حضرت زین العابدین علیه السلام که رهبری امت اسلامی را پس از شهادت پدر بزرگوارش به دوش دارد، در هر مقطع از زمان نقش بی نظیر خود را در اتمام رسالت سنگین ابلاغ پیام نهضت حسینی و پاسداری از آن ایفا می نماید.
اینک قافله بازماندگان عاشورا در نزدیکی
مدینه است و با همه تحولاتی که پس از رحلت
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیدا کرد، اما هنوز عمیقاً به حسین و دودمان او عشق می ورزد و هنوز بیش از هفت ماه از خروج
حسین علیه السلام با آن خاطره های به جا ماندنی از این شهر نگذشته است.
از این رو حضرت سجاد (علیه السلام) با برنامه ریزی الهی خود، تصمیم می گیرد بیشترین بهره برداری را از ورود مجدد خود به همراه سایر بازماندگان عاشورا به مدینه داشته باشد،. باید کاری انجام شود که همه مردم در جریان آنچه گذشت به بهترین وجه ممکن قرار گیرند و به عظمت واقعه ای که اتفاق افتاد و چگونگی هتک حرمت حریم « آل الله » آگاه گردند که آگاهی مهمترین عامل در ایجاد نوع تغییر و دگرگونی است. و اینک به نزدیکی آن شهر مقدس رسیده است .
به دستور حضرت زین العابدین علیه السلام متوقف می شود و « بشیر بن خدلم » که از
شام تا به اینجا در خدمت کاروان بوده است.
می گوید: حضرت از مرکب خود پیاده شد و بار از شتران برگرفته و خیمه ها بر افراشته گردید و بعد اهل حرم که شامل زنان و کودکان بودند را در این خیمه ها فرود آورد دستور داد در آنجا استراحت کنند.
سپس رو به من نمود و فرمود: ای بشیر، خداوند پدرت را رحمت کند او شاعر بود، آیا تو نیز بر شعر سرودن توانائی ؟
بشیر می گوید: گفتم: بلی یابن الرسول الله من نیز شاعرم. .
فرمود: حال که چنین است وارد مدینه شو و خبر شهادت حضرت ابی عبدالله را به من مردم ابلاغ کن. (استفاده حضرت سجاد علیه السلام از هنر برای پیشبرد اهداف عالیه خود در این قسمت قابل توجّه است. )
بشیر در پی فرمان حضرت سجاد (علیه السلام) بر اسب خود سوار شده و با شتاب وارد مدینه می شود و می تازد تا به
مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می رسد.
حال بقیه داستان را از زبان خود او بشنویم: چونکه به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیدم در حالیکه گریه می کردم صدایم را بلند کردم و این شعر را برای مردم خواندم:
یا اهل یثرت لا مقام لکه بها قُتل الحسین فَاَرمعی مدارا الجسم منه بکر بلا مفرّح والراس منه علی الفناه یدار؛ ای مردم مدینه، دیگر اینجا جای اقامت شما نیست، چرا که حسین کشته شد و اشک من در سوگ او جاری است.
پیکر او در کربلا به خاک و خون آغشته است و سر منورش بر روی نیزه ای در شهرها چرخانیده شده از یک محل به محل دیگر حمل می شود، آری این علی بن الحسین (علیه السلام) است که با عمه ها و خواهرانش بر شما وارد شده و در بیرون شهر مدینه فرود آمده اند و من فرستاده ایشان هستم تا به شما جایگاه آنان را و محل استقرارشان را معرفی کنم. وقتی مردم خبر مرا دریافت کردند هم موج موج به سمت خارج شهر به حرکت درآمدند به گونه ای که دیگر در مدینه هیچ زنی باقی نماند، مگر اینکه از خانه خارج شد و این در حالی بود که از شدت این مصیبت موهایشان پریشان شده بود و چهره هایشان را می خراشیدند و به آن لطمه می زدند و آه و ناله سر می زدند.
آری همه فریاد می زدند واویلا!، و اثبورا!! و من در عمرم مانند آن روز را به یاد ندارم که جمعیت گریه کنان به آن انبوهی باشند و روزی را بر مسلمان تلخ تر از آن روز به خاطر ندارم.
در این هنگام صدای زنی را شنیدم که برای امام حسین (علیه السلام) گریه می کرد و با اشعاری که بسیار زیبا و جالب و بلند است در مصیبت او نوحه سرایی می نمود.
او به من گفت: ای کسیکه خبر مرگ حسین (علیه السلام) را برای ما آوردی مصیبت و اندوه ما را در سوگ حسین تجدید کردی و زخمهایی که در غم فراق او هنوز التیام نیافته بود چنان مجدداً خدشه دار نمودی که دیگر هرگز امید بهبودی آن نمی رود، خدایت تو را رحمت کند، بگو ببینم تو کیستی ؟
گفتم: من « بشیر بن خدلم » هستم که مولایم حضرت علی بن الحسین (علیه الصلواه والسلام) مرا فرستاد تا خبر آمدنشان را به شما بدهم. ایشان هم اکنون با عیال ابی عبدالله و همسران او در فلان موضع مستقر هستند.
بشیر می گوید: مردم مدینه یکپارچه مرا ترک کرده و با سرعت به سوی محل استقرار تازه واردین به حرکت در آمدند من اسبم را تاخت کردم و به سوی آنجا شتافتم اما دیدم با ازدحام مردم تمامی راهها بسته شده و همه مکانها به اشغال در آمده است. از سر ناچاری از اسب پیاده شده و بر سر و دوش مردم گام بر می داشتم تا به نزدیکی خیمه حضرت علی بن الحسین رسیدم، حضرت هنوز داخل خیمه بودند و با خود پارچه ای داشتند که با آن اشک چشمان خود را تمیز می کردند. پشت سر حضرت خادم حضرت قرار داشت و چهار پایه ای به همراه داشت.
او آن چهار پایه را بیرون آورد به زمین گذاشت و حضرت آمدند و بر روی آن نشستند در حالیکه نمی توانست از گریه خود جلوگیری نماید، در این حال صدای مردم به گریه و ناله بلند بود و زنها و کنیزان همه ضجه می زدند. مردم از هر سو به حضرت تسلیت می گفتند. آری، آن بیابان پر از شیون و اندوه شدید بود.
حضرت زین العابدین با دستان خود اشاره کردند: آرام باشید و مردم به پاس ادب حضرت همه ساکت شدند
سپس حضرت خطبه ای خواندند که در آن پرده از مظالم دستگاه اموی برداشته و عمق فاجعه عظمایی که رخ داده بود را برای مردم بیان کردند و وظیفه همگان را در مقابل آن که همان تبرّی از دشمنان و ولاء اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است را بیان کردند و سپس وارد مدینه شدند و در آنجا به عزاداری در کنار قبر حضرت پیامبر مشغول شدند.
منابع :
- بحارالانوار، ج 45، ص 147
مراجعه شود به: