از نظر عدهای، راه حل
پلورالیسم دینی ، این است که به جای آن که در دین، بر شریعت تاکید شود، برایمان دینی تاکید گردد.
ایمان نیز، به
تجربه دینی تفسیر میشود که مواجهه و اتصال با حقیقت مطلق وواقعیت غایی است. هرکس به گونهای با آن حقیقت نهایی روبهرو شده و ارتباط برقرار میکند و پس از آن، مرحله
تفسیر و تعبیر تجربه دینی فرا میرسد که چون بامحدودیتهای تاریخی و فرهنگی و زبانی و جسمانی همراه است، پیوسته ناقص و ناخالص خواهد بود و در نتیجه، نمیتوان هیچ تجربهای را عین حقیقت نهایی دانست، و نه هیچتفسیری از آن تجربه را، حقیقت ناب شمرد.پس در عین اینکه همه، از حقیقت نهایی،بهرهای دارند، ولی هیچیک نمیتواند مدعی شود که تمام حقیقت، همان است که اوتجربه کرده و در تفسیر و تعبیر او تجلی یافته است. بنابراین، اگر در
دین شناسی و
دینداری ، بر ایمان (تجربه دینی) تاکید شود، مشکل پلورالیسم دینی حل میشود،ولی اگر بر
شریعت ، یعنی مجموعهای از آموزههای عقیدتی و احکام عملی، تاکیدگردد، چون این آموزهها واحکام عملی، متعارض و آشتی ناپذیرند، پلورالیسم دینیبه بن بستخواهد رسید.
ارزیابی و نقد
خطا پذیری علم حصولی و نیاز به معیاری خطاناپذیر
با فرض قبول عمومیت چنین تجربهای از حقیقت نهایی و واقعیتغایی، وقتی که نوبت به تفسیر و تعبیر آن میرسد، چون پای علم حصولی به میانمیآید، مسئلهی خطاپذیری به میان خواهد آمد، و برای تشخیص صواب از خطا، مقیاس ومعیار خطا ناپذیری لازم است و آن، اصول بدیهی عقل رای و نظر
معصوم است. بنابراین، آن تفسیری پذیرفته است که با تفسیر معصومانهی پیامبر یا
امام،همخوانی داشته باشد و تفسیری که پیامبر یا امام، از تجربهی دینی ارایه میدهند،خارج از آموزههای عقیدتی نخواهد بود.
خطاپذیری تجربه های دینی و لزوم خطاسنج
مشکل تقابل و تعارض ایمان دینی، حتی در مرحلهی قبل از تفسیر و تعبیرتجربههای دینی هم، قابل فرض و محتمل است; زیرا، صاحبان تجربههای دینی، درمحیطها و فرهنگهای مختلف رشد کردهاند و لوح ضمیر و روان آنان بسان لوحذهن وفکر آنان، دستکاری شده و از محیط فرهنگهای ویژه خود رنگ پذیرفته است. گذشته ازاین، ارتباط دو جانبهی روان و تن، سبب میشود که کثرات بدنی و تمایلات و توهماتو تخیلات، همگی، بر روان انسان تاثیر بگذارد و چون
تجرد و تنزه از این همهقالبها و محدویتها، کاری به غایت دشوار است و جز از
عارفان ورزیده ساخته نیست،این تجربهها، خالص و بیپیرایه نمیباشند و شهودهایی که از حقیقت نهایی میکنند،متناسب با قالبها و ساختارهای روانی آنان است که از فرهنگهای مختلف اثرپذیرفته است و چون در الگوهای فرهنگی و محیطی، تفاوت و تعارض بسیار موجود است،تجربههای دینی هم متفاوت و متعارض خواهند بود و روشن است که شهودهای متعارض ازیک قیقتبسیط و نهایی، نمیتواند همگی درست و مقبول باشد. هرگاه وضع تجربههای دینی خواص چنیناست، حساب تجربههای دینی عوام روشن خواهد بود، و طبعا نمیتوان بر همه اینتجربهها، مهر صحت نهاد.
دو دیدگاه زبان و غیر زبانی در تفسیر وحی
تفسیر وحی، بر پایه تجربه دینی و کنار نهادن
وحی تشریعی و کتابی، یکرویکرد جدید در عالم مسیحیت است. آنان، چون بعد از یک سلسله تحقیقات وپژوهشهای تاریخی و زبانی به این نتیجه رسیدند که کتاب مقدس، وحی مکتوب الهینیست، بلکه نوشتهای بشری است که وحی تاریخی پیامبران را با بهرهگیری از فرهنگزبانی خاص دوران قدیم شرح داده است، لذا به این
تفسیر روی آوردند که اصولا وحینبوی، عبارت است از وحی تاریخی، یعنی همان تجربههای دینی و عالی که در زمانهایخاص برای پیامبران رخ داده است و چیزی از طرف خداوند به صورت کتاب و شریعت،بیواسطه یا با واسطه
فرشته وحی، بر پیامبران نازل نشده است. چنین تفسیری از وحی نبوی، با تفسیر معروف آن در مسیحیت و نیز با دیدگاه همهیمذاهب اسلامی برگرفته از قرآن کریم، معارض است.
تفسیر درست و نادرست شریعت دینی
با روشن شدن نادرستی تفسیر وحی نبوی بر اساس تجربه دینی، تفسیر شریعتدینی نیز که هماهنگ با چنان تفسیری از وحی نبوی باشد، روشن است; زیراشریعت، عبارت از مجموعهای از عقاید و احکام است که ازجانب خداوند بر پیامبران الهی نازل شده است و این مجموعه، در دوره هر یک ازشرایع پنجگانه الهی، برای همگان و در هر محیط و فرهنگی لازمالاجراء بوده است. حرمتسرقت، ویژهی جامعه روستایی یا شهری و یا مخصوص زنان یا مردان و... نبودهاست .این که گفته شده است مسلمانان صدر اول از شریعت، ادب ایمان و بندگی میفهمیدندنه نظام حقوقی زندگی، فرضیهای است بیدلیل، بلکه واقعیت جز این است . حق ایناست که آنان، هر دو مطلب را یک جا میفهمیدند، چنانکه شریعت نیز به هر دو جنبهنظر دارد. از این رو، در آیات و روایاتی که دربارهی علل و حکم احکام شریعتآمده است، هم به جنبهی معنوی و تربیتی احکام نظر شده و هم به جنبهی دنیوی ونظام زندگی آنان . از رجوع به قرآن و روایات و تاریخ اسلام، بهروشنی به دست میآید که مسلمانان، از شریعت الهی و احکام اسلامی، هم تلقی ادببندگی و تمرین و تقویت ایمان را داشتند و هم تلقی نظم و قانون زندگی. اصولا، درجهانبینی اسلام، این دو، به هم پیوستهاند و دو روی یک سکهاند و نه دو واقعیت جدا و بیگانه از هم.
منابع
- جان هیک، فلسفهدین، ترجمه بهرام راد، مبحث وحی و ایمان
- کیان، ش 28، صص 4،11،16،17
- علی ربانی گلپایگانی ،تحلیل و نقد پلورالیسم دینی ،ص 180- 169