سهل بن سعد ساعدی روایت کرده است که سر مقدس
امام حسین علیه السلام را در ظرفی گذاشتند و به مجلس
یزید بردند. من هم همراه سرباز حامل سر، داخل مجلس شدم. یزید را دیدم که بر تخت نشسته، تاجی یاقوت نشان بر سر دارد و پیرمردان قریش نزدش هستند.
سرباز حامل سر این دو بیت شعر را خواند:« شترم را از سیم و زر، سنگین کن که من پادشاه با جلال و شکوهی را کشتم. کسی را کشتم که از نظر پدر و مادر بهترین فرد و نژادش والاتر از همه است.»
یزید گفت:« اگر می دانستی بهترین مردم است، چرا او را کشتی؟!»
گفت:« به امید جایزه تو.»
یزید فرمان داد سرش را بریدند. آن گاه سر امام علیه السلام را در طبقی زرین نهاد و رو به سر گفت:« ای حسین، قدرتم را دیدی؟ آن را چگونه یافتی؟»
منابع: