ترک دنیا ؟
این منطق لازم است روشن شود ، زیرا متداولترین مطلبی که به عنوان موعظه و نصیحت از زبان دین گفته میشود همانهاست که تحت عنوان مذمت دنیا و بدی دنیا و توصیه ترک دنیا و رها کردن آن گفته میشود . هر کسی که میخواهد واعظ بشود و مردم را موعظه کند ، اول مطلبی که به ذهنش میرسد این است که برود جملههایی شعر یا نثر در مذمت دنیا و پیشنهاد ترک دنیا یاد بگیرد .
به همین جهت به اندازهای که این مطلب به گوش مردم خورده هیچ مطلب دیگر به گوششان نخورده است .
این مطلب با تربیت و اخلاق مردم و نوع توجهی که باید به مسائل زندگی داشته باشند مربوط است ، از این نظر در درجه اول اهمیت است . اگر به طرز خوب و معقولی تفسیر شود ، در تهذیب اخلاق و عزت نفس و بلندی نظر و خوشبختی فردی و حسن روابط اجتماعی مردم مؤثر است ، و اگر به طرز نامطلوبی تفسیر شود ، موجب تخدیر و بی حس کردن اعصاب و بی قید کردن آنها و سر منشأ همه نوع بدبختی و بیچارگیهای فردی و اجتماعی خواهد شد .
از قضا تدریجا جانب تفسیر دوم چربیده ، مواعظ و نصایحی که تدریجا به شعر یا نثر در این زمینه پیدا شده غالبا به شکل دوم است و اثر تخدیر و بی حس کردن را دارد و این دو علت دارد :
1 - یکی نفوذ برخی افکار و فلسفههایی که پیش از اسلام بوده و مبتنی است بر بدبینی به هستی و جهان و گردش روزگار ، و بر شریت آنچه در این جهان است که در اثر اختلاط ملتهای اسلامی در میان مسلمین شایع شده است ،
2 - دیگر حوادث تاریخی ناگوار و علل اجتماعی خاصی که در طول چهارده قرن در محیط اسلامی رخ داد و طبعا مولد بدبینی و بی علاقگی و شیوع فلسفههای مبنی بر بدبینی گردیده است .
حالا مستقیما باید ببینیم منطق قرآن در این زمینه چیست .
آیا میتوان همین فلسفه بدبینی را از قرآن استخراج کرد ، یا اینکه در قرآن چنین مطلبی یافت نمی شود ؟
زهد در قرآن
در قرآن کریم (کهف ، . 46)در عین اینکه از دنیا به عنوان یک زندگانی فانی که قابل نیست انسان آن را منتهای آرزو و آخرین مقصد قرار دهد یاد شده :
« المال و البنون زینة الحیوه الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا »
ثروت و فرزندان رونق همین زندگانی دنیا هستند ، و اما اعمال صالحی که باقی میماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ اینکه انسان به آنها دل ببندد:: .
قرآن با اینکه دنیا را به عنوان اینکه غایت آمال و منتهای آرزو باشد قابل و لایق برای بشر نمیداند ، در عین حال نمیگوید که موجودات و مخلوقات از آسمان و زمین و کوه و دریا و صحرا و نبات و حیوان و انسان با همه نظاماتی که دارند و گردشها و حرکتها که میکنند زشت است ، غلط است ، باطل است ، بلکه برعکس ، این نظام را نظام راستین و حق میداند اساسا بدبینی به خلقت و آفرینش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام ، یعنی با هسته مرکزی فلسفه اسلام که توحید است ، سازگار نیست .
این گونه نظریهها یا باید بر ماتریالیسم و مادیت و انکار مبدأ حق حکیم عادل مبتنی باشد ، و یا براساس ثنویت و دوگانگی وجود و هستی ، همان طوری که در برخی فلسفهها یا آیینها به دو اصل و دو مبدأ برای هستی معتقد شدهاند : یکی را مبدأ خیرات و نیکیها و دیگری را مبدأ شرور و بدیها دانستهاند .
اما در دینی که براساس توحید و اعتقاد به خدای رحمان و رحیم و علیم و حکیم بنا شده جایی برای این افکار باقی نمی ماند ، همان طوری که در آیات زیادی تصریح شده است .
آنچه به عنوان فنا و زوال دنیا و تشبیه به گیاهی که در اثر باران از زمین سر میزند و بعد رشد میکند ، سپس زرد و خشک میشود و تدریجا از بین میرود گفته شده ، در حقیقت برای بالا بردن ارزش انسان است ، که انسان نباید غایت آمال و منتهای آرزوی خود را امور مادی و آنچه از شؤون امور مادی است قرار دهد ، مادیات دنیا ارزش این را ندارد که هدف اعلی باشد .
این جهت ربطی ندارد به اینکه ما دنیا را در ذات خودش شر و زشت بدانیم .
به همین جهت است که هیچ کس از دانشمندان اسلامی دیده نشده که آن سلسله از آیات را به عنوان بدبینی به خلقت و گردش روزگار توجیه کرده باشد .
تفسیر و توجیهی که از طرف بعضی برای آن آیات شده یکی این است که گفتهاند منظور این آیات بدی خود دنیا نیست ، زیرا خود دنیا عبارت است از همین اعیان و اشیاء زمینی و آسمانی و هیچ یک از اینها بد نیست ، اینها همه آیات حکمت و قدرت پروردگارند و نمیتوانند بد بوده باشند .
آن چیزی که بد و مذموم است محبت و علاقه به این امور است . محبت دنیا و علاقه به دنیا بد است ، نه خود دنیا .
همان طوری که میدانیم در زمینه مذمت و تقبیح محبت دنیا آنقدر به شعر و نثر گفته شده است که از حد احصاء خارج است . این تفسیر خیلی شایع است . از غالب اشخاص که شما بپرسید معنی بدی دنیا چیست ، خواهند گفت معنیاش این است که محبت دنیا بد است ، و الا خود دنیا که بد نیست ، اگر بد بود خداوند خلق نمیکرد .
اگر دقت بکنیم این تفسیر هر چند خیلی معروف و مشهور است و خیلی مسلم فرض شده بی اشکال نیست و با بیانات خود قرآن وفق نمی دهد ، زیر اولا باید ببینیم آیا علاقهای که بشر به دنیا دارد علاقه فطری و طبیعی است ؟ یعنی در نهاد بشر و غریزه بشر این علاقه گذاشته شده یا بعدها در اثر عوامل خاصی مثلا به حکم عادت و تلقین یا سایر عوامل در بشر پیدا میشود ؟
مثلا پدران و مادران به فرزندان ، و فرزندان به والدین خود علاقه و محبت دارند ، مرد و زن هر کدام به جنس مخالف خود علاقه دارند ، هر کسی به مال و ثروت علاقه دارد ، به محبوبیت و احترام علاقه دارد ، به خیلی چیزهای دیگر علاقه دارد .
این علاقهها آیا فطری و طبیعی هر کس است یا مصنوعی است ؟
بدون شک این علایق ، طبیعی و فطری است ، و در این صورت چگونه ممکن است بد و مذموم باشد و وظیفه انسان این باشد که این علایق را از خود دور بکند ؟
همان طور که مخلوقات و موجودات بیرون از وجود انسان هیچ کدام را نمی توان گفت شر است و خالی از حکمت است و همان طور که اعضاء و جوارح بدن انسان هیچ کدام بی حکمت نیست یک رگ ریز ، یک عضو کوچک ، یک مو در بدن انسان یا حیوانی یافت نمی شود که زائد و بی حکمت بوده باشد همین طور هم در قوا و غرایز و اعضای روحی انسان ، در میلها و رغبتهای انسان هیچ میل و رغبت و علاقهای طبیعی و فطری نیست که بی حکمت باشد ، هدف و مقصدی نداشته باشد ، همه اینها حکمت دارد .
علاقه به فرزند ، علاقه به پدر و مادر ، علاقه به همسر ، علاقه به مال و ثروت ، علاقه به پیش افتادن و تقدم ، علاقه به احترام و محبوبیت ، همه اینها حکمتهای بزرگی دارد که بدون اینها اساس زندگی بشر از هم پاشیده میشود .
بعلاوه خود قرآن کریم همین محبتها را به عنوان نشانههای حکمت پروردگار ذکر میکند . مثلا در سوره روم در ردیف اینکه خلقت بشر و خواب و بعضی چیزهای دیگر را از آیات و نشانههای حکمت و تدبیر خداوند ذکر میکند ، میفرماید :
" «
و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنواإلیها و جعل بینکم موده و رحمةإن فی ذلک لایات لقوم یتفکرون »"( روم ، . 21 ) .
یکی از نشانههای پروردگار آن است که از جنس خود شما آدمیان برای شما جفت و همسر آفرید و میان شما مودت و محبت ایجاد کرد ، و در این حقیقت نشانهها از تدبیر و تسخیر و حکمت پروردگار است برای کسانی که در این مسائل فکر کنند .
اگر محبت همسر بد میبود ، در این آیه به عنوان یکی از نشانهها و آثار حکمت و تدابیر حکیمانه خداوند ذکر نمیشد .
مسلما این علاقه در طبیعت مردم نهاده شده ، و خیلی واضح است که این علایق مقدمه و وسیلهای است برای اینکه امور جهان نظم و گردش منظم خود را داشته باشد . اگر این علایق نبود نه نسل ادامه پیدا میکرد و نه زندگی و تمدن پیش میرفت و نه کار و کسب و حرکت و جنبشی در کار بود ، بلکه بشری در روی زمین باقی نمی ماند .
منبع: بیست گفتار
نویسنده: شهید مطهری
صفحه236-242