سیاست داراى معانى متعددى است ،در اینجا،سیاست به معناى حکومت و اداره امور جامعه است. در تعالیم اسلام از ارتباط دین و سیاست سخن رانده شده است ولی عده ای از عدم ارتباط دین با سیاست سخن گفته اند، آنها کهدر جدایى دین و دنیا سخن گفتهاند، استدلال خود را بر آن بنا نهادهاند که: یک دسته از امور، مربوط به
آخرت و ماوراء طبیعت و دسته دیگر مربوط به دنیا مىباشدو دین تنها در امور دسته اول، مانند
پرستش ،
توکل،
دعا،
توسل، و حداکثر
ازدواج و
دفن و
عزادارى و مانند آن سخن گفتهاست و امور دیگر مانند خوراک و پوشاک و
روابطاجتماعى و
حکومتو سیاست، که بدون دیندارى نیز مىگذرد، مربوط به دنیاست لذا دین از آنهاسخن نگفته است و امر آن را به دست خود انسان سپرده است.
- عده ای گفته اند: جریان کلى جدا انگارى دین و دنیا، به جدایى روزافزون دین از سایر نهادهاىاجتماعى مىانجامد، نهادهایى مانند همچونحقوق، سیاست، اقتصاد، آموزش که پایههاى اصلى ترتیبات زندگى اجتماعى راتشکیل مىدادهاند،افرادی چون بازرگان، مسائل دین را به آنچه از دسترس دانش بشرى خارج است ، اختصاص می دهند.بازرگان ، معتقد است سیاست، در دسترس دانش است یعنى انسان مىتواند بدون دین،زندگى خود را سیاست کند لذا دین نباید از آن سخن بگوید و اگر هم گفته باشد ، طفیلى است و امر آن به دست انسان و دانش اوست.اما واقعیت چیز دیگرى است، حیات و سعادت اخروى انسان در گرو چگونه زیستناو در این دنیاست. از دیدگاه اسلام، زندگى اخروى هر فرد توسط خود او و در این دنیاساخته مىشود.
- قرآن، ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنى دنیا و آخرت را، گاه در قالب «چهره انسان درآخرت»، گاه «تجسم اعمال» و گاه در بیان «عینیت پاداش و کیفر اخروى با اعمالدنیا»، بیان فرموده است. هر رفتارى که از انسان در این دنیا سر زند، در زندگى اخروىاو مؤثر است و سعادت اخروى آدمى در گرو تصمیمات وى در همین دنیاست. از این رونمىتوان عملى را یافت که تنها جنبه دنیوى داشته و در حیات آخرت موثر نباشد، و یاعملى که تنها جنبه اخروى داشته و در زندگى دنیا بىتاثیر باشد. از طرفى واضح است کهرفتار، عادات و فرهنگ زندگى افراد جامعه تا چه حد متاثر از نوع و اهداف حکومتاست.
- تاثیر حکومت بر فرهنگ زندگى مردم، حتى بیش از نقش تربیت خانوادگى است تاجایى که گفتهاند «الناس على دین ملوکهم»، مردم به دین و روش حاکمشاناند و «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم»، مردم به فرمانروایانشان شبیهترند تا به پدرانشان.
بنابراین
اسلام که عبارت است از آنچه از جانب خداوند توسط نبى اکرمصلیاللهعلیهوآلهوسلمبراى هدایتبشر فرستاده شده است و براى شناخت آن باید به قرآن،
سنت و
عقل مراجعه کرد و قرآن که اعجازش سند رسالت و آیاتش بىکمو کاست،
وحىالهى است، مهمترین مرجع براى شناخت اسلام است،درامر سیاست دخالت دارد.و مراد ، این است که حوزه فعالیتهاى حکومتی ، ازقبیل نحوه تشکیل
حکومت، اختیار
قانون گذاری و تصمیمگیریهاى حکومتی، چگونگىمشارکت مردم در اداره جامعه، اختصاص اموال حکومتی و ارتباط با دول و ملل بیگانه ومسائلى از این دست که از آن، به
حقوق اساسى نیز تعبیر مىشود، جزء تعالیم اسلاماست.
لذا مراد از
عدم دخالت اسلام در سیاست ، این خواهد بود که تصمیمگیرىدر این حوزه از فعالیت انسان، به خود او واگذار شده تا درباره این مسائل، تصمیمگیرى وعمل نماید و دین، در این مقوله، نظر یا حکم خاصى ندارد. اگر حکومت و سیاست را خارج ازحوزه اسلام بدانیم، نخواهیم توانست حکومتی را به اسلام نسبت دهیم و آن راحکومت اسلامى بنامیم گرچه آن حکومت،در جامعه مسلمین و توسط آنان ادارهشود. حکومت و سیاست اسلامى، آن است که از متن اسلام به دست آمده باشد. واصلاح و سامان امور جامعه، مقدمهاى براى هدف برتر اسلام، یعنى
خداشناسى و خداپرستی است امااین بدانمعنا نیست کهآن را مغفولگذارده است.
منابع
1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 78، ص 46، روایت 57، باب 16
2- مهدى بازرگان، جزوه آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص 11
3- محمد تقى مصباح، دروس فلسفه اخلاق، ص 195.
4- مرز بین دینوسیاست، سخنرانى مهدى بازرگان در دومین کنگره انجمنهاىاسلامىایران
5- فصلنامه کتاب نقد شماره 23
6- پایگاههای اسلامی اینترنت، نسخه 3
بیشتر بخوانید