در زمان
امام جعفر صادق علیه السلام، مردی در
کوفه زن خود را در یک نوبت سهطلاقه کرد و سپس پشیمان شد؛ چون دید به زنش علاقمند است، زن نیز به شوهر خود علاقه داشت. از این رو هر دو به فکر چارهجویی افتادند.
حکم این مساله را از علمای شیعه جویا شدند. همه به اتفاق گفتند چون سه طلاق در یک نوبت واقع شده، باطل و بیاثر است و آن دو هم اکنون زن و شوهر قانونی و شرعی یکدیگر هستند.
از طرف دیگر مردم به پیروی از علما و فقهای سنی میگفتند طلاق صحیح و معتبر است و آنها را از با هم بودن بر حذر میداشتند.
مرد تصمیم گرفت به فتوای علمای شیعه عمل کند و طلاق را نادیده بگیرد، ولی همسرش گفت:« تا خودت شخصاً از امام صادق علیه السلام حکم این مسئله را نپرسی و جواب نگیری، دل من آرام نمیگیرد.»
در آن زمان امام صادق علیه السلام در شهر قدیمی
حیره نزدیک کوفه به سر میبرد. مدتی بود که
سفاح ، خلیفه عباسی، او را از
مدینه احضار کرده و او را در آنجا تحت نظر نگاه داشته بود. کسی نمی توانست با امام رفت و آمد کند یا با او هم سخن بشود.
مرد هر نقشهای کشید که خود رابه امام برساند موفق نشد تا اینکه روزی که در نزدیکی توقیفگاه امام ایستاده بود و در اندیشه پیدا کردن راهی برای راه یافتن به خانه امام بود، ناگهان چشمش به مردی دهاتی از اطراف کوفه افتاد که طبقی خیار بر روی سر گذاشته بود و فریاد میکشید:« آی خیار، آی خیار.» با دیدن آن مرد دهاتی فکری به سرش زد. جلو رفت و به خیارفروش گفت:« همه این خیارها را به یک جا می فروشی؟»
مرد دهاتی گفت:«می فروشم.» مرد خیارها را خرید و از مرد دهاتی خواهش کرد چند دقیقه روپوش خود را به او بدهد. روپوش او را پوشید، طبق خیار را به سر گذاشت و فریاد آی خیار آی خیار را بلند کرد، و به سوی خانه امام صادق علیه السلام رفت. همین که به مقابل خانه امام رسید، غلامی بیرون آمد و گفت:« آهای خیار فروش! بیا اینجا.»
مرد به سادگی و بدون این که ماموران متوجه شوند، خود را به امام رساند.
امام به او فرمود:« مرحبا، خوب نقشهای به کار بردی! حالا بگو سوالت چیست؟»
مرد ماجرای طلاق خود را تعریف کرد.
امام فرمود:« برو، مطمئن باش که آن طلاق باطل بوده و شما زن و شوهر شرعی هستید.»