روزهای آخر عمرِ امام حسن عسگری علیه السلام بود.
معتمد ، امام را با برادرش،
جعفر کذاب ، به زندان انداخت و هر روز و هر لحظه سراغ امام را می گرفت. زندانبانان به او می گفتند روزها روزه است و شب ها مشغول نماز. تا این که یک روز معتمد به علی بن جرین که مأمور مراقب امام بود، گفت:«نزد حسن عسگری برو و به او از طرف من سلام برسان و بگو به خانهاش برگردد.»
علی بن جرین نزد امام رفت. دید امام در زندان نشسته و لباس و کفشش آماده است. علی بن جرین پیام معتمد را داد. امام برخاست و سوار بر مرکب شد، اما حرکت نکرد. علی بن جرین گفت:«چرا ایستادهاید؟!»
فرمود:« ایستادهام که برادرم جعفر هم بیاید.»
علی بن جرین عرض کرد:«اما خلیفه فقط دستور آزادی شما را داده است.»
فرمود:«نزد خلیفه برگرد و بگو من و جعفر با هم از خانه خارج شده ایم و اگر من تنها برگردم برای او (خلیفه) خوب نیست.»
علی بن جرین رفت و برگشت و عرض کرد خلیفه می گوید:«من جعفر را به دلیل سخنان و رفتار ناروایش نسبت به شما به زندان افکندم. ولی اکنون به احترام در خواست شما آزادش میکنم.»
آن گاه جعفر همراه امام حسن عسگری علیه السلام به خانه برگشت.
منبع:
بحار الانوار، ج 50، ص 313، ح 11
مراجعه شود به:
اندوه امام هادی علیه السلام در هنگام ولادت جعفر کذاب