در
روز عاشورا پس از حملات پی در پی سپاه
کوفه، مردی به نام «
یزید بن مغفل » برای مبارزه تن به تن به میدان آمد و خطاب به
بریر بن خضیر گفت:«گمان میکنی خدا با تو چه کرده؟!»
بریر گفت:«به خدا سوگند او در حق من نیکی کرده و کار تو را در مسیر شرّ و بدی قرار داده.»
یزید بن مغفل گفت:« دروغ می گویی و پیش از این دروغگو نبودی! آیا به یاد می آوری که می گفتی
معاویه گمراه و گمراه کننده است و
علی بن ابی طالب امام بر حق و پیشوای هدایت است؟»
بریر پاسخ داد:« گواهی می دهم که گفتار و اعتقاد من همین است.»
یزید بن مغفل گفت:« من شهادت می دهم که تو از گمراهان هستی.»
بریر گفت:« آیا حاضر به
مباهله هستی؟ از خدا میخواهیم دروغگو را لعنت کند و کسی که حق می گوید، کسی را که بر باطل است از پای در آورد؟ آیا حاضری با یکدیگر مبارزه کنیم؟»
هر دو دست ها را برای مباهله بلند کردند و از خدا خواستند دروغگو را لعنت کند و اهل حق، اهل باطل را از پای در آورد. آنگاه هر دو با هم در آویختند.
دو ضربه رد و بدل شد. یزید بن مغفل ضربتی بر بریر وارد کرد که زیانی متوجه وی نشد. آنگاه بریر ضربه شمشیری بر یزید فرود آورد که کلاهخود او را شکافت و در سر او فرو رفت.
مرد دیگری از سپاه کوفه به نام « رضی بن منقذ » به بریر حمله کرد و مدتی با یکدیگر مبارزه کردند تا بریر او را بر زمین زد و روی سینه او نشست.
مرد فریاد زد:« کجایند یاران تا مرا نجات دهند؟!»
«کعب بن جابر» به یاری او شتافت و با نیزه به بریر حمله کرد و آن را بر پشت بریر فرو برد.
میگویند کعب بن جابر - قاتل بریر - وقتی از کربلا باز گشت خواهرش، انوار، به او گفت:« تو دشمن پسر
فاطمه را یاری کردی و قاری بزرگ قرآن را کشتی. گناه بزرگی مرتکب شدی! به خدا سوگند هرگز با تو کلمه ای سخن نخواهم گفت.»
کعب از کردهی خود پشیمان شد و اشعاری سرود که در آن حزن و اندوه خود را بابت ارتکاب این جرم بزرگ یاد آور شده است.
منابع:
- ابصار العین، ص 72.
- قصه کربلا، ص 296.