شاه طهماسب دوم صفوى
«1135 - 1145 ق / 1722 - 1732 م»
در 1134 ق / 1722 م، یعنى در همان ایامى که محمود
افغان به
اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده به جنگ افغانها روانه سازد.
محمود پس از تسخیر اصفهان، عدهاى از افهانها را به دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد. طهماسب میرزا نیز شهر را ترک و به امید یافتن یار و یاورى به سوى
تبریز رهسپار شد. مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب ایشان را کشتند و تنها عده کمى از این سپاهیان به اصفهان بازگشت. محمود که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد. در یک روز 114 تن از امراى قزلباش و 31 تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد. مردم اصفهان از این بلیه، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند. بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.
دولت ناپایدار اشرف افغان
چون پس از قیام اهل قزوین، دیگر نقاط هم سر به شورش برداشتند، محمود سپاهیانى به تسخیر آن بلاد فرستاد. کاشان و شیراز پس از مدتى محاصره سقوط کرد، اما سپاه محمود افغان از عهده فتح بختیارى،
یزد و بندر عباس بر نیامد. این جمله در مزاج او مؤثر افتاد و در 1136 ق / 1723 م به سرسام مبتلا گردید و کارش به جنون کشید. عاقبت در 1137 ق / 1724 - 25 م پسر عمش اشرف او را در اصفهان به انتقام کشتن پدرش عبدالله به قتل رساند و خود جاى او را گرفت.
شاه طهماسب هم که اطرافیانش او را در قزوین در محرم 1135 ق / اکتبر 1722 م بر تخت نشاندند و طهماسب دوم خواندند، هر نقشى که براى نجات سلطنت خاندان صفوى زد به خطا بود. دراز کردن دست کمک به
روس و عثمانى«1136 ق / 1723 م»، به اشغال قسمتهایى از کشور به دست اجانب منجر شد؛ دولتهاى بیگانه با وساطت سفیر فرانسه در استانبول طى یک قرارداد دو جانبه، بخشهایى از ایران را که به تصرف افغانها در نیامده بود، بین خود تقسیم کردند. اشرف هم در حکومت خود با قیام مدعیان مواجه شد. اول، براى اغفال و دستگیرى طهماسب کوشش کرد اما نتوانست او را به دام اندازد. سپس در صدد تسخیر
قندهار که به دست حسین - برادر محمود افغان - بود برآمد، اما کارى از پیش نبرد و تنها دریافت که نمىتواند به یارى افغانهاى غلجایى «غلزایى» آن دیار امیدوار باشد.
قصد اشرف افغان به بازستانی سرزمین ها سواران از روس و عثمانی
اشرف به عنوان پادشاه ایران، در صدد برآمد تمام شهرهایى را که ترکان عثمانى و روسها، از این سرزمین گرفته بودند، از آنها باز ستاند، اما توفیقى به دست نیاورد. عثمانى و
روسیه هم، در اشغال شهرهاى مورد توافق با مقاومت مردم روبهرو شدند؛ به ویژه در تبریز که سپاه عثمانى با مقاومت مردانه بسیار شدیدى مواجه گردید. خود اشرف هم، چون موفق به جلب پشتیبانى عثمانى نشد، خویشتن را به مبارزه با آنها ناچار دید و بدینگونه یکچند عرصه کشاکش خونین و شدید بین افاغنه، عثمانیها و طوایف محلى شاه سون و قزلباش و همچنین تعداد چریک گرجى و ارمنى ضد عثمانى، واقع شد. چون قواى عثمانى متوجه اصفهان تختگاه ایران شد، چنان وانمود کرد که مىخواهد افغانها را از ایران بیرون کند و سلطان مخلوع را دوباره بر تخت بنشاند. اشرف از بیم این طرفند، شاه سلطان حسین را با عجله در زندان به قتل واداشت. با ترکان هم قرار صلح نهاد و سلطان عثمانى را «خلیفه عالم اسلام» شناخت و تمام اراضى را که در ایران و
قفقاز اشغال کرده بود به آنها واگذاشت. بدین گونه سلطنت اشرف افغان، از سوى عثمانى به رسمیت شناخته شد «1141 ق / 1728 م» ، و بدین ترتیب از سوى دو قدرت روس و عثمانى به عنوان فرمانرواى ایران مورد شناسایى واقع گشت. با این حال سلطنت او چهار سال و نیم بیش نکشید و همچنان متزلزل و مواجه با تحریکات و اغتشاشهاى دائمى بود.
در تمام این مدت، مصادره و قتل و اسارت ایرانیان ادامه داشت، و قحطى و گرسنگى بیداد مىکرد. افاغنه در نظر مردم به عنوان عناصرى وحشى، خونخوار، و غارتگر مورد نفرت بودند. آنها و فرمانروایانشان هم، ایرانیان را که به نام رافضى مىخواندند، از همه اقوام مملکت حتى از مجوس، یهود و نصارى نیز پستتر مىشمردند و نسبت به آنها نفرت و خشونت نشان مىدادند. مدعیان و ماجرا جویان هم که خود را از اولاد
صفویه مىخواندند از هر گوشه بر مىخاستند و عدهاى را بر ضد افاغنه به شورش وا مىداشتند. در بین این مدعیان، برخى خود را صفى میرزا، اسماعیل میرزا، و برخى دیگر محمود میرزا، پسران شاه سلطان حسین مىخواندند، و با آن که فرزندان شاه به حکم محمود و اشرف کشته شده بودند، قیام این مدعیان بارها موجب تزلزل حکمرانى اشرف یا استفاده مخالفان گشت. این قیامها در
گیلان، کرمان،
شوشتر، کوههاى بختیارى، مکران، بندر عباس، و
بلوچستان، مدتها مشکلات عدیدهاى را براى افغانها به وجود آورد. اما
شاه طهماسب دوم، در بحبوحه تمام این اغتشاشها، براى احیاى دولت از دست رفته صفوى کوشش داشت. وى که در آغاز جلوس اشرف، نزدیک بود به وسیله وى اغفال و توقیف یا مقتول شود، چون از آن توطئه جان سالم به در برد، از حوالى
تهران به
مازندران گریخت. فتحعلى خان سر کرده
قاجار اشاقه باش، نیزکه در این ایام به فکر کسب قدرت افتاده بود، بعد از پارهاى سوءظن و تردید به شاه طهماسب پیوست. در حق او خوش خدمتیها کرد و او را به استراباد برد و به شدت تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد. چندى بعد، به تدارک سپاه پرداخت. در رکاب شاه طهماسب که وى را وکیل الدوله - نایب السلطنه - کرده بود با عدهاى بالغ بر سه هزار تن براى تسخیر خراسان از طریق دامغان و بسطام و قوچان، عزیمت کرد.
اوضاع خراسان پس از استیلای اشرف افغان
خراسان در این اوقات، در دست ملک محمود سیستانى بود که خود را از اعقاب
صفاریان مىدانست و در زمان محاصره اصفهان هم لشکر به حمایت سلطان صفوى آورده بود، اما محمود با تقدیم رشوه و وعده هاى دلنواز، او را به سیستان باز گردانده بود. قندهار چون در دست برادر محمود بود، حاضر به مقابله با سپاه ایران که بر ضد اشرف تجهیز شده بود، نشد. افغانهاى ابدالى هم به سبب اختلافهاى داخلى، مانعى براى پیشرفت سپاه شاه طهماسب فراهم نکردند. هدف از این لشکر کشى، قلمرو ملک محمود سیستانى بود، که از چندى پیش در مشهد داعیه سلطنت داشت، و خطبه و سکه را هم به نام خود مىزد. در همین ایام نادر قلى بیگ افشار قرخلو، که بعدها
نادر شاه افشار شد، به موکب شاه پیوست. تعداد سپاهیان نادر که بالغ بر پنج هزار سوار مىشد، بر عدهاى که توسط فتحعلى خان
قاجار شده بود، فزونى داشت. وجود خود او هم در اردوى شاه طهماسب، نفوذ فوق العاده سر کرده قاجار را که موجب ناخرسندى شاه طهماسب دوم بود، تا حدى تعدیل کرد. شاه او را طهماسب قلى خان لقب داد و این لقب به اندازه وکیل الدوله به وى افتخار و قدرت بخشید. شهرت جنگجویى نادر هم، جنگجویان بیشترى را به اردوى شاه جلب کرد. فتحعلى خان، چون از نفوذ طهماسب قلى بیم داشت، در صدد اتحاد با ملک محمود سیستانى برآمد و بازگشت به استراباد را بهانه ساخت، اما پیش از هر اقدام، رازش فاش شد؛ از این رو، به اتهام خیانت توقیف و به امر سلطان کشته شد. پسرش محمد حسن خان، گریخت و به ترکمنهاى یموت پناه برد. نادر هم فرمانده سپاه طهماسب شد و هم قورچى باشى، که عهده دار تمام امور ارتش بود.
مشهد توسط طهماسب قلى به محاصره درآمد و با وجود مقاومت سرسختانه ملک محمود، شهر در ربیع الاول 1139 ق / نوامبر 1726 م فتح و ملک محمود کشته شد. بدینگونه نخستین پایگاه حمله به اشرف و افغانها در خراسان به وجود آمد که بعدها تاریخ آن را مطلع کوکب نادرى یافتند. از آن پس قهرمان وقایع نادر بود و شاه طهماسب دوم تنها به یک شبح اثیرى تبدیل شد که هر چند بعد از اخراج افاغنه از اصفهان در آنجا به عنوان پادشاه صفوى بر تخت نشست، اما دولت و قدرتش به زودى از میان رفت و شبح اثیرى او هم در طلوع قدرت نادر که سالها بعد به عنوان نادر شاه افشار به سلطنت نشست، به زودى همچون یک رؤیا محو گشت.
شاه طهماسب دوم در 5 ربیع الاول 1145 ق از سلطنت خلع و طفل شیر خوارش، عباس میرزا به نام شاه عباس سوم نامزد پادشاهى شد. شاه را به زندانى در مشهد و نزد رضا قلى میرزا فرستادند و فرزند خردسالش را هم به قزوین. نادر هم به عنوان نایب السلطنه، زمام امور را در دست گرفت.
پس از قتل نادر شاه افشار، رضا قلى میرزا از بیم آنکه مردم ایران به طرفدارى صفویه برخیزند، محمد حسین خان قاجار را به قتل شاه طهماسب دوم که در سبزوار در حبس بود، واداشت. پسران شاه طهماسب، یعنى شاه عباس سوم و
سلیمان میرزا هم کشته شدند و از دودمان صفوى احدى براى ادعاى سلطنت بر جاى نماند.