این نظریه نقطه مقابل نظریه مارکسی
انقلاب که تضاد را چهره اساسی جامعه میداند قرار میگیرد. این نظریه جامعه را ماهیتاً مبتنی بر رضایت میداند و بر این باور است که تغییر و تحول یک امر طبیعی است و لزوماً انقلابی و خشونت آمیز نیست و انقلاب تنها یکی از مشکلهای تغییر اجتماعی است.
طبق این دیدگاه یکی از ویژگیهای اساسی نظام یا سیستم اجتماعی وجود ساخت ارزشی خاصی است که اعتصاب جامعه بر آن توافق دارند. ساختار ارزشی جامعه، نوع خاصی از عمل متقابل بین افراد مختلف و موجودیت گروهها و طبقات اجتماعی را از نظر اخلاقی قابل پذیرش میکند.
ارزشها الگوی پیدایش انتظارات مشترک و معیار هدایت و تنظیم رفتارند. همچنین تعیین کننده وقایع اجتماعی و معیاری برای تعیین عکسالعمل مناسب در برابر آنها به شمار می روند.
ارزشها برای سازمان دادن به نظام تقسیم کار اجتماعی ضرورت دارند زیرا با بهره برداری از آنها نیاز به استفاده از زور برای انتصاب هر فرد به وظیفهای تعیین شده منتفی میگردد. مهمترین کارکرد نظام ارزشی مشروعیت بخشی به بهرهبرداری از قدرت است.
براساس این دیدگاه انقلاب در اثر سه عامل متوالی به وقوع می پیوندد:
عدم تعادل (رکود قدرت) + انعطاف ناپذیری نخبگان حکومتی + عوامل شتابزا انقلاب
عدم تعادل
در اواخر سال 1356 اعتصابات، تظاهرات و شعارهای مردم این عدم تعادل را نشان می داد .
انعطاف ناپذیری نخبگان
انعطاف پذیری گاهی اوقات باعث ایجاد تعادل میشود اما این امر به جایگاه حکومت نیز بستگی دارد. در ایران در سال 57 رژیم شاه انعطافهایی از خود نشان داد. مانند تغییر نخست وزیری آزادی بخش از زندانیان سیاسی و … اما هیچیک نه تنها اثر نبخشید بلکه بر شدت انقلاب افزود
عوامل شتابزا
رژیم شاه بعد از فرمان
امام خمینی مبنی بر فرار نظامیان و پیوستن آنها به مردم دچار گسیختگی نیروهای نظامی و فرار ردههای مختلف آن گردید.
بنابراین بر طبق نظریه جانسون شرط اول وسوم فراهم بوده اما شرط دوم برقرار نبوده است و میتوانسته تعادل برقرار گردد اما انقلاب شده است. زیرا جانسون به دنیای واقعی و خصوصیات فردی مثل روش تبلیغی ماهرانه و زیرکی رهبری انقلاب که می تواند در موقعیتهای خاص موثر افتد را هیچگونه نقشی قائل نشده است.