هر دو می جنگند اما...
در منطق
مارکسیسم جنگ و مبارزه همیشه بین نو و کهنه در می گیرد و همیشه این نو است که در برابر کهنه قیام می کند و آن را بر می اندازد و سپس خود کهنه می شود تا نویی دیگر آن را بر اندازد.
نو و کهنه در
منطق دیالکتیک، مفهوم نسلی ندارد، مقصود از صف آرایی نو و کهنه در برابر یکدیگر صف آرایی نسل جوان در برابر نسل قبل از خود نیست که نسل جوان الزاماً در جبهه انقلابی و نسل کهنه در جبهه
محافظه کار قرار گیرد.
همچنانکه مفهوم فرهنگی ندارد، یعنی مقصود
طبقه تحصیل کرده و با سواد در مقابل طبقه بی سواد و درس نخوانده نیست، بلکه صرفاً مفهوم اقتصادی و طبقاتی دارد.
طبقه کهنه یعنی طبقه وابسته به وضع موجود و منتفع از آنچه هست و طبقه نو یعنی طبقه ناراضی از وضع موجود و الهام گیر از ابزار تولیدی جدید که وضع موجود را به زیان خویش می بیند و طرفدار دگرگونی روبنای اجتماع است.
به تعبیر دیگر: نو و کهنه یعنی،
روشنفکر و
تاریک اندیش. روشنفکری و تاریک اندیشی مقوله ای غیر از مقوله دانش و بی دانشی است و روشنفکر کسی است که از آگاهی ویژه ای در جهت تکامل اجتماعی برخوردار است.
خودآگاهی اجتماعی از مختصات طبقه محروم و ناراضی و طرفدار دگرگونی وضع موجود است، یعنی روشنفکری و تاریک اندیشی ریشه طبقاتی دارد، طبقه مرفه و برخوردار الزاماً تاریک اندیش و گذشته گرا و سنت گرا و دارای تفکر محافظه کارانه است و طبقه رنجبر و زحمت کش جبراً روشنفکر و دارای تفکر انقلابی و آینده گراست.
پایگاه خاص طبقاتی است که الهام بخش روشنفکری است نه درس و کلاس و معلم و کتاب و لابراتوار.
انسان بینش و وجدان اجتماعی خویش را از شرایط محیط اجتماعی و موفقیت طبقاتی خود الهام طبقه مرفه و منتفع از وضع موجود قهراً و جبراً جامعه الفکر می گردد و طبقه
استثمار شده جبراً محرک اندیشه پیدا می کند و این امری جدا از فرهنگ و سواد داشتن و نداشتن است.
حرکات تکامل اجتماع غالباً از ناحیه گروهها و طبقاتی است که از سواد و معلومات کافی بی بهره اند ولی به حکم وضع طبقاتی روشنفکرند.
پس ملاک حق و باطل در منطق دیالکتیک فقط نارضایتی از وضع موجود است اما در
اسلام و
شیعه یک ایده آل به نام و یک منطق و یک میزان راهبر
انقلاب است.
منبع:قیام و انقلاب مهدی؛مرتضی مطهری