شاه طهماسب صفوى
«930 - 984 ق / 1524 - 1576 م»
بعد از وفات شاه اسماعیل اول، به سعى امیران !قزلباش، پسرش طهماسب در
تبریز به سلطنت نشست. وى در شهاباد در حوالى اصفهان به دنیا آمده بود«ذىالحجه 919 ق / فوریه 1514 م» و هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى یازده سال بیش نداشت. برادران دیگرش
بهرام میرزا،
القاص میرزا، و
سام میرزا، هر سه از طهماسب کوچکتر بودند. خردسالى او در آغاز سلطنت به سران قزلباش فرصت داد تا به نام تقرب به او یا حمایت از او، به تسویه حسابهاى شخصى بپردازند. این حسابها ناظر به هوسهاى قدرت جویى رؤساى قزلباش بود و منجر به اختلالى در قدرت مرشد کامل نشد. در واقع چند بار بین این سرکردگان قزلباش، نزاعهاى خونین هم رخ داد و حتى دولتخانه نیز که دربار شاه بود گه گاه مورد تعرض واقع شد؛ اما شاه جوان، به رهنمایى مشاوران حرم، هر دفعه با ایجاد تفرقه بین دستههاى متخاصم، گزند آنها را از خود و سلطنت خود دور کرد.
دفع تهاجمات عبیدالله خان ازبک
در این بین،
عبیدالله خان ازبک، برادرزاده شیبک خان مقتول، با استفاده از اوضاع حاکم در دربار پادشاه قزلباش از ماوراءالنهر به خراسان تاخت. این تاخت و تازها از 931 ق / 1525 م تا 937 ق / 1530 م، شش بار صورت گرفت؛ در هر بار، خان ازبک شکست خورده به ماوراءالنهر بازگشت و بار دیگر به
خراسان و نواحى اطراف هجوم آورد. انگیزه این تهاجمات هم اغلب کینه ها و تعصبات مذهبى بود که نتیجهاش ویرانى و خرابى و قتل نفوس بى گناه بود. در هر حال،
شاه طهماسب توانست در دفع این تهاجمات، از خود کارنامه قابل قبولى ارائه دهد.
پیمان صلح با عثمانی در عهد شاه طهماسب
از دیگر حوادث مهم دوران او، جنگ با دولت عثمانى بود، در این جنگ رشادتى که پسر شاه طهماسب - شاهزاده اسماعیل میرزا - از خود نشان داد، تا مدتها بعد در خاطره سپاه ترک باقى ماند و در الزام سلطان عثمانى به برقرارى پیمان صلح مؤثر افتاد.
حکومت شاه طهماسب ، سلطنتی آرام و بی ذغدغه
شاه طهماسب پس از انعقاد پیمان صلح، تقریبا" تا اواخر مدت فرمانروایى خویش دیگر با هیچ خطر و تهدید عمدهاى در خارج و داخل روبهرو نشد. فرمانروایى وى پنجاه و دو سال به طول انجامید. شاه صفوى با وجود توفیقى که در دفع تاخت و تاز ازبک عثمانى عایدش شد، روى هم رفته، بخش عمده آن بى حاصل و تقریبا" خالى از افتخار بود. دامنه هیجان آورى که در نیمه اول این مدت، براى او تا حدى موجب شهرت و آبرو شد، در نیمه آخرش با استرداد شاهزاده پناهنده عثمانى به ترکان لطف و تأثیر آن تا حدى از میان رفت. هر چند رفتار جوانمردانه او با همایون پادشاه تیمورى تبار هند که پس از پدرش
ظهیرالدین بابر - هم پیمان سابق شاه اسماعیل اول در جنگ ازبکان - به تخت سلطنت نشست و به سبب شورش سردار افغانى خود شیر خان لودى که بر وى شوریده بود، به درگاه طهماسب پناه آورد در 951 ق / 1544 م، تا حدى توانست خاطره آن شیوه ناجوانمردانه در استرداد شاهزاده عثمانى را از خاطره ها بزداید.
همایون شاه، هر چند در آغاز چندان به گرمىپذیرفته نشد، سرانجام بعد از یک سال اقامت در ایران به دستور شاه و با کمک یک دسته از سپاه قزلباش به هند بازگشت و موفق شد مدعى تاج و تخت خود را برکنار و سلطنت را اعاده کند. در پى این ماجرا، قندهار به ایران تعلق گرفت و رابطه دوستى بین
صفویه و
تیموریان هند که از عهد شاه اسماعیل آغاز شده بود، بیش از پیش استحکام یافت و حتى نتایج هنرى و ادبى قابل ملاحظهاى هم به بار آورد.
شاه طهماسب در زمینه ترویج مذهب شیعه مساعى پدر را دنبال کرد. در همین راستا بود که وى محقق کرکى، شیخ على جبل عاملى را «نایب امام» خواند و ضرورت اجراى احکام شرعى او را به همین عنوان بر همه حکام و عمال الزام نمود. شاه طهماسب، تمام اکابر و امیران درگاه و حکام و سایر ارکان دولت را در جمیع امور الزام به اطاعت شیخ على کرکى مجتهد معروف عصر کرد. حضور شیخ کرکى در لشکرکشیهاى شاه، نه تنها به جهت مشورت با پادشاه در مواقعى که اخذ تصمیم مستلزم رجوع به فتواى شرع مىشد، بوده است، بلکه در عین حال متضمن توهم جلب برکت و عنایت الهى بوده است. خود او هم که سالها به شراب و بنگ و سایر انوع لهو و لعب عادت داشت به اقتضاى این حکم از تمامىمناهى توبه کرد «950 ق / 1543 م» و در کار امر به معروف و نهى از منکر نیز گه گاه خشونت نشان داد. با آن که بیشتر اوقاتش در حرمسرا و در صحبت با زنان مصروف مىشد، در امر طهارت و غسل وسواس فوقالعاده به خرج مىداد. در رعایت فتاوى و مراعات خاطر علما هم افراط مىکرد و گاه توجه فوقالعادهاى که به برخى از آنها اظهار مىکرد، موجب بروز حسادت و کدورتهاى طولانى و ناروا در بین آنها مىگشت. اوقات فراغتش را صرف خطاطى، نقاشى و شاعرى مىکرد و دراین سه هنر، قریحهاى متوسط داشت. یکچند هم چنان علاقه جنون آمیزى به خر سوارى نشان داد که این کار، نزد سایر بزرگان نیز رواج فوق العاده یافت؛ بعد از وى نیز، تنها فقها به خاطر مفهوم رمزى که در آن بود، همچنان آن را ادامه دادند.
در فرصت جویى از ارتباط با دشمنان ا
روپایى بر ضد عثمانى قدرت تشخیص شاه اسماعیل و دور اندیشى اوزون حسن را نداشت. در حالى که سواحل خلیج فارس معروض دست اندازى پرتغالیها بود، شریعت پناهى و تظاهر به دیندارى او مانع از استفاده درست او از مخالفان آنها شد. اهمیت ایجاد و روابط بازرگانى با دولتهاى اروپایى را هم که در عین حال متضمن دست یابى به بعضى امتیازات نسبت به دولت متخاصم و متجاوز
عثمانى مىشد، درک نکرد. گزارش سفر آنتونى جنکینسون انگلیسى که از جانب
ملکه الیزابت و فرمانرواى
مسکو به دربار
قزوین آمد، این بى خبرى او را از اوضاع عصر نشان مىدهد. پادشاه قزلباش که این نماینده پادشاهان مسیحى را به حضور پذیرفت و اعتنایى هم به پیشنهادهاى او نشان نداد، هنگام خروج او از دولتخانه، فرمان داد تا هر جا را که او قدم گذاشته و «آلوده» کرده بود، طاهر نمایند! با این حال پادشاه قزلباش فرصت طلبى ماکیاولى خود را در برخى از مواقع به خاطر شریعت پرورى خویش مىتوانست از یاد ببرد یا نادیده بگیرد.
تذکره شاه طهماسب آیینه خشونتها
طهماسب کتابى مختصر هم در شرح وقایع و احوال خود نوشت که تذکره شاه طهماسب نام دارد. در این کتاب به وضوح نویسنده را یک فرمانرواى ماکیاول و در عین حال بیش از حد تن آسا، خرافه پرست، عارى از شفقت و به ویژه فوق العاده خشکه مقدس نشان مىدهد. در واقع حیله گرى و مصلحت بینى بارها به او امکان داد تا از اختلاف سران قزلباش به نفع خود استفاده کند، و جهت تحکیم قدرت و امنیت خاطر خود، آنها را به جان هم بیندازد. در تنبیه تقصیر کاران، خشونت و صلابت او گه گاه قساوت آمیز و سبعانه بود. در تاخت و تازهایى که در گرجستان کرد، بى رسمیهایى از او سر زد که فجایع چنگیز و تیمور را به خاطر مىآورد. در احسن التواریخ روملو، از مورخان ستایشگر عصرش، نمونه هایى از این خشونتها نقل شده است که خشونت طبع این خشکه مقدس دین پناه را در حد درنده خویى آمیخته با جنون لذت از شکنجه نشان مىدهد. جنون موحشى که تاریخ بارها آن را در رفتار این گونه کسان به ویژه به هنگام پیروزى و در اختیار داشتن قدرت تجربه کرده است.
خست و مال دوستی شاه طهماسب
خست و مال دوستى فوق العاده شاه غالبا" او را در نظر اطرافیانش مورد نفرت یا دست کم در خور تحقیر و ترحم مىساخت. قسمتى از اوقات شبانه روزش صرف زیر و رو کردن دفاتر حساب خزانه و رسیدگى به درآمدها و هزینه ها مىشد.
بدلیسى، صاحب کتاب شرفنامه، که خود یکچند به خزاین او رسیدگى مىکرد ظاهرا" با قدرى مبالغه که رسم مورخان عصرش بود، خاطر نشان مىکند که بعد از عهد
چنگیز خان هیچ پادشاه دیگرى آن اندازه ثروت نیندوخت. ظاهرا" از تأثیر همین طبع لئیم - و نه زهد یا علاقه به تشویق مدایح ائمه - بود که او، شاعران را به درگاه راه نداد و آنها را به مدح خاندان رسالت حواله داد تا از صله بخشى به آنها رهایى یابد. از وقتى صلح با دولت عثمانى او را از جنگجویان قزلباش تا حدى بى نیاز کرد، دیگر از صرف مال در توصعه یا تشویق سپاه هم صرفه جویى کرد. حتى در چهارده سال آخر سلطنت از پرداخت مستمرى لشکریان نیز شانه خالى مىکرد. چون خروج از حرمخانه و برقرارى بار عام و شکار و گردش در اطراف مملکت متضمن صرف مال و احیانا" ریخت و پاش مىشد، در ده سال پایان عمر آنگونه که از قدیم رسم پادشاهان ایران بود، به عرض حال دادخواهان هم توجه نکرد. دادخواهان که در حکومت بى مسئولیت و پر هرج و مرج اواخر عمر او، عده شان پیوسته رو به فزونى بود، مکرر در اطراف دولتخانه فریاد و شکایت و اعتراضشان بلند بود و او به سبب کاهلى و خست، مایل به شنیدن عرایض آنها نبود. شاه به بهانه رعایت شریعت، آنها را حواله به رجوع به محاکم شرعى مىکرد و از رسیدگى به احوال رعیت که غالبا" از احکام همین محاکم شرع شاکى بودند، خوددارى مىکرد. به قول سعدى؛ بناى ظلم از اول اندکى بود، هر که آمد چیزى بر آن مزید کرد تا بدین پایه رسید که هست.
پسر ارشدش محمد میرزا که بعدها به نام خدابنده خوانده شد ولیعهدش بود، اما او در اواخر عمر بیشتر کارها را به پسر دیگرش صید میرزا واگذار مىکرد که محبوب او اما فاقد صفات لازم براى فرمانروایى و براى حل و فصل امور سلطنت بود. با آنکه قزلباش او را به چشم صوفى اعظم و مرشد کامل مىدید و در حق او نیز به اندازه پدرش شاه اسماعیل جانسپارى و فداکارى اظهار مىکرد، خست فوق العاده او به تدریج در اواخر عمرش، بسیارى از امراى این طایفه را از وى ناخشنود کرد. اختلاف بین امیران قزلباش هم که در اوایل سلطنت گه گاه از آن به نفع خود بهره مىجست، در اواخر دوران فرمانرواییش به دسته بندیهاى خطرناک انجامید و بالاخره در مسئله جانشینى او به حوادث خونین داخلى میان فرزندانش منجر گشت. مرگ او به دنبال یک بیمارى طولانى چند ساله در صفر 984 ق / مه 1576 م روى داد.
عناوین مرتبط با موضوع: