسندى عموم مردم شد که از بیدادهاى زمان پدرش، شاه صفى، به تنگ آمده بودند؛ اما از سوى دیگر به سعایت درباریان و تحریک آنها، در 1055 ق / 1645 م، ساروتقى اعتمادالدوله را به قتل آورد و دربار خود را از وزیرى کاردان و وفادار محروم ساخت. با این حال با مقایسه سلطنت پدرش شاه صفى، پادشاهى او، عاقلانه، بالنسبه متعادل، و تا حد زیادى موفق از کار درآمد.
شاه جوان پیرو شاه عباس کبیر
شاه عباس ثانى، به اقتضاى نام خود که آن را موافق یک رسم معمول به نام نیاى بزرگش مدیون مىساخت، دوست داشت خود را ثانى شاه عباس نشان دهد و تقلیدى که از برخى اعمال و اطوار
شاه عباس بزرگ مىکرد، غالباً او را در انظار عامه محبوب مىکرد. در اوایل سلطنتش، امام قلى خان - خان ازبک - که به علت ضعف بینایى از پادشاهى کناره گیرى و پدر محمد خان - برادرش - را به جاى خود منصوب کرده بود، به عزم زیارت مکه از ترکستان به خراسان آمد. شاه امر کرد که همه جا از او به خوشى پذیرایى کنند و حتى خود نیز تا دو فرسنگى قزوین به استقبال امام قلى خان رفت و به احترام تمام او را راهى مکه کرد. این رفتار دلنواز، خلاف انتظار و هیجان انگیز، سیره شاه عباس بزرگ را به خاطر مىآورد. شبگردیهایش هم که نزد درباریان با نظر موافق تلقى نمىشد، از نوع کارهایى بود که در افواه عام به شاه عباس اول منسوب بود و تکرار و تقلید آنها، محبت عامه را در حق وى جلب مىکرد. عباس ثانى همچون عباس بزرگ، به صحبت علما رغبت نشان مىداد و از آنها استمالت مىکرد. در قم در پشت سر ملا محسن فیض نماز مىخواند و در
اصفهان به خانه آخوند ملا رجبعلى، حکیم و زاهد متأله عصر مىرفت. ملا خلیل قزوینى را به شرح کتاب اصول کافى و ملا محمد تقى مجلسى را به شرح کتاب «من لا یحضره الفقیه» تشویق مىکرد. همچون نیاى خویش به تفریحات عام پسند، علاقه نشان مىداد؛ بارها به تماشاى
باغ وحش مىرفت و طاوس خانه زیبایى در کنار
زاینده رود براى خود بنا کرد. به چوگان بازى، ماهیگیرى و شکار جرگه علاقه داشت. شکار گور و گوزن و آهو برایش مایه تفریح بود؛ یک بار بر سبیل تفنن، سعى کرد که شکار شیرى را هم مثل یوز و گراز تجربه کند، اما خطر ناشى از چنین جسارتى در شکار بیش از مایه واقعى اش بود و هم از این رو صرف نظر کرد. در اظهار تسامح نسبت به عقاید و ادیان نیز تا حدى شیوه نیاى خود را پیشه ساخت، اما باز مثل آنها، گه گاه از این شیوه عدول مىکرد. یک بار ظاهراً تحت تأثیر علماى متعصب عصر، نسبت به یهودیان سختگیرى پیش گرفت و آنها را به دوختن وصله زرد که غیار خوانده مىشد، الزام و پرداختن جزیه را هم در ذمه آنان نهاد. یهیودیان نیز به خاطر رهایى از این تحمیل یا به خاطر دریافت هدیه و پاداش که وى از باب تشویق به نو گرویدگان مىداد، گه گاه اظهار مسلمانى مىکردند و خاطر ملوکانه و علما از افزایش جمعیت مسلمانان تشفى مىیافت.
عباس ثانى در اظهار به شریعت چنان پیش رفت که با صدور فرمانى شرب شراب را منع و تنبیهات سختى هم براى متخلفین در نظر گرفت؛ اما این منع دوامى نیافت، چه شاه، خود پیش از دیگران توبه شکست و مصداق آن مثل ایرانى شد که «رطب خورده کى کند منع رطب».
شاه عباس دوم، چنان در شرابخوارى مداوم افتاد که اغلب اوقات مست بود و از توجه به امور مملکتى غافل مىماند.
مقابله با تهاجمات خارجی در عهد شاه عباس دوم
در رفع دشواریهایى که از تحریکات خارجیها نتیجه مىشد، همچون جدش شاه عباس بزرگ، غالباً موقع شناس، مدبر، و صاحب اراده بود. تا عهد این پادشاه روابط میان سلاطین
صفویه و پادشاهان گورکانى
هند همواره بر اساس دوستى و حسن تفاهم استوار بود. و این دو سلسله مرز جغرافیایى میانشان، منطقه «بى طرف»
قندهار - با وجودى که از زمان شاه عباس بزرگ در اختیار ایران قرار داشت - بود. در سال اول جلوس شاه عباس ثانى، جانشین جهانگیر، یعنى شاه جهان که در 1037 ق / 1628 م به سلطنت رسیده بود، مصمم شد که قندهار یعنى ولایت سر حدى میان ایران و هند را که از عهد شاه عباس بزرگ همواره در دست صفویه بود به هندوستان ضمیمه کند. شاه جهان براى تحقق این منظور، پسر خود را به سمت
سمرقند روانه ساخت. عباس ثانى، رستم خان
سپهسالار را مأمور جمع لشکر و دفع سپاهیان شاه جهان نمود، اما ظاهراًً رستم خان به علت جوانى شاه اعتنایى به امر او نکرد، و قندهار موقتاً از دست ایران خارج شد. شاه به قرچقاى خان، والى خراسان دستور داد که رستم خان را به خاطر تمرد از اوامر او به قتل برساند و او هم سپهسالار و برادرانش را کشت.
شاه جهان پس از این
پیروزى متوجه ترکستان شد و به عنوان یارى و مساعدت به ندر محمد خان که به دست پسر و امیرانش از سلطنت بر کنار شده بود، اما در بطن براى تصرف آن نواحى لشکر به بلخ کشید. ندر محمد خان به خراسان آمد و از شاه عباس دوم استمداد کرد. شاه ایران نیز در 1055 ق / 1645 م سپاهى همراه او کرد تا سلطنت از دست رفته را باز گیرد. شاه جهان با آگهى از این لشکر کشى از ترکستان عقب نشست و نور محمد خان سلطنت خود را باز یافت. سال بعد سفیرى از سوى شاه جهان به پایتخت صفوى آمد تا مقدمات آشتى را فراهم سازد. اما در 1057 ق / 1647 م شاه عباس، مرتضى قلى خان
قاجار را سپهسالار کل سپاه ایران کرد و او را به جمع آورى سپاه براى پس گرفتن قندهار مأمور نمود. سال بعد نیز خود به قصد زیارت مشهد و پیوستن به مرتضى قلى خان از اصفهان به سمت مشهد و قندهار رفت و آن دیار را در محاصره گرفت. لشکریان شاه جهان چون از مقاومت عاجز شدند در 1059 ق / 1649 م قندهار را رها کرده، بار دیگر این شهر جزیى از خاک ایران شد و شاه عباس آن را تا پایان سلطنت در حیطه ضبط خویش نگه داشت. با این وجود شاه جهان، پسر خود اورنگ زیب را به باز گرفتن آن شهر فرستاد و خود نیز به کابل آمد، لیکن پسر و پدر هیچ یک از عهده سپاهیان ایران بر نیامدند و قندهار همچنان تا فتنه
افغان در تصرف ایران باقى ماند و با وجود حملههایى که در سالهاى 1064 1062 1061 ق / 1654 1652 1651 م از طرف لشکریان شاه جهان شد، سپاهیان شاه عباس آنجا را حفظ کردند و هر بار گورکانیان شکستى سخت خوردند.
سالها بعد که روسها با استفاده از اختلافهاى داخلى امراى محلى گرجستان، داغستان را به تصرف درآورده بودند «1063 ق / 1653 م» با اعمال تدبیر و سیاست موفق شد به کمک امراى گرجستان و
شروان که به وى وفادار مانده بودند به تحریکات دشمن خاتمه دهد و از الحاق گرجستان به
روسیه جلوگیرى نماید.
سازندگی در عهد شاه عباس دوم
وى نیز همچون شاه عباس بزرگ به ایجاد، اتمام، و تعمیر ابنیه علاقه داشت. باغ سعادت را در کنار زاینده رود، و عمارت
چهل ستون را در اصفهان تجدید بنا کرد. همچنین پل زاینده رود، و نیز
مسجد جامع اصفهان را ترمیم و مرمت نمود. با آن که دوران سلطنت او یک دوره تجدید حیات براى قدرت خاندان صفوى بود، مشغولیت او در عیاشى و خوشباشى، ادامه تجدید حیات را اندک اندک غیر ممکن ساخت. شاه عباس ثانى، در اواخر سلطنت سعى کرد تا ارتش را هم تقویت کند و آن را از حالت رکود و بى تحرکى که نتیجه دوران سلطنت پدرش بود، بیرون آورد، اما در این زمینه توفیق چندانى عایدش نشد.
به هر حال افراط در شرابخوارى و علاقه به لذتهاى حرم خانه، سالهاى پایانى عمرش را از هر گونه فعالیت مفید بى بهره ساخت. به همین سبب با آن که از خصلتهاى جنگى خالى نبود، جلوگیرى از خطاهایى که مملکت را به سوى انحطاط مىبرد، برایش ممکن نشد. از برخى گزارشهاى مبلغان مسیحى آن ایام، که درباره وى نوشته اند، چنان مىنماید که شاه بخش مهمى از اوقاتش را با آنها مىگذرانده. باید گفت که این تصور، مبالغه آمیز است و معاشرت زیاد شاه با مسیحیان به احتمال قوى به علت آزادى عملى بوده است که در صحبت آنها به صرف مسکرات داشته است. با این حال، بعضى سیاحان اروپایى که گه گاه در تحسین شاه عباس دوم به مبالغه گراییدهاند، باید ناشى از تسامح او نسبت به اقلیتهاى مذهبى و دینى بوده باشد، که جز در مورد یهودیان و آن هم در یک برهه کوتاه، سیره او مبنى بر تقلید از سیاستهاى شاه عباس بزرگ بود.
شاه عباس دوم، در اواخر عمر به سبب آمیزش با رقاصهاى هرزه، به نوعى بیمارى آمیزشى بدخیم دچار شد و در مازندران بیماریش شدت گرفت. در عزیمت به مشهد طوس که ظاهراً به توصیه علما و براى توبه به طلب شفا مىرفت، در دامغان حالش به وخامت گرایید و همانجا درگذشت «23 ربیع الاول 1077 ق / 23 سپتامبر 1666 م». دوران سلطنتش 25 سال بود. در آخرین روزهاى حیات، کتاب مىخواند و نقاشى مىکرد و دسته شمشیر مرصع مىساخت. هنگام وفات سى و شش سال داشت و با آن که دوران فرمانرواییش به هیچ وجه یک دوران انحطاط نبود، اما یک دره انحطاط اجتناب ناپذیر را در پى داشت.