ایدئولوژى، ترکیبى از
ایده و
لوژى است واین ترکیب ظاهرا نخستین بار در پایان قرنهجدهم، بعد از انقلاب فرانسه (1789) یعنى بهسال 1796 توسط
دوتراسى به کار رفت دوتراسى به پیروى
کوندیاک ، مسلک تجربى،داشت.
- مراد اوازایدئولوژى،دانش ایدهشناسى و یا علم مطالعهایدهها بود.این دانش به مقتضاى دیدگاه فلسفىاو براى ایدههاى بشرى، منشاء حسى قائل بود ومىکوشید تا آنها را شناسایى نماید.ایدئولوژىدر این تعبیر، معنایى نزدیک به اپیستمولوژى و معرفت شناسی دارد.
- ناپلئون ، ایدئولوژى را در مقام تحقیر، بهعنوان وصف براى کسانى به کار برد که دلبستهمطالعه درباره تصورات ایدهها هستند، چندان کهاز عمل، غافل مىباشند و بلکه مرد عمل نیستند،او آنها را ایدئولوگ خواند.
- مارکس ، ایدئولوژى را نه به معناى معرفت وایدهشناسى بلکه به معناى اندیشه و آگاهى به کاربرد.
در اصطلاح او، ایدئولوژى، اندیشهاى است که در ارتباط با
رفتار اجتماعى و سیاسى
طبقهحاکم و براى توجیه وضعیت موجود، سازمانمىیابد و به همین دلیل ایدئولوژى را اندیشهاىکاذب مىدانست. و این اندیشه کاذب، شاملمجموعه عقاید، باورها و اعتقادهایى مىشود کهبه عمل اجتماعى، جهتى خاص مىدهد.
- ایدئولوژى در کاربرد نخستین خود در آثارمارکس، معنایى منفور دارد و لکن به موازات آن،معناى مثبتى از ایدئولوژى نیز مورد توجه قرارمىگیرد و آن مجموعه عقاید، باورها و اعتقاداتىاست که نه براى توجیه وضعیت اجتماعى وسیاسى حاکم بلکه براى تبیین و تفسیر وضعیتمورد نظر طبقه پیشتاز سازمان مىیابد.ایدئولوژى در این معنا نیز، عقاید و ارزشهاىمعطوف به عمل اجتماعى در رفتار سیاسى است.
- کارل مانهایم پس از مارکس ، ایدئولوژى رابیشتر درباره مجموعه عقاید ناظر به وضع موجود به کار برده و مفاهیمى را که در خدمت جامعه ونظام آرمانى به کار گرفته مىشوند با عنوان اوتوپیا در برابر ایدئولوژى قرار داد و لکن اونتوانست کاربرد ایدئولوژى را در معنایى مقابل بااوتوپیا، محدود کند .
- ایدئولوژى از قرن نوزدهمبه بعد، هم چنان به معناى مجموعه باورها،اندیشهها و ارزشهاى ناظر بر رفتار اجتماعى وسیاسى به کار مىرود. ایدئولوژى در این معنا،بخشى از فعالیت ذهنى آدمى است که به طورمستقیم یا غیرمستقیم، در خدمت رفتار انسان قرار مىگیرد.
ایدئولوژى گر چه از قرن نوزدهم در معناىفوق به کار رفت و لکن ذهنیت معطوف به عملسیاسى مختص به آن سده نمىباشد و تاملات فلسفى بخش عظیمى از اندیشمندان سدههاى هفدهم و هجدهم، مصداق بارز همان معنایىهستند که لفظ ایدئولوژى به آن دلالت مىکند.
- کارهاى هابز و گروتیوس در طى قرنهفدهم، على رغم اختلافاتى که در مفروضات نظرى آن دو وجود دارد و تلاشهاى نظریهپردازان سیاسى در قرن هجدهم، که با تکیه بر مقولاتعقلانى از قبیل حقوق و قوانین طبیعى و درقالب قراردادهاى اجتماعى، سازمان مىیافتنمونههایى آشکار از تلاش ایدئولوژیک قبل ازکاربرد لفظ ایدئولوژى است.
- انقلاب فرانسه مهمترین حرکت ایدئولوژیک قرن هجدهم است که بدون استفاده از لفظ ایدئولوژى انجام شد.
قرن نوزدهم از تحرکات ایدئولوژیک فراوانى برخوردار است که تفاوتهاى چشمگیرى با قبلدارد.
در قرن هفدهم و هجدهم، اندیشههاىسیاسى بیشتر از روش تحلیلى و عقلى بهرهمندهستند.
کانت با آن که در قرن هجدهم هجومجدى خود را به
عقل نظرى سامان مىدهد، براعتبار عقل در ابعاد عملى، پاى مىفشارد و قواعدثابت و استوار عملى را که با تاملات و تحلیلهاىعقلى آشکار مىشوند، به عنوان موازین ضرورىعمل، محترم مىشمارد و حتى مىکوشد از اینرهگذر براى عقل نظرى نیز شانى بیابد.
و لکن ازپایان سده هجده با ورود
رمانتیسم به حوزهاندیشه سیاسى، ایدئولوژىهایى پدید مىآید کهکمتر به تحلیلهاى عقلى محض، وفادارمىمانند، و به موازت آن ایدئولوژیهایى شکلمىگیرد که در صدد
تفسیر علمى (نه عقلى)مىباشند.
تلاش مارکس براى ارائه ایدئولوژىعلمى و کوشش
آگوستکنت براى تحکیم مواضع
مذهب انسانیت ، نمونههاى برجستهاى از ایدئولوژىهاى علمى قرن نوزدهم هستند.
سالهاى نخستین قرن بیستم، سالهاىدرگیرىهاى فراوانى است که باعنوان حرکتهاىایدئولوژیک خود را معرفى مىکنند،
ناسیونالیسم،
مارکسیسم ،
فاشیسم، عناوینایدئولوژیکى هستند که مسئولیت بخش عظیمىاز نزاعهاى دهههاى نخستین قرن بیستم را برعهده مىگیرند.
فروپاشى
بلوک شرق به اقتدار اندیشه «
پایانایدئولوژى» افزود، و اندیشمندان سیاسى دیگرىکه در حقیقت، نقش ایدئولوگهاى نظام سیاسىغرب را ایفا مىکنند به صورتهاى مختلف برپایان پذیرفتن حرکتهاى ایدئولوژیک، تاکیدورزیدند.
نظیر
تافلر، و
هابر ماس که پایانایدئولوژى را خصیصه
تمدن جدید و حاصلفرآیند عقلانى شدن جهان در تمدن غربى مىداند و
فوکویاما که با عنوان پایان تاریخ،حرکتهاى ایدئولوژیک را عقیم و نازا مىداند.
منابع
1- ارنست کاسیرر،افسانه دولت،ترجمه نجفدریابندرى، ص 220-211
2- فصلنامه کتاب نقد شماره 9 مقاله حمید پارسانیا