مقدمه
افسردگی برای شخص عادی و غیر متخصص حالتی توام با غمگینی ، گرفتگی و بیحوصلگی است که معمولا با احساس گناه همراه است. اما برای متخصص بالینی ، افسردگی مجموعه گستردهای از اختلالات خلقی است که شاخص اصلی آن کاهش عمیق میل به فعالیت لذت بخش روزمره زندگی است. این ناتوانی برای کسب لذت ، پایا و مداوم است اما دارای شدت متفاوتی است. در فرد افسرده تنود حیاتی بطور قابل ملاحظهای سقوط میکند و فرد احساس خستگی دائم دارد. در قلمرو شناختی به صورت پراکندگی افت و مشکل کوشش فکری و در قلمرو عاطفی به شکل حالت مالیخولیایی که با هشیاری فرد نسبت به ناتوانمندی واکنش همراه است، متجلی میشود.
شیوع افسردگی
در نگاهی تحولی میتوان به افسردگیهای اتکایی در نوزاد (اشپیتز- 1946) بدلیل جدایی کودک از مادر ، افسردگی زودرس به شکل بیحالتی خلقی ، بیتفاوتی در رفتار ، سکون حرکتی و فقر در ارتباط تعاملی ، ناارزندهسازی خود در سنین پیش دبستانی و دبستانی ، بیرغبتی به تحصیل ، بیتوجهی نسبت به بدن خویش.
احساس گنهکاری و افسردگی در نوجوانی به شکل کاهش سطح حرمت خود ، بیحوصلگی توام با پرخاشگری ، مشکلات تحصیلی ، نافرمانی ، بیاشتهایی و خود بیمار پنداری اشاره کرد. شیوع این اختلال با توجه به تنوع نشانههای آن ، تقریبا 2 درصد کودکان ، 7 درصد نوجوانی را در برمیگیرد. تحقیقات نشان داده است که هر چه سن بالاتر میرود، تعداد دختران افسرده ، بیشتر از پسران میشود.
تبین شناختی
برای علت شناسی افسردگی ، رویآوردهای متفاوتی مطرح میشود که هر یک میتواند در مورد یا مواردی مصداق داشته باشد. اما رویآورد شناختی شاید مطمئنترین و بنیادیترین نظر برای تبیین علت شناسی افسردگی باشد. در این تبیین ، فرد افسرده دارای مشکلاتی در پردازش اطلاعات میباشد. افسردگی به عنوان یک پاسخ عاطفی رنج آور ریشه در ساخت شناختی فرد دارد که اساس آن تفسیر خطا و بدبینانه و حتی منفی گرایانه رویدادهای زندگی است. این تفاسیر به تدریج منجر به فکر منفی شده و افسردگی را به عنوان پاسخی عاطفی بوجود میآورند.
عملکرد شخص افسرده
شخص افسرده رویدادهای محیطی و محرکها را بر حسب ساخت شناختی موجود خود، رمزگردانی میکند که از این رمزگردانی افکار و تصویرهای ذهنی بوجود میآیند. پاسخ افسرده وار ، تجلی و بروندادهای آن افکار محسوب میشوند. به عبارت دیگر محرکها نیستند که موجب افسردگی فرد میشوند، بلکه تفسیر و پردازش اطلاعات از محرکهای بیرونی و درونی است که افسردگی را بوجود میآورند. پس شناخت و تفسیر ، نقش اصلی را در پاسخ عاطفی افسردگی ایفا میکند.
جالب این است که ساخت شناختی هر فرد که مرکز شناختی او بر این اساس فعالیت میکند، به تدریج پایدار و مداوم میشود و به صورت منظومه و یا شبکههای از ساختهای شناختی سازمان مییابند که عمدتا ناهشیارند. این ساختها ممکن است بر اساس نگرشهای غیر منطقی و خام بنا شوند. به عنوان مثال ، استنباط شخصی از وقایع بدون در نظر گرفتن واقعیت بیرونی ، درک جزئی آن هم بطور منفی ، تعمیمدهی زیاد تجربههای ناموفق به موقعیتهای دیگر ، بزرگنمایی رویدادهای منفی و یا ریز کردن رویدادها و تجربههای موفقیت آمیز.
اینها از جمله باور و نگرشهای نامعقول و غیر منطقی است که ساخت شناختی او را برای تاثیرگذاردن بر افکار و تصاویر ذهنی بوجود میآورند و این افکار به نوبه خود بوجود آورنده پاسخهای رنج آور افسردگی میشوند. البته این مساله به شکل یک دور مرضی موجب افزایش افکار نامعقول و همچنین افسردگی خواهد شد. هر قدر افکار نامعقول بیشتر باشند، افسردگی شدیدتر میشود، به افزایش افکار نامعقول و یا تایید آنها کمک میکند.
شناختدرمانگری افسردگی
شناختدرمانگران ، کوشش میکنند افکار و فرآیند شناختی فرد را مورد تغییر و تاثیر قرار دهند. بک والیس از جمله روانشناسانی هستند که این روش را برای درمان افسردگی پیشنهاد و تاکید کردهاند. در این روی آورد ، درمانگر سعی دارد که فرد را نسبت به نامعقول بودن و غیر واقعی بودن افکار و برداشتهای خود هشیار کند. همچنین سعی او بر این است که با بازنگری و وارسی مجدد افکار غیر منطقی ، روش تفکر منطقی تفسیر منطبق با واقعیت را برای فرد زنده کند. در تحقیقات زیادی نشان داده شده است که این روش با استفاده از روش درمانگری یک موفقیت بیشتری را نسبت به روشهای دیگر بدست آورده است (هولون وبک، 1994، یانگ، بک و وینبرگر،1993)
روش اصلی شناخت درمانگری روشی شبیه روش سقراطی است که عبارت است از طرح یک ردیف از مسایلی که به تغییر باورهای بیمار منجر میشوند و وی را به پذیرش راه حلهای متناوب دیگر ، سوق میدهند. هدف این است که به بیمار ، که زیر سلطه حالت افسردگی و افکار غیر منطقی است، آموخته شود تا پاسخهایی را که بیشتر با واقعیت مرتبطند، جانشین منطق تحریف شده خویشتن سازد.
توصیههای تربیتی
روانبنهها و ساختهای شناختی هر فرد بطور ارثی منتقل نمیشود و همچنین به طور دفعی و آنی در فرد بوجود نمیآیند. بلکه کودک در اثر تعامل با محیط و اطرافیان به تدریج ساختهای شناختی خود را بنا میکند. والدین به عنوان موثرترین عوامل محیطی در شکلدهی مرکز شناختی انسان و چگونگی تفسیر فرد از وقایع و رخدادها نقش مهمی را به عهده دارند. تجربیات نشان دادهاند که تفاسیر کودکان و نوجوانان از وقایع و پدیدههای اطراف با تفاسیر والدین آنها به مقدار قابل ملاحظهای مطابقت دارد.
آیا افسردگی و حالتهای غیر معقول قابل انتقال به کودک است؟
تبیینهای شناختی ، افسردگی را ناشی از برداشتهای منفی و غیر معقول و غیر واقعی از وقایع و پدیدهها میدانند. این برداشتها میتوانند توسط کودک یاد گرفته شوند. وقتی کودک و نوجوان با پدر و مادری زندگی میکنند که درک آنها از پدیدهها جزئی و منفی است، وقتی برای تفسیر رخدادها فقط به استنباط شخصی اتکا میکنند، وقتی هر تجربه ناموفق را به موقعیتهای دیگر تعمیم میدهند و یا هر رویداد کوچک را بزرگنمایی میکنند، مطمئنا این نوع نگرش به تدریج در کودکان آنها را تاثیر گذاشته و کودکان نیز این گونه برداشت را برای خود درونی میکنند.
راه حل این است که به کودکان به شکل مستقیم و غیر مستقیم بیاموزیم که حتی المقدور تفسیر ذهنی و نگرش ما منطبق بر واقعیتها باشد. این انطباق ساخت شناختی کودک را به طور منطقی و معقول و مطابق با واقعیتها شکل میدهد که طبیعتا زمینه سازمان یافتگی و بروز اختلال افسردگی را از بین میبرد.
مباحث مرتبط با عنوان