وقتی
حجاج،
کعبه را منهدم کرد، هر کس از مردم مشتی از خاک آن را با خود برد. بعداً وقتی تصمیم گرفتند کعبه را دوباره بسازند، ماری از زیر خاک درآمد و نگذاشت کسی نزدیک محدوده ی کعبه شود.
مردم از ترس مار فرار کردند و نزد حجاج رفتند. او که میترسید هرگز موفق به بازسازی کعبه نشود، بالای منبر رفت و مردم را سوگند داد و گفت:« خداوند رحمت کند بنده ای را که چیزی دربارهی این مشکل بداند و بیاید ما را خبر دهد.»
پیرمردی برخاست و گفت:« اگر کسی در این مورد چیزی بداند،
علی بن الحسین علیه السلام است.»
حجاج گفت:« آری، او همه چیز را میداند.» و کسی را نزد امام سجاد فرستاد.
امام رو به حجاج کرد و فرمود:« ای حجّاج، بنای
ابراهیم و
اسماعیل را غارت و نابود نمودی، جوری که گویی ارث پدرت بوده. اکنون بر منبر برو و مردم را سوگند بده که هر کس چیزی از آن برگرفته، برگرداند.»
حجاج بلافاصله چنین کرد. وقتی مردم همه خاکها را برگرداندند، امام سجاد علیه السلام جلو رفت و پی ساختمان کعبه را به دست خود بنا کرد.
در این لحظه مار ناپدید شد.
امام کارگران را صدا زد و امر فرمود دیوارهای کعبه را بچینند. وقتی دیوارهای کعبه بالا آمد، دستور داد وسط آن خاک ریخته شود، و از همین روست که در خانه خدا مرتفع شده و برای رسیدن به آن باید از پله بالا رفت.
در همین باره روایت شده است که بعد از بنای کعبه، هر کس میخواست
حجر را نصب کند، نمیتوانست و حجر هر بار میافتاد.
در این هنگام امام سجاد علیه السلام جلو آمد، حجر را برداشت، نام خداوند را بر زبان جاری کرد و آن را نصب نمود. سنگ بر جای خود باقی ماند و همه مردم تکبیر گفتند.
از همین روست که
فرزدق در شعرش چنین سروده است:
یکاد یمسکه عرفان راحته رکن الحطیم اذا ما جاء یستلم.
منابع:
- بحارالانوار، ج 46، ص 115، حدیث 1 به نقل از اصول کافی ص 32، حدیث 25
مراجعه شود به: