یکی از مولفههای اساسی اومانیسم، عقل گرایی و اعتقاد به خودکفایی و استقلال عقل انسانی در شناخت خود،هستی، سعادت واقعی و راه رسیدن به آن است.
اومانیستها در
بعد معرفت شناختی معتقد بودند چیزی که با سرپنجه قدرت عقلانی بشر قابل کشف نباشد، وجود ندارد و به همین دلیل دو بعد هستی شناختی هرگونه موجود وراء طبیعی از قبیل خدا، وحی، معاد و اعجاز را آنگونه که در بینش دینی مطرح است مدعیاتی غیر قابل اثبات میپنداشتند .
در
بعد ارزش شناختی نیز بر این باور بودند که ارزشهای حقوقی را باید با استمداد از عقل بشری تعیین کرد. اومانیسم، جنبشی در برابر دستورهای به اصطلاح سلسله مراتبی سنتی بود که از طریق دینی و وحی (مسیحیت) دریافت میشد و به همین دلیل اومانیسم، دین را مانعی برای فرد تلقی میکرد و جوهر خود را دریافت تازه ای از شأن و منزلت انسان به عنوان موجودی فردگرا به جای خداگرا میدانست.
علم پرستی یاعلم زدگی، زاییده چنین تفکری است. اومانیستهای قرن هجدهم هم مانند
هیوم معتقد بودند: هیچ پرسش مهمی که پاسخ آن در علوم انسانی نباشد وجود ندارد. دشمنی اومانیستها با قرون وسطی و دلبستگی شدیدشان به یونان باستان نیز از همین امر حکایت میکند. آنان یونان باستان را دوران خردورزی و قرون وسطی را دوران حاکمیت جهل و خرافه میدانستند.
این عقل گرایی و تجربه گرایی دامن گستر، شامل حوزههای ارزشی دینی و اخلاقی نیز میشد آنان معتقد بودند که همه چیز از جمله قواعد اخلاقی، ساخته دست بشر بوده و باید باشد
والتر لیپمن در کتاب مقدمهای بر اخلاقیات مینویسد:
مردم نیازمند یافتن معیارهای اخلاقی در تجربه بشری هستند و باید با این باور زندگی کنند که آنچه برای انسان ضروری و برای او لازم است این نیست که اراده خویش را با اراده خدا منطبق سازند بلکه باید خواست انسان با بهترین شناخت نسبت به شرایط سعادت بشری منطبق باشد.
اما باید گفت : اومانیستها برخلاف ادعای خود نه تنها خردگرانبودند ،بلکه به علت
فقدان پشتوانه فکری دچار
تناقض اندیشه و عمل شدند.
کتاب: انسان شناسی
نویسنده: محمود رجبی
صفحه: 46-47