گاهی در مقام
تعریف یک شیء به اجزای
ذاتی و
ماهوی آن دست نمی یابیم؛ بلکه صرفا به احکام و
عوارض آن دست پیدا می کنیم؛
و یا اصلا هدف ما تنها این است که مرز مفهوم شیء را مشخص سازیم که شامل چه چیز هایی است و شامل چه چیز هایی نیست(و نه این که ذاتیات و مقومات آن را که حقیقت شیء را تشکیل می دهند، بیان کنیم)، در این صورت:
اگر دسترسی ما به احکام و عوارض شیء مذکور در حدی باشد که آن شی را کاملا متمایز سازد و آن را از غیر خودش مشخص کند، چنین تعریفی را
رسم تام می نامیم و اما اگر کاملا مشخص نسازد، آن را
رسم ناقص می خوانیم.
بر این اساس، رسم تام، از انضمام
جنس قریب با
عرض خاص یا خاصّه حاصل می شود.
مانند:
"حیوان ضاحک" در تعریف انسان.
"حیوان کاتب" در تعریف انسان.
"شکل دارای سه
زاویه" در تعریف
مثلث.
"شکلی مجموع زوایایش مساوی دو
قائمه باشد" در تعریف مثلث.
"عددی که چون در خود ضرب شود، شانزده شود" در تعریف عدد چهار.
"عددی که از ضرب دو در دو، حاصل شود" در تعریف عدد چهار.
از آن جا که این نوع تعریف، هم ذاتی و هم
عرضی شیء را در بر دارد، آن را تام نامیده اند. ( جنس قریب، ذاتی شیء و عرضی خاص، عرضی شیء می باشد.)
چنانچه دیدیم، در تعریف به رسم( چه تام و چه ناقص)،
معرَّف را به عرض خاص آن می شناسیم؛ به عبارت دیگر، در تعریف به رسم حتما باید
عرض خاص را ذکر کنیم.
برای همین در تعریف رسم گفته اند:
تعریف به رسم، از شیء تعریفی عرضی بدست می دهد.
در حقیقت:
همان طور که در حد(چه تام و چه ناقص) ذکر فصل قریب ضروری است، در رسم نیز ذکر عرض خاص ضروری است.
اصل لغت
رسم به معنی
علامت و نشان است؛ و چون رسم، معرَّف را به نشان ها و اوصاف عرضی آن می شناساند، بدین سبب رسم نامیده شده است.
واضح است که رسم، خواه تام باشد و خواه ناقص، تنها فایده اش جداسازی معرَّف از امور دیگر است و این جداسازی نیز عرضی است، نه ذاتی و حقیقی و کامل.
و نیز روشن است که رسم تنها در مقام مصداق(یعنی صدق کردن بر مصادیق و افراد خارجی) با معرَّف مساوی است، نه در مفهوم و دلالتش بر معرَّف تنها به
دلالت التزامی است.